
در این مطلب متن دلتنگی برادر فوت شده را به همراه جملات جانسوز برای فقدان داداش عزیز گردآوری کرده ایم. نبود برادر، غمی بسیار بزرگ به همراه دارد که این سنگینی غصه، با جملات و متن های خاص نیز رفع نمی شود.
فهرست موضوعات این مطلب
جملات جانگداز برای برادرمتن غمگین فوت برادرشعر دلتنگی فوت برادرجملات جانسوز فوت برادرجملات دلتنگ شدن برای داداش فوت شدهجملات جانگداز برای برادر
کاش می شد قفل دلتنگی ، شکست
کاش می شد درب تاریکی، گسستکاش می شد بین مردم، بود و زیست
کاش می شد مثل باران ها ، گریستکاش می شد با محبت ،جان سپرد
کاش می شدبی توقع ،بودومرد
ما آدمها استاد حرف زدنیم؛دوستش نداشته باش،دلتنگش نباش،اینقدر در برابرش ضعیف نباش…به عکسش آنجور نگاه نکن،جای خالیش را پر کن…به عمل کردن خودمان که می رسد؛با دلتنگی و بغض به عکسش زل میزنیم و تندتند زیر لب حروفی شبیه حروف دوستت دارممیچینیم کنار هم…از جای خالی ای که پر نشده و نمیشود با یکعکس سه در چهار که زل زده توی چشم هایمان حرف میزنیمو قول میدهیم اینبار حرف، حرفِ همان آدم توی عکس باشد،به شرطی که راه رفته را برگردد…به شرطی که یک روز دیگر طعم دنیای بی عطر تنش و هرمنفس هایش را به ما نچشاند…ما آدمها اصولا خوب حرف میزنیمولی پای عملمان بدجور می لنگد..
برادر جان نبودت کرده زارم
بدان خسته شدم، سنگینه بارم
زمان و هجر تو کوبیده قلبم
پناهی نیست جز پروردگارم
چون گُلی دلتنگی اتبر خاکِ من خواهد دمیدبس که در عمری که سر کردمدلم تنگِ تو بود…
سکوت ادمیزاد بوی دلخوری میده، پرحرفیش بوی دلتنگی.وای به حال وقتی کهکلی حرف برا گفتن داری ولی سکوتت نمیشکنه
با چشم هایت حرف دارم…!می خواهم ناگفته های بسیاری رابرایت بگویم
از شهریور ،از بغض های نبودنت،از نامه های چشمانمکه همیشه بی جواب ماند
باور نمی کنی؟!تمام این روزهابا لبخندت آفتابی بود…امادلتنگی آغوشت… رهایم نمی کند،
به راستی…عشق برادر بزرگترین آرامش جهان است!
شب ها ،پرده دلم را کنار می زنم ،پنجره قلبم را باز می کنم ،و از دور ، به تماشای تو می ایستم ،در این صحرای دلتنگی ،ستاره کویر دیدَنیست…!
ساعت دلتنگی امکوک نبودن توست…با من بگوکجاییرد نگاهت را از کدام ستاره بگیرموقتی…عطر مویت را هیچ گلی نداردو لبخندت راحتی ماه نمی داند“ تو “خاص ترینشعر خدایی و من…آواره ترین شاعربرادر روزهای زیبایم رفتی و غمگین ترین دختر شهرم
متن غمگین فوت برادر
قهر کرده ام…با دریاایستاده ام کنار و از غم دلتنگی موج هایش ارامبه گونه هایم مروارید بند میزنم..هوای خنکش را استشمام میکنمو از دور نمِ دستانش را میبوسم…با دریا قهرم…کاش دوباره پیش قدم شود…دست هایش را دراز کند و مرا پابند…دوباره انگشت هایم را خیس کندطوفان بپا کند ،سخره هایش را کنار بزند،از حصار مرجان های دلش بگذرد وموج گیسویش را تا شهرما بفرستد…کاش دریا هم دلتنگ باشد..
باز شب شد تُ بگو کجای دل بگذارماین همه دلتنگی را تا نمیرد !مانند تو
برای هر اتفاقی میتوان پاسخی یافت
جز برای رفتنهای نابهنگام …
شاید رفتن خود پاسخ یک اتفاق است
و هیچکس نمیداند جز آنکه رفته است!
برای برادر عزیز سفرکردهام …
داداشی
همه چیز داشت خوب پیش میرفت
تا اینکه، بزرگ شدیم…
تا اینکه ناگهان روزی ناباورانه از کنارمان رفتی…
و ما ماندیم و حسرت این روزهای سنگین و سخت…
در سالروز پرواز ناباورانه برادر عزیزمان،
بر مزارش گرد هم میآییم…
شبکه دلتنگی نداردوقتی که از خیال…به تو نزدیکتر شوم…
گاه دلتنگ می شومدلتنگتر از تمام دلتنگی هاحسرت ها را می شمارمو باختن ها وصدای شکستن را….نمیدانم کدامین امید را ناامید کردمو کدام خواهش را نشنیدمو به کدام دلتنگی خندیدم که چنین دلتنگم…
بوته های دلتـنگــی ِ مننه آب می خواهد..!!و نه حـتئ آفـتــــاببوته های دلتنگی منفقط کمی نگاه می خواهدآن هم از همانهاییکه سرزمین ِیخ بسته ی قلبم رابا هر یک نگاهِ عاشقانه اش پر ازعشق کند وپراز دوستت دارم کند برای تو…
قدم های تند باران را که به چشم میبینم,چتر بالای سرم چکه میکند!خشت نرم وجودم آوار میشود!کاش هیاهوی باد ببلعد,سوی چشمان کم بینایم را…روزی جان را,از قفس تنگ تَن..ها,بیرون خواهم کشید!و به بلندای رشته کوه دلتنگی هایم اوج خواهم گرفت!خواهم ماند,تا ابد… زیر سایه خورشید!
وقتی یه رابطهٔ بد رو تموم میکنید، ممکنه دلتون براش تنگ بشه، اما این دلیل نمیشه اونو به زندگیتون برگردونید!«دلتنگی» بخشی از رفتنهاما وقتی برای همیشه دادشت و از دست میدیبرای همیشه نفس خودتم میبره
شعر دلتنگی فوت برادر
در این دنیای فـانـی پـر به پرواز رفت
برادر از داغ برادر دردمند و بیمار رفت
من مانده ام و دنیایی پر از ماتم او
که خورشیدم نیامده بر سر دیوار، رفت
ترجیحمیدهمتمامِ آشوب هاے دلم راکنارِ گوشَت نجوا کنمبودنٺ را لازم دارم،براے چند دقیقہ ابرازِ دلتنگیبرادر عزیزم رفتی و تنها ماندم
دلم در زیر بار آرزوها مرد
نهال عمر من افسرد؛ افسـرد
چه امیدی چه پیوندی برادر
بهار زندگی پژمـرد؛ پژمـرد
هرکسی یه جوری میرهیکی میره و گاهی یادش باعث میشه لبخند تلخ بزنی…یکی میره و باعث میشه گاهی یاد خاطراتش کنی و لبخندی از سر دلتنگی و شیرینی خاطراتتون بزنی…تو رفتی برای همیشه شادی هایم را بردی
یک نفر باید باشد،که دلتنگی هایت را از چشم هایت بخواند،یک نفر باید باشد که قطره اول نیامده در آغوشت بگیرد،یک نفر باید باشد که سه نقطه پایان جمله هایت را بداند،یک نفر باید باشد که بلدت باشد حتی بیشتر از خودت،یک نفر باید باشد که با بودنش،تمام نبودن ها را جبران کند…برادرم نیستی و داغونم
برادر عزیزم دلم برایت تنگ شده است..
تنگ که میگویم، نه مثل تنگی پیراهن…
دلتنگی من، شبیه حال نهنگی است که
به جای اقیانوس او را در تنگ ماهی انداختهاند…
دلم برایت تنگ شده است…
این یعنی ریههای من،
دم و بازدم نفسهای تو را کم آوردهاند…
زندگی ام بعد از توانگار که چیزی را کم داشته باشددر سراشیبی پایان استمثل آتشکه دلتنگی هایش را گردن نمیگیرند،میسوزم در خود!
زهردری هم که حرف بزنمدلتنگی تو از یادم نمیرود…گاهی غمی به وسعتِ یک عمر طول میکشد…..!
دلتنگی شب از جایی آغاز میشودکه باور می کنی هیچکسرا نداری برای همراهی بیخوابی هایت.حتی برادر عزیزم را
دیدن عکست باعثدلتنگی من خواهد شد…بعد رفتنت من دیگر نابودم و نیســـــتم
نبودنت راباهر رنگی که فکرش راکنیعاشقانه نقاشی کردمامافقط به من بگوبودنت راچگونه نقاشی کنم..؟که تو در آنفقط در کنار من باشیبرادر عزیزم مرگت آتش به جانمن کشیده
جملات جانسوز فوت برادر
وقتی نیستیدلتنگی ام را روی کاغذ می ریزمو چون سوزن با نوک مدادم به خیالتفرو می رومو شروع می کنم به نوشتنتبه دوست داشتنتبه خواستنتبه بهانه هایم که پلکهایم را خیس می کندو ، وجودم را به اندازه ی یک شب بخیرتا سپیده های یاسِ خیالت درگیرِنبودنت می کند..
دلم تنگ است برای برادری که
پشت حرف هایش…
پشت نوازش هایش…
پشت سرزنش هایش…
پشت تمام نگاههای معنی دارش …
پشت لبخندهای پراز رازش …
و حتی پشت سکوتش…
عشقی بود پنهانتر از تمام محبتهای دنیا
به یاد تمام برادران آسمانی،
سالروزعروج ناباورانه برادر عزیزم را به سوگ مینشینم
خدایاهمه از تو می خواهند بدهیمن از تو می خواهم بگیریخدایا این همهحس دلتنگی را از من بگیر یا برادرم را به من بده
نه اینکه حرفی نباشد.هست!خیلی هم هست اماعاشق ها میدانند دلتنگی به استخوان که برسدمیشودسکوت..!دادشی سکوتم را برهم بزن با آمدنت
دلتنگی یعنی ….دل به نفس نفس بیافتد از نبودنش
برادر خوبم غبار زمان
ناتوانتر از آن است
که چهره زیبایت، صدای دلنوازت و
لبخندهای دلنشین ات را برایمان کمرنگ کند…
همیشه به یادت هستیم.
میگفت عشقمثل یک بیماری میمونهکه تو هر آدمی یجور بروز میکنه،یکی بدبین میشه،یکی مهربون میشه،یکی غمگین میشه،یه سری هم از ترسِ واگیردار بودن رها میکنن میرن!من تنها حسی که دارم دلتنگیهدلتنگ نفسهایت بادر در خاک خفته ی من
در سالگرد رفتن برادر عزیزم،
از کسی سخن میگویم
که دوست داشتنش اندازه نداشت،
وقتی تمام کشور وجودم، سرزمین حکمرانی اش بود…
جملات دلتنگ شدن برای داداش فوت شده
ماندن “مرد” می خواهد.پشتِ کسی که آمده ای و اهلی اش کرده ای را دم به دقیقه خالی نکردن “مرد” می خواهد.مردانگی به منطقی بودن نیست.عشق و عاشقی کردن “مرد” می خواهد.احساس امنیت “مرد” می خواهد.شانه شدن برای دلتنگی های زنی که دوستت دارد “مرد” می خواهد.مردانگی به موهای سفید کنار شقیقه ها نیست.مردانگی اصلا به مرد بودن نیست!ماندن “مرد” می خواهد.ساختن “مرد” می خواهد.بودن “مرد” می خواهد.مرد من، برادر من، رفتی و تنها ماندم
دلم برای حجم وسیع دلت تنگ شدهبرای آن سکوت نامعلوم و شکیبدلم برای آن آبی زلال همیشهتنگ شدهدلم برای صورت ماهت و آن طلایه نگاهت تنگ شدهعجیب هوای دلتنگی ات می چسبدوقتی یادت را به آغوش می کشم تمام وجودم شعر می شود برای از تو گفتن و از تو نوشتن …تو را از سر دلتنگی به جرعه ای غزل می نوشم تا که نای دوباره بگیرم… به هر کجا که روی غزل غزل کنار منیبه هر نگاه که کنی بغل بغل قرار منی دادش از دست رفته ام
دلتنگی، اونی نیست که نبینیش
و هر کدام یک سوی جهان باشن…..
دلتنگی اونیه که هر روز عکسش و ببینی و بدونی که مرده
که نمی تونی داشته باشیش
برادر جان
چگونه باور کنم نبودنت را…
نامت را بر کتیبهای
از جنس عاطفه حک خواهم کرد…
تا ابد…
تا جایی که دست زمان به آن نمیرسد.
تا گواهی باشد بر معصومیت و قلب پاکت…
دلبستگی قصه دردناک آدمی ستتنها آدم است که می تواند حتیبه حضور علفی دلخوش بشود !دلبستگی هم خانواده ی اصیلی ست…برای درد ،برای دلتنگی ،برای اسارت و برای انتظار…دلبستگی بیماری خطرناکی ستکه تنها درمانش مرگ ستدلبستگی وابستگی می آوردو وابستگی یعنی برباد رفتن
پاییز که آمدبه قلبِ من سر بزن.شایدبرای دلتنگیبرگریزانِ دیگری نباشد…
خواستم برایش بنویسماز دوری و دلتنگیازاین همه نبودنهایشاز بلاتکلیفیِ که روزهایم را فراگرفتهبنویسم که دلخورم،خستهامخواستم گِلهی کرده باشمتا کمی دلم آرام بگیرداما نشد،نشدکه بنویسم در خفقان دلتنگی نفس کشیدن یعنی چه…اینکه بر روی ماه و مهتاب چهره اورا دیدن یعنی چه…نتوانستم بگویمتا بداند زمانی که یک نفر دلبسته میشود نمیتوانی او را به هوای خودش رها کنیاصلا مگر اینها گفتن داشت که من بخواهم بگویمیعنی خودش از حال و احوال من بیخبر بودمگر جزاین است که زبان دلتنگی بینتمام عاشقان دنیا به یک معناست؟؟
راستش خودم هم نمیدانم؟؟؟و این درست همان برزخ بلاتکلیفیست که در آن گرفتارم
نتوانستم انطور که باید برایش بنویسمو فقط با همین چند خط کوتاه نامه را به پایان رساندم…
کاش دفتر خاطراتمچراغ جادو بودتا هر وقت از سرِ دلتنگیبه رویش دست میکشیدمتو از درونشبا آرزوی من بیرون می آمدی!
برادر جان نبودت شد عذابم
به خواب آمد خیالت در سرابم
نمی دانی چه آشی پخته تقدیر
تو لالایی بگو تا من بخوابم
عشق من برادر از دست رفته امبرگردنذار دلتنگی هام خاطره شه
می سرایم “تو”و چشمان “تو” رانه سپیدینه غزلتویی آن شعرِ دل انگیز و بلندکه پر از مثنویِ بارانیمنم آن شاعر بیدل،که فقطبرق چشمان تو را می بیند!
سبک من عاشقی وقافیه ام دلتنگیستمنم آن مست و پریشان نگاهتکه دلم“تو” و “احساس تو” را می خواهدفروغ_فرخزاد
دلتنگی که گفتن ندارد،بگویم دوباره قهر میکنی!بگذار جور دیگری بگویماین دلِ لعنتی نمیدانمچرا درست کار نمیکند…تو نمیدانی چرا؟!