
در این مطلب مجموعه اشعار عاشقانه جهانی از شاعران معروف و به نام دنیا را گردآوری کرده ایم و امیدواریم این مجموعه شعر احساسی زیبا مورد توجه شما قرار بگیرد.
فهرست موضوعات این مطلب
اشعار عاشقانه بلندشعر عاشقانه جهانیشعر عاشقانه از شاعران معروفشعر کوتاه برای عشقاشعار عاشقانه بلند
پیش از آنکه معشوقه ام شویهندیان و پارسیان و چینیان و مصریانهر کدامتقویمهایی داشتندبرای حساب روزها و شبانو آنگاه که معشوقهام شدیمردمانزمان را چنین میخوانند :هزاره ی پیش از چشم های تویاهزاره ی بعد از آن
نزار قبانی
اگر ناگهان من را فراموش کردیدنبالم نگردزیرا قبل از آن فراموش شده ای!
“پابلو نرودا”
مطلب مشابه: اشعار پابلو نرودا شاعر اهل شیلی (شعر عاشقانه و زیبا پابلو نرودا)
رمز عشق تو به ارباب هوس نتوان گفتسخن از تاب و تب شعله به خس نتوان گفتتو مرا ذوق بیان دادی و گفتی که بگویهست در سینه من آنچه به کس نتوان گفتاز نهانخانه دل خوش غزلی میخیزدسر شاخی همه گویم به قفس نتوان گفتشوق اگر زنده جاوید نباشد عجب استکه حدیث تو درین یک دو نفس نتوان گفت
اقبال لاهوری
خورشید به زیبایی چشمان معشوقه من نیست
لبهای معشوقه من از مرجان قرمزتر هستند
اگر برف سفید باشد، پس سینههای معشوق من چه رنگی است؟
اگر نقره سیمین است، چرا نقرههای سیاه روی سر او رشد میکنند؟
من گلدانهای گلدار قرمز و سفید زیادی دیدهام
اما گلهای هیچ کدام به زیبایی گل رز گونههای او نیستند
و عطری که از نفس معشوقه من بازمیگردد از همه عطرها خوشبوتر است
من عاشق شنیدن صدای او هستم و خوب من میدانم
که صدای او از صدای هر موسیقی بسیار لذتبخشتر است
وقتی که معشوقه من روی زمین راه میرود، گویا فرشتهای در حال قدم زدن است
و با این حال احساس میکنم که در بهشت هستم
من فکر میکنم معشوق من بسیار کمیاب است
و مقایسه هرکسی با معشوقه من اشتباه خواهد بود
شکسپیر
وقتی از سفرهای زیادی بازگشتم، سبز و معلق ماندم میان خورشید و جغرافیا – من دیدم که بال ها چگونه کار میکنند، و عطرهای چگونه پراکنده میشوند توسط تلگراف پرها ، من از بالا مسیر را دیدم، چشمه و کاشی سقف ها را، ماهیگیران در تجارتشان ، تمبان های حبابی; من همه اینان را از آسمان سبزم دیدم. الفبای بیشتری نداشتم نسبت به پرستوها در مسیرشان ، آب ناچیز و درخشان از پرنده ای نحیف در آتش که از گرده میرقصد
پابلو نروادا
شعر عاشقانه جهانی
عشق من مانند یک گل رز قرمز استکه در ماه ژوئن ظاهر می شودعشق من مانند یک ملودی استکه به زیبایی پخش می شود
“رابرت برنز”
برای دل من بس است سینهی تو،برای آزادی تو، بالهای من.به آسمان میرسد از دهان منآنچه بر روح تو خفته بود.
در توست وهم هر روزه.چون ژاله به گلبرگ میرسی.با غیبت خود زیر افق نقب میزنی.جاودانه در گریز، همچو موج.
گفتهام که میان باد میخواندیهمچو کاجها و همچو دکلها.همانگونه درازی و کمگویی،و یکباره پُراندوه میشوی، همچو یک سفر.
چون شاعری کهن، به خود میخوانی.لبریز طنینها و صداهایی دلتنگی.بیدار میشدم، وگاهگاه میکوچید و میگریختهر پرنده که بر روح تو خفته بود.
پابلو نروادا
موضوع بسیار ساده است و روشنهر کسی آن را میفهمدتو مرا دوست نداریو هرگز دوست نخواهی داشتمن چرا چنین دلبستهامبه مردی کاملا بیگانه؟چرا شامگاهانچنین از تهِ دل برایات دعا میکنم؟چرا دوستام را، کودک موطلاییام راشهر محبوبام را، سرزمینام راترک کردهامو در خیابانهای این پایتختِ بیگانهچون کولیِ سیاهپوشیسرگردانام؟اما چه زیباستاندیشهی دیداری دیگر با تو
آنا آخماتوا
عشق مانند رودخانه استیک جریان بی پایانعشق بین دو انسان به اشتراک گذاشته می شودتا به رویای کسی پاسخ دهد
داستان عشق هرگز پایانی نداردعشق دروغ نیستو تو می توانی در شکوه آن سهیم شویزیرا عشق هرگز نمی میرد
عشق در پیرامون تو جریان دارددر ماه و ستارگان آسمانعشق هدیه ای از جانب خداوند استو خدا هدیه ای از عشق …
“جان پی.رید”
سالها گذشتتوفانهای آزارندهمهآلودخیالهای خامِ برساختهام را از هم پراکندو صدای لطیفات را فراموش کردمشمایلهای بس الهیات را
در تبعیددر دلتنگیِ حبسروزهای بیحادثهام میپوسیدندمحروم از هیبت و الهاممحروم از اشکها، از زندگانی، از عشق
روحام دیگربار بیدار شد:و دیگربار نزدم آمدیدرست مانند خیالی گریزندهدرست مانند چکیدهیی از زیبایی ناب
قلبام دوباره در خلسه طنین میافکنداز درونِ آن دیگربار برمیآورداحساسهایی حاکی از هیبت و الهام رااز زندگانی، از اشک، از عشق
الکساندر پوشکین
یک روز از من خواهی پرسید:کدام برایم مهم تر است: زندگی خودم یا زندگی تو؟و من جواب خواهم داد: زندگی خودم!تو من را رها خواهی کرد زیرا نمی دانیتمام زندگی من هستی …
“جبران خلیل جبران”
شعر عاشقانه از شاعران معروف
سفر کن و به کسی نگوزندگی عاشقانه ای داشته باش و به کسی نگوبا شادی زندگی کن و به کسی نگوزیرا مردم چیزهای زیبا را خراب می کنند …
“جبران خلیل جبران”
نام او را که دوست داشتمروی باد نوشتمنام او را که دوست داشتمروی آب نوشتماما باد شنونده بدی استوآب همه نام ها را فراموش می کند
“نزار قبانی”
من مال تو نیستم و در تو گم نشده امدر تو گم نشده ام اما آرزو داشتم این چنین بودگم شده همانند شمعی روشن در روزگم شده همانند یک دانه برف در دریا
تو مرا دوست داری و منتو را همیشه همچون روحی زیبا و روشن می یابماگرچه من هنوز … من هستم، کسی که آرزو داردهمانند نوری گم شده در نور، در تو گم شود
“سارا تیزدیل”
اوه عشق من!اگر به اندازه من دیوانه بودیجواهراتت را دور می انداختیالنگوهایت را می فروختیو در چشمان من می خوابیدی
“نزار قبانی”
شعر کوتاه برای عشق
تو نور خورشید را برایم به ارمغان آوردیزمانی که من تنها باران را می دیدمتو خنده را به لب هایم هدیه دادیزمانی که من تنها درد و غم را احساس می کردم
“دونا دوناتان”
دیگر معجزه ای وجود نداردما همدیگر را مانند سایر افراد دیدار می کنیمنه تو برای من معجزه می کنیو نه من برای تو
تو باد بودی و من دریااما دیگر شکوه و عظمتی وجود نداردو من فراموش شده امهمانند برکه ای نزدیک ساحل دریا
اگرچه برکه از طوفان در امان استو از جزر و مدهااما تلخ تر از دریا می شودبه خاطر راکد بودنش …
“سارا تیزدیل”
عشق من!در تاریک ترین ساعتخنده تومن را روشن می کندو اگر ناگهان دیدی خون منسنگ فرش های خیابان را خونین کردهبخند چونخنده توبرای دستان من همچونشمشیر نو است
“پابلو نرودا”
من نام تو راروی زمینو یا روی آسمانننوشته امبلکه نامت راای عشق منروی قلبم حک کرده ام
“ازدمیر آصف”
دوستم داشته باشی یا از من متنفر باشیهر دو لطف تو به من استزیرا …اگر دوستم داشته باشیهمیشه در قلبت خواهم بودو اگر از من متنفر باشیهمیشه در ذهنت خواهم بود
“شکسپیر”
من تو را برای همه زنانی که نمی شناسم دوست دارممن تو برای همه زمان هایی که زندگی نکرده ام دوست دارمبرای عطر دریای فراخ و رایحه نان گرمبرای برفی که برای اولین گل ها آب می شودبرای حیواناتی که از انسان نمی ترسندمن تو را برای عشق دوست دارممن تو برای همه زنانی که دوست نداشته ام دوست دارم
“پل الوار”
لحظه ای که تو را دیدمعاشقت شدمو تولبخند زدیزیرا از عشقم خبر داشتی
“شکسپیر”
گفته بودم فراموش کردن به زمان نیاز دارداما اشتباه می کردمفراموش کردن به زمان نیاز نداشتبلکه یک دل می خواست که فراموش کندکه آن هم پیش تو مانده است
“ازدمیر آصف”
تاریکی ممکن است درختان راو گل ها رااز چشم پنهان کنداما نمی تواند عشق را از روح پنهان کند
“جبران خلیل جبران”
ما عاشق هم بودیمبا عشقی کهفراتر از عشقبود
“ادگار آلن پو”
حتی زمانی که خواب هستیم مراقب هم هستیمو این عشق سنگین تر از میوه های رسیده کنار دریاچه است …!
“پل الوار”
تو را زن میخواهم، آن گونه که هستیتو را چون زنانی میخواهمدر تابلوی های جاودانهچون دوشیزگان نقش شده بر سقف کلیساهاکه تن در مهتاب میشویند
تو را زنانه میخواهمتا درختان سبز شوند،ابرهای پر باران به هم آیند،باران فرو ریزد
تو را زنانه میخواهمزیرا تمدن زنانه استشعر زنانه استساقهی گندم،شیشهی عطر،حتی پاریس زنانه استو بیروت – با تمامی زخمهایش – زنانه است
تو را سوگند به آنان که میخواهند شعر بسرایندزن باشتو را سوگند به آنان که میخواهند خدا را بشناسندزن باش
نزار قبانی
شعررویاهاآرزوها…هر چیز من به تو منتهی می شود
“گوته”