
ضمن معرفی بریدههایی از کتاب کنت مونت کریستو را در گلستان فان قرار دادهایم. کنتِ مونت-کریستو رمانی از الکساندر دوما پدر (۱۸۰۲–۱۸۷۰)، نویسنده فرانسوی، منتشر شده به سال ۱۸۴۵ است.
خلاصه داستان این رمان
ادموند دانتس، دریانوردی زندانی و مسافری مرموز با چندین چهره، میخواهد با ثروتهای افسانهوار خود طبقه اشراف پاریس را به هم بریزد. دانتس در ۱۸۱۵، در روز ازدواجش، به اتهام دروغین طرفداری از ناپلئون در بندر مارسی زندانی میشود و بر اثر حسادت رقیب عشقیاش، فرنان، و رقیب تجاریاش، دانگلار، مدت چهارده سال محبوس میماند و این واقعه، در عین حال، به نفع مقاصد سیاسی یک قاضی جوان و جاهطلب به نام ویلفور است که در زندانیشدن او دست دارد. درسیاهچال پس از چندین سال از زندانی شدنش، متوجه میشود که زندانی دیگری مشغول حفاری جهت فرار کردن از زندان است سرانجام او نیز مشغول به کار میشود و متوجه میشود که او «آبهفاریا» یک کشیش و دانشمند ایتالیایی است. آبهفاریا، نقشه گنج سرشار جزیرهٔ مونتکریستو را در اختیار او میگذارد ولی…
تاثیر و اهمیت کتاب کنت دومونت کریستو
کتاب کنت دومونت کریستو نوشتهی الکساندر دوما یکی از برجستهترین آثار ادبیات کلاسیک فرانسه است که از زمان انتشارش در سال ۱۸۴۴ تاکنون تأثیر عمیقی بر ادبیات، فرهنگ عامه و حتی دیدگاههای اجتماعی گذاشته است. این رمان به دلیل داستانسرایی جذاب، شخصیتپردازی پیچیده و موضوعات عمیقش مورد توجه قرار گرفته و اهمیت آن را میتوان از چند جنبه بررسی کرد:
۱. تأثیر ادبی
ژانر انتقامجویی: این کتاب یکی از نمونههای اولیه و برجستهی داستانهای انتقامجویی است. داستان ادموند دانتس، که پس از خیانت و زندانی شدن ناعادلانه به دنبال انتقام از دشمنانش میرود، الگویی برای بسیاری از آثار بعدی در ادبیات و سینما شد.
ترکیب تاریخ و تخیل: دوما با مهارت تاریخ فرانسه (دوران ناپلئون و پس از آن) را با داستانی خیالی درهم آمیخته و این سبک نوشتاری را به یکی از ویژگیهای بارز آثارش تبدیل کرده است.
شخصیتپردازی چندلایه: شخصیتهایی مثل کنت مونت کریستو، که از یک ملوان ساده به مردی مرموز و قدرتمند تبدیل میشود، نمونهای از تحول شخصیت در ادبیات است که الهامبخش نویسندگان بسیاری بوده.
۲. اهمیت فرهنگی و اجتماعی
عدالت و انتقام: این رمان به موضوعاتی چون عدالت، بخشش و انتقام میپردازد و خواننده را وادار میکند دربارهی مرز بین درست و نادرست تأمل کند. آیا انتقام شخصی میتواند جایگزین عدالت رسمی شود؟ این پرسش هنوز هم در بحثهای فلسفی و اخلاقی مطرح است.
انتقاد از جامعه: دوما از طریق داستان، نابرابریهای اجتماعی، فساد و سوءاستفاده از قدرت در جامعهی قرن نوزدهمی فرانسه را به تصویر میکشد که هنوز هم با مسائل امروزی resonance دارد.
الهامبخش رسانهها: این اثر بارها در قالب فیلم، سریال، تئاتر و حتی بازیهای ویدیویی اقتباس شده است، از جمله فیلم معروف سال ۲۰۰۲ با بازی جیمز کاویزل، که نشاندهندهی ماندگاری و جذابیت جهانی آن است.
۳. تأثیر بر خوانندگان
پیچیدگی روایت: داستان پر از پیچوخمهای غیرمنتظره است که خواننده را تا پایان درگیر نگه میدارد. این ویژگی باعث شده که کتاب بهعنوان یک اثر سرگرمکننده و در عین حال عمیق شناخته شود.
درسهای زندگی: مفاهیمی مثل امید (شعار معروف “بمان و امیدوار باش”)، پشتکار و قدرت اراده در برابر سختیها، این کتاب را به منبعی الهامبخش برای مخاطبان تبدیل کرده است.
کنت دومونت کریستو نه تنها یک رمان ماجراجویانه است، بلکه اثری است که به مسائل انسانی عمیق میپردازد و از این رو در طول زمان جایگاه ویژهای در ادبیات جهان حفظ کرده است. تأثیر آن را میتوان در ادبیات مدرن، سینما و حتی بحثهای اخلاقی دید، و همچنان برای نسلهای جدید خواندنی و تأملبرانگیز باقی مانده است.
جملاتی از رمان شاهکار کنت مونت کریستو
اگر میخواهید گناهکار را بیابید، اوّل در جستجوی کسی باشید که جنایت به او سود میرساند.
لبها به نوعی حرف میزنند، و دلها به نوعی دیگر میاندیشند.
دانگلار یکی از آن مردان حسابگری بود که با قلمی در پشت گوش زاده میشوند، و به جای قلب دواتی پر از مرکب سیاه در سینه دارند. برای او همه چیز در این دنیا تفریق یا ضرب بود، و یک عدد، زمانی که میتوانست بر جمع محاسبه او بیفزاید، برایش به مراتب بیش از یک انسان ارزش داشت.
من جسد مردی بدبختم که شما او را در سیاهچال قلعه دیف زنده به گور کردید. خداوند به این جسد بیرون آمده از گور، نقابی از چهره کنت دو مونت ـ کریستو گذاشت، او را با الماس و طلا پوشاند تا فقط امروز شما بتوانید او را بشناسید. من ادموند دانتس هستم.
انسان آفریده نشده است تا چنین آسان به سعادت دست یابد. خوشبختی همچون قصرهای جزایر سحرآمیز است که تعدادی اژدها دربانهایشان هستند. برای فتح این قصرها باید مبارزه کرد.
خداوند اگر هم زمان با انسانها میبیند، هم زمان با آنها عمل نمیکند: «به زودی» خدا میتواند هزار سال طول بکشد، یا فقط یک هزارم ثانیه باشد.
بالاخره از فراز غرور فرود آمد و دست به دامن استغاثه، نه به درگاه خداوند بلکه به آستان انسانها زد. خداوند آخرین ملجأ است، انسان بدبخت به جای آنکه از خدا شروع کند، به خدا نمیرسد مگر زمانی که تمام امیدهای دیگر را آزموده و به بنبست رسیده باشد.
چه میشود کرد؟ ما همه فانی هستیم.
مرسدس، چه اهمیت دارد؟ هر قدر شما فقیر و تنها باشید، بیش از هر دختر مغرور یک کشتیدار یا دختر ثروتمندترین بانکدار مارسی مورد پسند من هستید. ما به چه چیزی نیاز داریم؟ یک زن شریف و خانهدار. من کجا میتوانم زنی بهتر از شما که این دو خصیصه را داشته باشد بیابم؟ مرسدس در حالیکه سرش را تکان میداد گفت: فرناند، زنی که مردی دیگر جز شوهرش را دوست بدارد، خانهدار خوبی نخواهد بود، و هیچ تضمینی هم برای شریف ماندنش وجود ندارد.
انسان بدبخت به جای آنکه از خدا شروع کند، به خدا نمیرسد مگر زمانی که تمام امیدهای دیگر را آزموده و به بنبست رسیده باشد.
شاه پدر ملّت است. کسی که بخواهد شاه را سرنگون کند یا بکشد، قصد کشتن پدر سی و دو میلیون انسان را کرده است.
بدترین عمل برای جلب محبّت یک زن، مبارزه با مردی است که مورد عشق آن زن است.
خداوند شما را کمی دیر به من داد، ولی بالاخره داد. شما هدیه پرارزشی هستید و من به علّت اعطای این هدیه، از خداوند سپاسگزارم.
امروز مرگ همچون دایهای که کودک را میجنباند، به من لبخند میزند.
تا اینجا خود را جانشین مشیت الهی قرار دادم تا نیکوکاران را پاداش دهم… حالا خدای منتقم است که میبایست جای خود را به من واگذارد، تا بدکاران را مجازات کنم!
به دو مطلب میاندیشم. اوّل به مقدار هوش فوقالعادهای که شما برای رسیدن به منظوری که داشتید صرف کردهاید. پس اگر آزاد بودید چه میکردید؟ شاید هیچ. مغز پُری که دارم احتمالا در بیهودگی نابود میشد. برای حفر بعضی از کانهای اسرارآمیز مخفی شده در هوش انسانی، بدبختی لازم است. برای انفجار باروت به فشار نیاز داریم. اسارت همه صفاتی را که در گوشه کنار موّاج بوده است، در یک نقطه گردآورده است. آنها در فضایی تنگ به هم فشرده شدهاند، و شما میدانید که از تصادم ابرها به هم، برق به وجود میآید، از برق نور، و از نور روشنایی.
دو سال؟ شما تصوّر میکنید من میتوانم در عرض دو سال همه این چیزهارا فراگیرم؟ در به کار بردن آن نه، در کلیات بله. یاد گرفتن دانستن نیست. کسانی هستند که فقط میدانند، و عدّهای هستند که دانشمندند. دسته اوّل را حافظه میسازد، دسته دوّم را فلسفه.
فلسفه را نمیتوان یاد گرفت. فلسفه مجموعه علومی است که یک نابغه به دست آورده است و آنها را به کار میبرد. فلسفه ابری است نورانی که مسیح بر آن پا گذاشته است تا به آسمان صعود کند.
در زندگی تنها یک مشغولیت جدّی وجود دارد و آن مرگ است.
لبها به نوعی حرف میزنند، و دلها به نوعی دیگر میاندیشند.
مطلب خیلی ساده است. شما صاحبان قدرت، تنها وسایلی را در دست دارید که با پول تهیه میشود، ما که در انتظار قدرت هستیم، وسایلی داریم که با از خودگذشتگی به دست میآید.
این بار او قاضی نبود، بلکه دژخیم بود.
هیچ فایده ندارد که انسان اینهمه مدّت زیسته باشد، این همه رنج برده باشد که حالا بمیرد!
آیا وقتی که شما وظیفه شغلی سلطنتطلبانه خود را انجام میدهید، و سر یکی از وابستگان به ما را قطع میکنید، من به شما گفتهام: «پسرم، شما مرتکب قتل شدید؟» نه. بلکه گفتهام: «بسیار خوب آقا. در مبارزه فاتح شدید. فردا نوبت انتقام ماست.»
او فقط گذشته خودش را داشت که چنان کوتاه بود، زمان حالش را که چنین تاریک به نظر میرسید، و آیندهاش را که نامعلوم جلوه میکرد.
بیازمایید مهمان عزیز. بیازمایید ولی به اوّلین آزمایش اعتماد نکنید. احساس را مانند همه چیز میبایست به یک درک تازه، ملایم یا شدید، غمانگیز یا شاد، عادت داد. مبارزهای میان طبیعت انسان و این ماده ملکوتی وجود دارد. طبیعت با شادی موافق نیست و به رنج میپیوندد. باید که طبیعت در این مبارزه مقهور شود. باید واقعیت به رؤیا تسلیم شود، تا رؤیا حکومت کند. آنگاه رؤیا زندگی میشود و زندگی رؤیا. امّا چه تفاوتی در این تغییر ماهیت یعنی با مقایسه رنجهای زندگی واقعی با شادیهای زندگی رؤیایی وجود دارد! شما دیگر نمیخواهید هرگز زندگی کنید، بلکه میخواهید همیشه در رؤیا باشید و هنگامی که دنیای خودتان را برای زندگی واقعی ترک میکنید، به نظرتان میرسد که از بهار ناپل به زمستان لاپون میروید. به نظرتان میرسد بهشت را ترک کردهاید تا به زمین بیایید. از آسمان به جهنّم آمدهاید. حشیش را بچشید مهمان عزیزم، بچشید.
برای حفر بعضی از کانهای اسرارآمیز مخفی شده در هوش انسانی، بدبختی لازم است. برای انفجار باروت به فشار نیاز داریم.
من میخواهم زنده بمانم، میخواهم مبارزه را تا پایان ادامه دهم. میخواهم سعادتی را که از من گرفتهاند از نو به دست آورم. فراموش کرده بودم که میبایست پیش از مرگ، دژخیمانم را به مجازات برسانم؛ و کسی چه میداند، شاید دوستانی را پاداش نیک دهم.
شادی گاه اثری عجیب دارد، گویی مثل رنج انسان را میآزارد.