
در این بخش گلستان فان مجموعه شعر نو درباره مهربانی و محبت کردن را از شاعران جوان گردآوری کرده ایم. در ادامه قشنگ ترین اشعار احساسی درباره محبت و مهربانی را با هم بخوانیم.
مجموعه شعر نو درباره مهربانی
سازهای مهربانی مرده اندمردمان شهر همه افسرده اندمهربانی بر همه یک آرزوستدلهایشان در چنین جستجوستاما شیطان در شهر حاکم استبازگشتی به خویشتن الزم استخویشتن را در دیگران تقسیم کنیمآرزوهایمان را تنظیم کنیممهربانی من ٬ از آن توآرزویم شادی تومهربانی تو ٬ از آن منآرزویت شادی منگر یکی در شهر اندوهگین شودزندگی بر دیگران سنگین شودموجی از مهربانی می رسددنیای شادمانی می رسدغم را میبرند همراه خودغم نابود نمیگردد خود به خودشادی در جمع می آید پدیداین نیست مطلبی جدیدما راه را گم کرده ایمعاشقی را فراموش کرده ایمدر دلهایمان غم النه کردکل شهر را افسرده کردشاعر…….. مهدی فالح ..
. مهربانی مرده است “حلوای شب جمعه می دهندبر سر مزارشفاتحه بخوانیدبرای شادی روحش ، آمرزشش” آری دیگر آدم مرده است “در خواب ، دیده بودمرویای خوبی بودمهربانی زنده بوداما ، دیگر نیستآری دیگر آدم مرده استشاید همزبانم اللالعیاذ باهلل ” ، خدا مرده است “زبانم را گاز گرفتم ، هذیان میگفتممگر می شود ، خدا هم بمیرد!… هرگز ! هرگز…. امادلش می سوزدآخر مهربانی مرده استبگذارید مردمخدا را ، خدایی کندبسوزد دلش ، به حال من و تومهربانی کندآری دیگر مهربانی مرده است…. آدم نیزخدا را قسم مردم” نگذارید خدا هم بمیرد “
مهربانی را دیدممیان قطرات بارانکه رودخانه آن راسوی دریا می بردمهربانی را دیدمدرنورخورشیدکه غروبآن راپشت کوه ها می برداکنون که نیستی مادرباتماشای هرغروبدر پس دریاهامی نگرماوج مهربانی راومی اندیشم که آن راچگونه باخودسوی آسمان ها بردی
مهربانی را صدا کن.پشت دیوار استدر همین نزدیکی، این جا، در حقیقت در کنار توستپشت دیوار ستبر کبریا حصار سنگی خودخواهی و خودبینی انسان.کرده خود را از نظر مستور،مهربانی را صدا کنپشت در، مانده استاو فروتن، دوستدار تو.خالی از هر کینه و بیزار از هر آدم مغرورکینه را این دم رها کنقفِل در بشکنتا قدم در خانه ی جانت نهد با جامه ای رنگینتا نهد پا در سرای تو.و شوی از دیدن آن نازنین مسرورروزنی بگشای جانا از حضور دلتا که آن زیبای زیبایانتا که آن پاک عزیز زندگی پرورآید اندر خلوت تو.مهربان آرامتا که زان روزنآید او با شادمانی در سرای تو.و شوی از دیدن او شاد و شیرین کام
،مهربانی را صدا کنکینه را بفکندشمنی را دور ریز و قهر را از سینه بیرون ریزتا شود جانتسرای پر صفای نوردل شود لبریز از شوق و وفا و شورخانِۀ تاریک تو با نور سرشارش شود روشندل به رقص آید درون سینه زین مهمانخارزار سینه در یک دم.شود گلشن
اشعار نو مهربانی کردن
دیوار مهربانی ما! خالی استانگار! به نقطهء سربسر رسیده ایم… شایدمهربانی را همبه این دیوار! آویزان کرده ایم، دیوار مهربانینتیجهء نامهربانی من و توستسفرهء مهربانی را… یادش بخیرنگرانمروزی: یکی بنویسد” سطل آشغال مهربانی “
و بعد …!؟
نعمت هللا احسانی بنافت
خدای مهربانی نیستی توگهی هستی, زمانی نیستی توبهر سمتی که رفتم راه بستیخدایی؟ مهربانی؟؟کیستی تو؟؟تو را با هرچه خوبی مینویسندیقین گهگاه ما را میفریبنداگر گویم چها با من تو کردیبه تسبیحم زمین و آسمانها مینشینندخدا ! با درد من کاری نداری!!غم گلپونه ها داری؟ نداریهمه عشقم, تو هجران میپسندیچرا امید سامانی نداری ؟؟من اما غیر تو راهی ندارمبه جز آغوشت آرامی ندارمگروهی را غمی در سینه دادیبه چند و چون آن کاری ندارمخدای آسمانیها بمان توگهی پیدا, گهی پنهان بمان تومن اینجا رو به سمتت مینشینمخدا! تنهای جاویدان بمان تونسیم مست ناپیدا تویی تو! خدایی ! مهربانی ! عاشقی توهمه خوبی و زیبا , با من اما! خدای مهربانی نیستی تو
ساحل مهربانی ها کجاستبی قراری دلم از کجاستهمه گویند مهربانی عالی استسرزمین عشق جایش خالی استعاشقیم در اصل خود بر همدگرفرق ندارد دوست است یا رهگذرهر کسی در هر کجا باشد ، سزاستمهربانی به او بس پر بهاستمهربانی را گر بگیری از زمینسرنوشت ماه است در کمینهمه جا سنگی و بی روح می شودخالی از هر رنگ و بو می شودروح عالم به مهربانی زنده استکل عالم به خدا پاینده استمهربانی دستور خالق استاین نشان یک آدم بالغ استمهربانی منشاء بالندگی استبهترین راهکار سازندگیستهم در این دنیا کارت سهل تر استهم در آن دنیا بهشت منتظر استکل مهربانان در بهشت،گرد آمدنداز برای این نعمت به شکر آمدندخداوند فرماید در آن زماناین بود اصل و ذات فرمانهر چه پیامبر فرستادم زمینبهره مهربانی بود ، همینشاعر
مهربانی ساده استساده تر از یک خیالمهربانی با صفاستبا صفا تر ازرفیقمهربانی زنده استزنده تر از آب رودمهربانی جانفزاستجانفزاتر از نسیممهربان باش ای عزیزتا صفا ، بخشد امیدهمچو برگ سبز بیدهمچو نخل بارورهمچو خورشید پگاهبر نسیم صبح گاهزندگی بخشی به جمعجمع یاران شفیقعطر بخشی بر جمادتازگی بخشی به سرورنگ باشی بر نباترنگ سر سبزی و شاد
سهیلی
بر لبان قرص ماه خنده ای از مهربانیگیسوان شب سیاه، می درخشد از مهربانیمثل موج مواج آب، آبی است مهربانیمثل شوق رسیدن، پر از شادی است مهربانیوفاداری دو چندان می شود از مهربانیچه آسان می شود عشق ورزیدن در مهربانیچه زیبا خنده بر لب می نشاند مهربانیجهان پر شور و غوغا می شود از مهربانیکلید سعادت هست در دست مهربانیدر این دنیای فانی می ماند فقط مهربانی
چمدان مهربانیبرایم چمدانم راپراز صداقت کن، می خواهم بجای لباسهایممهربانی ببرمپشت سرمکاسه آب نریزید، امروز ماهیهاتشنه آب پاکندمیخواهم درسفر ممهربانی ،را بنویسیمشاید درسفر،چمدانم سنگین شداز مهربانیواگر جایی خالیازچمدان پیداستکتاب انسان باش راجای بده! تادر هرایستگاهی که فراموش کردم ، مسافرمآن را دوبار تکرار کنم! راستییادت نرود تیغ اصالح صورتزشتم را!درچمدان بگذاریمیخواهم وقتی برچسب نامهربانی بصورتم خوردبا تیغ مهربانی! صورتم را دوباره اصالح کنم، در راه سفردل خود را خواهم شستروی بند سفر پهن خواهم کرداگر درسفرم کسی از جنس محبتبا من حرف نزد. از چمدان پر از مهربانیواژه های محبت را به او خواهم دادتا سفر م خالی از بازگشت نباشد(نجم)
حرفها میان گالیه های دور، از دورها می گوینداز دور با تو بودنهاالیه های کبود نگاه، سراسر نظربازی دیروزپشت یک نجابت اصیل کودکیپاک و ماندنیشور عشق همیشه خنده های بی بهانه تو بودو گرمی امید، حس ناب دستهایتبعد از عشق… تنها بخاطر مهربانیو زنگ زندگی پر از کوک دردهادر شبانه هاکه هر ستاره ات.چراغ چادرشب آسمان است،ملهم آسمانیستاره سعادت شبانه های منبعد از عشق… تنها بخاطر مهربانی.بیا عروس شو میان خواب زندگی
مهربانی ، سرنوشتِ عشق هاستسرگذ شــِت نوربــــارانِ خــداستمهربانی ، همچو یک افسانه استفصــل تابستـانِ یک همســـایـه استمهربانی حرفِ زیبایِ خــــداستسرپناهِ عشق هـــــایِ بی صــداسـتمهربانی ، کفـــش های تا به تاستپایِ کودک هایِ مشتاقِ خــدا سـتمهربانــی یـک غروبِ آشناســتیک طلوع ارغوانی ، باصــفـا ســتمهربانی، تعارفِ قلبِ شماستدیس زیبایش ، زِ هــر کینه جـداسـتدستهایِ مهربانـش ، آشـــنـاسـتدشمنِ دیرینــه ی جنـگ و جـفاسـتآرمانش، زخمــهایِ نارواسـتفرصتی بـــــهـــرِ شفایِ زخمهاستوقت اثباتش ، همین امروِز ماستفرصتی کم، بهره اش ، هرروزِ ماستوقت دیـداِر خــــدایِ قلب هاستمهربانـی ، شادیِ اجـــــدادِ مــا ستشعرازسعیده خواجه وند تقدیم به سایت خیریه مهربانی
شعر نگاهم رابرای تو می سرایمبرای تویی کهبه من وزن میدهی!همردیف مهربانی منبهترین قافیه ی غزلم رادر آبشار نگاه توشستشو داده امحجم خلوتماز بوی با تو بودن لبریز استدستان دریغ نشده اتدر قاب مهربانیشکوفه میدهندو جوانه های امیدمدر گردن آویز آرزوهابا تو طالیی می شودای همردیف آوازهای درونی امتا قافیه ی مهربانی!وزنم با
خوب استحال همه ی خوبی هاهنوز خوبندهنوز می خنددهنوز راه می رودهنوز آواز می خواندهنوز هم وقتی صدایش می کنندپر می گیردهر اشک که پاک میکندبه سینه اش می آویزدهر قلب شکسته ای را می بیندبه آغوش می کشدمهربانی خوب استمهربانی،مهربان استبا این که روی مهربانی راه می روندمهربانی عاشق می شودمهربانی می شکندهزار تکه میشودهر هزار تکه مهربانندهر هزار تکه خوبندهر هزار تکه می خنددمهربانی یخ می زنددر سرمای زمستاندر مسیر خانه ی غم هامهربانی را به دوش می کشندکسی برایش اشک نمی ریزدحتی او را نمی شناسندو نام کوچه ایبه نام کوچه ی مهربانی.تغییر خواهد کری
در شهر ماآدم ها یاد گرفته اندکهمهربانی رادر گلدان های کوچک بکارندوهر شببا کمک صدایا سیماراهنمایی شوندکه چگونه از چاه عاطفه آب بکشندومهربانی راآبیاری کننداما انگار یک جای کار غلط استزیرا مهربانی که سبز نمی شود، هیچ… چاه عاطفه هم می خشکد
ای چشم مهربانی ، من تشنه نگاهم این چشم بی ستاره در پیش تو گواهممهتاب شب نشانی از گوشه نگاهت ای اقرب الوریدم ، در شام و صبحگاهمدانم که تو همانی ، دانی که من همینم ای درکرم یگانه ، ای بهترین پناهمهر دم روان به کویی، پر می کشم به سویی سرگشته و پریشان ، گمگشته خضر راهمبازم نسیم رحمت بر ما وزید و مهرت بار دگر کرم کن ، افزونتر از گناهممن با سروش قدرت مبهوت مهربانی بر سفره می نوازی، با آنکه روسیاهمنقشی نشسته بر دل از عکس ماه چشمتای ماه مهربانی من غرق اشک و آهمکاهی شود چو کوهی گر تو نظر نمایی بنما نظر که بی تو پیوسته همچو کاهمباز آمدم دوباره بار گنه فزونترلب می گزم بسی بر این عمر پر تباهمما را اگر نباشد نزد تو آبروییچنگ توسلم شد موالی سر به چاهم
گرمرودی
. من بیاموزم همش… قصه های دفترش… سوی پرواز و خیال… در کنار بسترش… یا که در آینه ی صبح… بی قرار همسرش… مهربانی های من… مهربانی شما… سوی این قصه بیاتا شما تا به کجا ؟… مهربانی شما شده رویای وفا… باز هم می نگرم… به شما وهمه کس… تا به فردا تا نفس… سوی رویای هوس… بی صدا وبی نفس… پی دنیای خودم… پی رویای شما… پی دنیای من و پی فردای شما
ین پیام مهربانی ست دوستانآفتاب روشنایی ست دوستاندوستاِن رفته و بیدار و خوبمهربان بودند و بهرم یار خوبمهربانی را تو سوغات آوریگر به من در این زمان یاری دهیمهر را از مهر پاکت کنده کنمهربانی را ز مهر آکنده کندوستی را با رفیقی هم نوامی کنی از مهربانی هم بهاارمغانی کو ز گیتی بهتر استمهربانی ها ز تلخی خوشتر استاین یاران خوبِعدر میان جماز بر من باشدم صد باره خوبمهربان و خوش زبان و خوش سخنمی ستاند خشم را از انجمندوستان باهم چون از مهر آمدیممهربانی های خود در هم شدیممهربان بودیم و یادش یاد بادمهربانی هم چو عشق بنیاد باد92-8-26(رستگار
ای سراپا مهربانیای امید زندگانیای تو رویای نهانیای توامید صبح فرداغنچه لبخند دنیابا من از راز نهان گوقصه دلدادگان گواز زبان کوهساران،با نگاه نازدارانقصه سودای دل،گوچون بیاید صبح فردااز دل شیدای ماه، گو….،ترسم آخر با دلم بیگانه گردیدر دلم آیی ولی مستانه گردیاشک شوق آری ،ولیشیدای ساغر وپیمانه گردیای شکوه اشک بارانای طلوع صبح یاراندر بهار زندگانی ،با امید جاودانیجرعه ای با من بمان،دریای من باشچون بهاران آیدم،باران من باش……ای سراپا مهربانیای تو رویای نهانیبا طلوع صبح فرداعشق بی همتای من باشای سراپا مهربانی،ای امید زندگانینظافتیان
ساحلی است سمت دریای دوستیآکنده از ماسه های مهربانیخورشید الفت با گرمای دلپذیریمی بخشد گرما بر جانهایی که آمده اند به میهمانیگشته اند بی حرکت قایق های مهرورزیبه لنگر محبت در ساحل مهربانیدست به دست هم داده اند صدف هادر غروب دل انگیز با پیراهنهای ماسه ایمرغهای دریایی خوشحالی، غوغا به پا کرده اندمی خندانند لبها را، از این همه نان و نعمت مهربان
ژیلا شجاعی
.مهربانی زیباستمثل لبخند شقایق در باغ…نغمه ی بلبل زرد،روی تک شاخه ی بید…مثل هر بوسه ی تک ماهی قرمز به لب آب، در دل تنگ بلور ، وسط سفره ی هفت سین شب تحویل سال…مهربانی….لبخند…بوسه ای از لب گلهای شقایق ، همه را قدر بدانیم همه عمر…و نچینیم شقایق از باغ… نبریم شاخه ی بید از سر راه…مهربانی زیباستمن شنیدم از باد ، که دگر هیچکسی مهر و وفا نشناسد…به جز آن سایه ی بید ، که در آن لحظه ی سخت ، جان چناهی میداد…و در آن آتش خورشید مرا در دل خود راهی داد…را قدر بدانم همه عمر (سایه)و به انگشت نخی خواهم بست…تا فراموش نگردد فردا ، مهربانی دل )سایه( ی بید…زندگی بس کوتاست…زندگی، مثل لبخند شقایق کوتاست…چشم خود باز کنید…زندگی یک رویاست…زندگی ، خواب خوش لحظه ی توست…امشبم بودم…به گمانم که دگر بار، صبح فردا نشوم من بیدار:صبح فردا که دگر بار نشدم من بیدار ، روی قبرم بنویسید…تا که بودم ، هیچکسی قلب مرا طالب دیدار نبود…زود رفتم ، مرا هیچکسی مهلت دیدار نبود…و در این شهر غریب ، هیچکسی زاهد و دیندار نبود…مهربانی دل )سایه( و من در دل این کوچه و پس کوچه ی شهر، هیچکسی مرد خریدار نبود…چشم خود بازکنید…عمر ما بس کوتاست…زندگی ،خواب خوش لحظه ی توست…مهربانی….لبخند…بوسه ای از لب گلهای شقایق…همه را قدر بدانیم همه عمر….را قدر بدانم همه عمر (سایه
مهربانی یعنی که کــــــــاری َصمیمانه ُکنیچیِز باالتر زیک لبــــــــــــــخند عیدانه ُکنیمهربانی یعنی که ارزش دهـــی دیگر کسانبا که می دانی نباشد نفـــع شخصی در میانمهربانی یعنی تو ِبنما محّبت بـــــــــس زیادفکر پاداشش نباش وُکن برون ازذهــن ویادمهربانی یعنی تو وقـــــتی شکستی یک دلیبشکند در خلوتت صــــــدها برابر خود دلیمهربانی یعنی که حــق دگــــر را پاس داریک خطا را با خطای اعظـــــمی پاسخ ندارمهربانی یعنی چو باران ،که تامی داره ُرخـرد یا ُگــِل سرخَـفرق نشناسد َعلف بهــره بمهربانی یعنی که آنچه نمـــــــــی دارم پسندبرخودم بر دیگران هم ،همان َرسم و َروندمهربانی یعنی “او ” آرامــــــــگِر دلهای ماگرزمان نا مهربان شدهست” او”ُغّصه چراراستی جغرافیای مهـــــــــــــربانی تا کجابی نهایت ، بی نهایت ، نیــــستی او مرز را
احدی