متن و جملات

متن حس کودکانه درباره دوران شیرین بچگی (عکس نوشته و جملات دلنشین کودکی)

در این بخش از سایت بزرگ گلستان فان قصد داریم چندین متن درباره حس کودکانه را برای شما دوستان قرار دهیم. روزهایی که بی‌هیچ شک و تردیدی، روزهایی شیرین و عالی بودند که همه ما آروز داریم یکبار دیگر آن حس را تجربه کنیم. در ادامه متن همراه سایت گلستان فان باشید.

متن حس شیرین کودکانه

بسیاری از ما حداقل یک خاطره شیرین از دوران کودکی خود داریم

که دوست داریم آن را از دل خاطرات بیرون کشیده

حبابی از آن درست کنیم

و برای همیشه در آن زندگی کنیم …

روزگاری بود که تمام جهان را

از دریچه ی چشم کودکی می دیدم

که شاد و رها بود و آن زمان بود که

همه چیز زیبا به نظر می رسید

یادش بخیر بچگی

می‌خواهم برگردم به روزهای کودکی…

آن زمان‌ها که پدر تنها قهرمان بود

عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد

بالاترین نــقطه‌ى زمین، شــانه‌های پـدر بــود

بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند

تنــها دردم، زانوهای زخمـی‌ام بودند

تنـها چیزی که می‌شکست، اسباب‌بـازی‌هایم بـود

و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!

یک بار بی دغدغه

بی اضطراب و شادمانه زیستم

و آن عالم بچگی بود

ما سه چیز را در دوران کودکی جا گذاشته ایم

شادمانی بی دلیل

دوست داشتن بی دریغ

کنجکاوی بی انتها

خاطرات کودکی یادش بخیر

حس وحال کوچکی یادش بخیر

کاشکی یکروزکودک می شدیم

درهوای بادبادک می شدیم

فارغ از این وغم آن می شدیم

راهی راه دبستان می شدیم

گاهگاهی در خیال کودکی

می روم با اسبهای چوبکی

حرفها از سینه هایی صاف بود

چشمه اندیشه ها شفاف بود

 کــودکی، بازی های خــوب زندگی

سرخوشی، خـاک بازی و سرزندگی

سرشکستن، دل سکستن، دلـــــــبری

گریه کردن، خـــنده های سرســری

تا از دبســـــتان که آزاد می شـــدیم

عابر کوچه ی فـــــــــریاد می شدیم

روزهای گرم، روزهـــــــای ماندنی

روزهای خوش، روزهای خـواندنی

زنگ انــــــشا که بود زنگ بچه ها

زنگ ورزش هم بود غـمـــــخوارما

پوست تیــره و چشــــــــم های کـبود

هـد یه های خوشــــید خـانوم که نبود

ای روضـــه ی روزگار بی حساب

اندکـــــی دراین نـــگاه مــــــن بتاب

خرســـــــــواری، بود ورزشی نابجا

خر را از کــــــــــجا آریم، ازکــجا؟

آب تنی در کــــــهن* وجــــو و قنات

خود شــــــــیرین تر بود از آب نبات

کودکی و خاطــــــــــرات خـوب و بد

رویای خواب هـــــــــایم باشــند تا ابد

خاطرات کودکی یادت بخیر

روزهای زندگی یادت بخیر

زندگی تنها دو روزی شاد بود

ما بقی در خاطرات و یاد بود

روز اول هیچکس غایب نبود

مادر و مادر بزرگ و خاله جون

بچه ها مشغول بازی میشیدیم

کودکی را غرق شادی میشدیم

خانه مادر بزرگ دنیایمان

شب همان جا ماندنش رویایمان

شب که میشد دور هم جمع میشدیم

بچه ها با شوق در هم میشدیم

منتظر بودیم تا مادر بزرگ

قصه ای گوید که قبلا کس نگفت

قصه جن و پری ؛ دیو دو سر

یا علی بابا و چل گیس و گوزل

هر چه بود ؛ دنیایمان شیرین بود

حالت رنگین کمان ، رنگین بود

شاد بودیم ،شاد بودیم ، شاد شاد

کاش تا آخر بماند خاطرات

بار د یگر زنگ زد

بر گوشِ جانم ، خاطرات کودکی

نقش می بند د به ذهنم

شیطنت هایِ سنینِ ، پنج یا شش سا لگی

جمع بود یم در حیا طِ ، خانه و آن کوچه ها

شاد و خند ا ن ، با طراوت ، گِردِ کویِ بچه ها

می سپر د یم تن ، به بورا ن و به با د ، آ ن روزها

زیرِ باران و تگر گ و آبِ سر دِ نا و د ا ن .

چرخ می خوردیم همه ، با جیغ و داد و قیل و قا ل

لیز می خورد یم همه ، د ر کوچه ها یِ ، پُر گِلی…

سا یبا ن یا جا ن پناهی بود ، نا مش صُحبتی .

رعد و بر قی سخت و سنگین ، پر مهیب و سهمگین

محو می کرد خند ه ها و ، سُست می کرد هر د و پا

قطر ه ها ی آ ب با را ن ، چون حبا بی پر شتا ب

پخش می شد رویِ حوض و ، بر د رخت و ، شا خه ها

خیس و تر ا ز با د و با را ن ، جا مه ها و چکمه ها

د ست و پا یخ کرد ه ا ز ، بورا ن و سر ما بچه ها

ما د رم می د ا د ، بر هر کود کی

تکه ای از نا نِ داغِ خا نگی

جمعما ن می کرد بر گر دِ اُ جا قی آتشی

مثل رویا ما ند ه د ر ذ هنم ، بها رِ کو د کی

لحظه ها یِ شا د ما ن ، یا د ش به خیر

های و هوی ِ کود کا ن ، یا د ش به خیر

یادم آید ، روزگارانی قدیم

کودکی ، در جمع ِ یارانی ندیم

باز هم ، تصمیم ِ کبری ، مشق ِ شب

قصه های ِ دلبرانه ، راه ِ شب

زندگی ، با شعر ِ یار ِ مهربان

لحظه هایی ، پُر ز ِ عشق و بی کران

باز هم سوت ِ قطار و ریزعلی

غیرتش در مشق ِ ما ، شد مُنجلی

یاد ِ روباه و کلاغ و کاکلی

خانه هایی پُر ز ِ مهر و کاگِلی

صبحگاه و مدرسه در صبح ِ سرد

کودکانی در صلابت ، همچو مرد

با بلیطی واحد از یک ، ده ریال

مدرسه تا خانه بودش ، بی مجال

باز هم ، یاد ِ کلاس و مدرسه

زندگی با درس ِ جبر و هندسه

یاد ِ آن دوران ِ زیبا و لطیف

زندگی با سادگی ، اما لطیف

روی کرسی ، ما پتویی داشتیم

نزد ِ هم بودیم و غم ، کی داشتیم

روز ِ جمعه ، لیف و کیفی دستمان

یاد ِ آن ، دَلاک ِ خوب و مهربان

چکمه های کفش ِ ملّی پایمان

در زمستان و بهاران ، یارمان

چرخ و تایر ، تیله بازی ، هفت سنگ

شادی و تفریح و ایامی قشنگ

خنده هایم از ته ِ دل ، ماندگار

ترس از خشم ِ پدر ، آموزگار

من پُرم از خاطرات ِ کودکی

خانه ای در سَلسَبیل و رودکی

کاش می شد در ورای خاطرات کودکی

متن دلنشین در مورد دوران بچگی

چرخ گردون فلک

ساعتی زین گردش بی حاصلش

مکث می کرد و مرا

در بین خاطرات کودکی

جا می گذاشت

کاش می شد فاصله معنی نداشت

در دل ما غصه ها جایی نداشت

بی کسی ؛ چون قصه ها افسانه بود

عاشقی ؛ سهم دل دیوانه بود

بچه که بودیم بستنی مان را که گاز می زدند قیامت به پا می کردیم…

چه بیهوده بزرگ شدیم …

روحمان را گاز می زنند میخندیم

بعضی آدم ها خیلی زود بزرگ می شوند

بعضی آدم ها خیلی آهسته …

بعضی آدم ها هرگز کودکی نمی کنند

و بعضی آدم ها هیچ وقت بزرگ نمی شوند …

کودکى کو

شادمانى ها را چه شد

تازگى

کامرانى ها را چه شد

چه شد آن رنگ من و آن حال من

محو شد آن اولین آمال من

شد پریده رنگ من از رنج و درد

این منم، رنگ پریده ، خون سرد …

نیما یوشیج

کودکــ کهـ بودمــ ، تآبـــ بآزی بهآنهـ خندهـ هآی بلندمـــ بود

حآلآ کهـ بزرگـــ شدهـ امـــ …

چهـ بی تآبــ شدهـ امـــ

گاهـــــی ” دلت ” …

از سن و ســـــالت مـــــی گیرد … !!!

می خواهـــــی ” کودک ” باشـــــی …..!

کودکــــی که …

به هر بهـــــانه ای …

به ” آغــــــــوشِ ” غم خواری ……

پنــــــاه می برد !!!

و …

آســـــوده ” اشک ” مـــــی ریزد !!!

من از هفت سنگ می ترسم…

می ترسم آنقدر…سنگ روی سنگ بچینیم…

که دیواری ما را از هم بگیرد…

بیا لی لی بازی کنیم…

که در هر رفتنی…دوباره برگردیم…

بیا دوباره کودکی کنیم…

مثل شربت های

_ تلخ _

کودکی هایم شدی..

ناگوارایی ولی،

من را مداوا می کنی..!

دلبسته به سکه های قلک بودیم…

دنبال بهانه های کوچک بودیم…

رویای بزرگ شدن خوب نبود…

ای کاش همیشه کودک بودیم…

به کودکی ام که فکر می کنم تمام لحظاتش نمایش خاطرات شیرین است

کاش می شد دوباره به کودکی بر گشت و تمام آن صحنه ها و لحظه ها را از نو تجربه کرد

جالب‌ ترین خصوصیت بشر تناقض است!

به شدت عجله داریم بزرگ شویم،

و بعد دل مان برای کودکی از دست رفته مان تنگ می‌شود

ای کاش کودک بودم ،

تا بزرگ ترین شیطنت زندگیم نقاشی روی دیوار بود.

ای کاش کودک بودم ،

تا از ته دل می خندیدم، نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم.

ای کاش کودک بودم ،

تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه تو، همه چیز را فراموش می کردم

ای کاش کودک بودم…

جملات درباره دوران شیرین کودکی

دوران کودکی …

همان چیزی است که

هیچ کس نمی تواند تنها در یک کلمه توصیفش کند

اما

می تواند تمام احساس آن را در کسری از ثانیه

و با تمام وجودش احساس کند

بچه که بودیم ؛

جاده ها خراب بود،

نیمکت مدرسه ها خراب بود،

شیرای آب خراب بود !

زنگای در خونه ها خراب بود؛

ولی آدما سالم بودن …

اگر دوران کودکی ات را همه جا با خودت ببری

هرگز بزرگ تر نخواهی شد!

نــــــــشسته ام به یاد کـــــودکی هایم

دور غـــــــــــــــــــلط ها یه خط بـــــــــــــــسته می کشم…

دور خـــــــــــــــــودم …!

من آن دوران خوب کودکی را

همان دوران قایم بوشکی را

هنوزم یــادم آیـد،یــادم آید

تمام لحظه های زندگی را

همان دوران پاک بندگی را

هنوزم یــادم آیـد،یادم آید

تمام قصـه های آن زمانه

که مادر قصه میخواند عاشقانه

هنوزم یــادم آید،یادم آید

تمام اندرزهای پدرم را

صدای دلنشین مادرم را

هنوزم یادم آید،یادم آید

من آن دوران خوب شهربازی

همان بازی خوب خانه سازی

تمام لحظه های خستگی را

حس خوب بهم وابستگی را

هنوزم یــادم آید،یادم آید

تمام سختی آن زندگی را

همان قهرهای بچـگی را

هنوزم یــادم آید،یادم آید

کتاب قصه های حسنی را

حس زیبای لیس بر بستنی را

هنوزم یــادم آیـد،یــادم آیـد

در این دوران سخـت زنــدگی ام

هنوزم یادم آید خاطرات کودکی ام

کاش می شد باز کوچک می شدیم

لااقل یک روز کودک می شدیم

خاطرات کودکی شیرین ترند

از کمان آسمان رنگین ترند

درس اول آب ،بابا نان بود

خواندنش شیرین وهم آسان بود

توی نیمکتها به زور جا می شدیم

با اشاره زود برپا می شدیم

درس پند آموز روباه وکلاغ

حفظ می کردیم همه با اشتیاق

خانه کوکب چقدر پاکیزه بود

ماست ونیمرویش عجب خوشمزه بود

ریزعلی چون پیرهن از تن درید

جان صدها مرد وزن را او خرید

زیر باران ما چه خندان می شدیم

توی جنگلهای گیلان می شدیم

چوپان با آن دروغهای بزرگ

گله را کرد طعمه ی آقای گرگ

توی مشقهامان چه جرها می زدیم

یک خطش را در میان جا می زدیم

او ندیده خط بطلان می کشید

روی قلب ما چه سوهان می کشید

ای معلم تا ابد یادت به خیر

یاد درس ومهرو فریادت به خیر

کاش می شد باز کوچک می شدیم

ساده وپاک همچو کودک می شدیم

کودکی‌هایم اتاقی ساده بود

قصه‌ای، دور اجاقی ساده بود

شب که می‌شد نقش‌ها جان می‌گرفت

روی سقف ما که طاقی ساده بود

می‌شدم پروانه، خوابم می‌پرید

خواب‌هایم اتفاقی ساده بود

زندگی دستی پر از پوچی نبود

بازی ما جفت و طاقی ساده بود

قهر می‌کردم به شوق آشتی

عشق‌هایم اشتیاقی ساده بود

ساده بودن عادتی مشکل نبود

سختی نان بود و باقی ساده بود

اولین روز دبستان بازگرد

کودکی‌ها شاد و خندان بازگرد

بازگرد ای خاطرات کودکی

بر سوار اسب‌های چوبکی

خاطرات کودکی زیباترند

یادگاران کهن ماناترند

درس‌های سال اول ساده بود

آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه و خروس

روبه مکار و دزد چاپلوس

کاکلی گنجشککی باهوش بود

فیل نادانی برایش موش بود

روز مهمانی کوکب خانم است

سفره پر از بوی نان گندم است

با وجود سوز و سرمای شدید

ریزعلی پیراهن از تن می‌درید

تا درون نیمکت جا می‌شدیم

ما پر از تصمیم کبرا می‌شدیم

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا