متن و جملات

اشعار عاشقانه افشین یداللهی ~ شعر کوتاه و بلند و مجموعه ترانه های زیبا این شاعر

مجموعه اشعار زیبای کوتاه و بلند عاشقانه افشین یدالهی 

مجموعه اشعار زیبای عاشقانه افشین یداللهی را در این بخش گلستان فان گردآوری کرده ایم. افشین یدالهی شاعر و ترانه سرای ایرانی است که به دلیل تصادف رانندگی درگذشت. در ادامه شعر کوتاهو بلند عاشقانه این شاعر گرامی را آماده کرده ایم و امیدواریم این مطلب مورد پسند شما قرار بگیرد.

کنار تو چه آرومم، چه آرومی کنار منتو چشمای تو آرومه چشای بی‌قرار من

تو می‌فهمی که خوشحالم، تو می‌فهمی دلم تنگهتو می‌دونی که خواب من، کدوم شب‌هاست که بی‌رنگه

تو مثل آسمون ساده، مث پرواز آزادیمث دلبستگی امنی، مث لبخند آبادی

کنار تو چه آرومم، چه آرومی کنار منتو چشمای تو آرومه چشای بی‌قرار من

یه پروانه‌م که توی باد می‌خوام تو دست تو جا شممی‌خوام وقتی که دلگیرم، تو آغوش خودت باشم

می‌خوام وقتی دلت تنگه غمت رو شونه‌هام باشهاگه اشکی تو چشماته، مسیرش گونه‌هام باشه

کسی جز تو نمی‌تونه من‌و عاشق کنه هم‌دردکسی جز من نمی‌تونه تو رو عاشق کنه برگرد

کنار تو چه آرومم، چه آرومی کنار منتو چشمای تو آرومه چشای بی‌قرار من

***

شعر بلند افشین یدالهی

کنارت چقدر حال من بهترهاز اون حالی که این روزا میشه داشت

اگه دنیا هر چی که داشتم گرفتولی دستتو توی دستام گذاشت

بگو تا کجا میشه هم‌دست بودتو راهی که بی‌راهه هم‌پای ماست

تو صبحی که تاریک‌تر از شبهتو این شب که کابوس رویای ماست

با چشمات پر کن نگاه منوکه یه عمره از وهم خالی‌تره

حقیقی‌ترین لحظه‌هامو ببینکه از آرزو هم خیالی‌تره

بگو تا کجا میشه هم دست بودتو راهی که بیراهه همپای ماست

تو صبحی که تاریک‌تر از شبهتو این شب که کابوس رویای ماست

***

بوسیدمت که ببینم چه می‌شودبا بوسه‌های تو، دینم چه می‌شود

بوسیدمت که ببینم زمانِ عشقتکلیفِ شک و یقینم چه می‌شود

این پل که بین مجاز و حقیقت استدر آسمان و زمینم چه می‌شود

با دستِ عقل که چیزی نمی‌‌شودپای دلم بنشینم چه میشود؟

دین در اصول، به تقلید، گفته: نهتحقیق در تو، ببینم چه می‌شود

آخر، خدا که بپرسد تو کیستی؟می‌گویمش که همینم، چه می‌شود؟

***

تیتراژ سریال شهرزاد

تو با قلب ویرانه ى من چه کردی؟!ببین عشق دیوانه من چه کردی

در ابریشم عادت آسوده بودمتو با حال پروانه ى من چه کردی؟!

ننوشیده از جام چشم تو مستمخمار است میخانه ى من چه کردی؟!

مگر لایق تکیه دادن نبودم؟تو با حسرت شانه ى من چه کردی؟!

مرا خسته کردی و خود خسته رفتیسفر کرده! باخانه ى من چه کردی؟!

جهانِ من از گریه ات خیس بارانتو با سقف کاشانه ى من چه کردی؟!

***

تیتراژ سریال شب دهم

مرز در عقل و جنون باریک استکفر و ایمان چه به هم نزدیک است

عشق هم در دل ما سردرگممثل ویرانی و بهت مردم

گیسویت تعزیتی از رویاشب طولانی خون تا فردا

خون چرا در رگ من زنجیر استزخم من تشنه تر از شمشیر است

مستم از جام تهی حیرانیباده نوشیده شده پنهانی

عشق تو پشت جنون محو شدههوشیاریست مگو سهو شده

من و رسوایی و این بار گناهتو و تنهایی و آن چشم سیاه

از من تازه مسلمان بگذربگذر از سر پیمان بگذر

دین دیوانه بدین عشق تو شدجاده شک به یقین عشق تو شد

مستم از جام تهی حیرانیباده نوشیده شده پنهانی

***

تیتراژ سریال میوه ممنوعه

میشه خدا رو حس کرد تو لحظه‌های سادهتو اضطراب عشق و گناه بی‌اراده

بی‌عشق عمر آدم بی‌اعتقاد می‌رههفتاد سال عبادت یک شب به باد می‌ره

وقتی که عشق آخر تصمیمش‌و بگیرهکاری نداره زوده یا حتی خیلی دیره

ترسیده بودم از عشق، عاشق تر از همیشههر چی محال می‌شد، با عشق داره میشه

عاشق نباشه آدم حتی خدا غریبه‌ساز لحظه‌های حوا، هوا می‌مونه و بس

نترس اگردل تو از خواب کهنه پاشهشاید خدا قصه‌تو از نو نوشته باشه

***

من عاشق چشمت شدم (تیتراژ سریال مدار صفر درجه)

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می دریدوقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشیدوقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید

من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلیچیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بودآن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کردآدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلیچیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشترچیزی در آن سوی یقین شاید کمی هم کیش تر

آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بوددیگر فقط تصویر من در مردمک های تو بود

***

تیتراژ سریال مسافری از هند

از کفر من تا دین تو ، راهی به جز تردید نیست!دلخوش به فانوسم مکن ، اینجا مگر خورشید نیست؟

با حس ویرانی بیا … تا بشکند دیوار منچیزی نگفتن بهتر است ، تکرار طوطی وار من

بی جستجو ایمان ما از جنس عادت می شودحتی عبادت بی عمل وهم سعادت می شود

با عشق آنسوی خطر ، جایی برای ترس نیستدر انتهای موعظه … دیگر مجال درس نیست

کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می شودچیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود

***

سرت راکه به سمت آسمانبلند می کنیعارفانی کهتمام دنیا رابوسیده اند و کنار گذاشته اندبه سخت ترین امتحان خودمی رسندگردنیکه نه می توانند ببوسندنه کنار بگذارند

اما منپاسخ این امتحان را می دانممی بوسم و کنار نمی گذارمکاری کهخداهنوزآرزویش را دارد

***

شعر نو افشین یدالهی

مرزهای تَنِمان

بی قراری می کنند

در دستِ این مرزهای قراردادی

مرزهای تَنِمان

قرارشان

شکستن است

و

این مرزها

قرارشان

نشکستن

من و تو

قراری با مرزها نداریم

می شکنیمشان

بی هیچ قراردادی

***

این چند ماهکه منتظرت بودمبه اندازۀ چند سال نگذشتبه اندازۀ همین چند ماه گذشت

اما فهمیدمماه یعنی چهروز یعنی چهلحظه یعنی چهاین چند ماه گذشتو فهمیدمگذشتن، زمان، انتظاریعنی چه

***

مگر می شود تو را دید وبرایت شعر نگفت ؟

کدام شاعرچنین فرصتی را از دست می دهد ؟

تمام شاعرانبا دیدنِ توبه حالِ خودشان برای تو شعر میگویندحتی بی آنکه بخواهند

اما توبایدفقطشعرهای من را بخوانیآنها را به حال خودشان بگذار

بگذاریک بار هم که شدهعاشق به معشوقحکم کند

توبایدفقطشعرهای من را بخوانی

***

شبهاتا در آغوش خالیم تصورت نکنمخوابم نمی بردو صبحهاتا بوسه ات را بر گونه ام تصور نکنمبیدار نمی شوممدتهاست کهشبها نمی خوابم وصبحها بیدار نمی شومنمی خواهم تصورت کنمتا خودت بیایی

***

سیاه یعنی

تاریکی گیسوی تو

سیاه یعنی

روشنی چشم تو

سیاه یعنی

روزگار تاریک و روشن من

مثل

اشک تو

که گونه ات را

با سرمه ی چشمت

نقاشی می کند

مثل

حس ما به هم

وقت فاصله ی ما از هم

سیاه یعنی

شعر سپید من

در جواب غزل خداحافظی تو

سیاه یعنی

رو سفیدی من

بعد از عشق تو

سیاه یعنی …

***

اشعار و ترانه های افشین یدالهی

وقتی گاهی من و دل تنها می شیمحرفای نگفتنی رو می شه دید

می شه تو سکوت بین ما دو تاخیلی از ندیدنی ها رو شنید

***

تو از کدام گم شدن حوالی من آمدیهمین که لب به لب شدی به خالی من آمدی

غبار عشق برلبت رسیده ای به انزوادمی سکوت کن غزل کمی بخواب بی صدا

تو خسته ای نگاه کن چقدر زخم خورده ایو اتفاق بود اگر هنوز هم نمرده ای

نشسته ام کنار تو نترس خوب می شویدوباره ماه قصه ها پس از غروب می شوی

به خود که آمدی بگو بگو تمام درد رابخوان که می شناسم این صدای دوره گرد را

من از مسیر دیگری به حس تو رسیده امهزار و یک شب تو را هزار بار دیده ام

کسی تو را ندیده در سوال چشم های تونگو که اشک می شود وبال اشک های تو

نترس عمر سادگی به انتها نمی رسدهمیشه راه گم شدن به ناکجا نمی رسد

***

یک روز می‌آیی که من دیگر دچارت نیستماز صبر لبریزم ولی چشم انتظارت نیستم

یک روز می‌آیی که من نه عقل دارم نه جنوننه شک به چیزی نه یقین ، مست و خمارت نیستم

شب‌زنده داری می کنی تا صبح زاری می کنیتو بیقراری می کنی ، من بیقرارت نیستم

پاییز تو سر میرسد قدری زمستانی و بعدگل میدهی ، نو می شوی ، من در بهارت نیستم

زنگارها را شسته‌ام دور از کدورت‌های دورآیینه‌ای رو به توام ، اما کنارت نیستم

دور دلم دیوار نیست ، انکار من دشوار نیستاصلا منی در کار نیست ، امن ام حصارت نیستم

***

قلبم از اعتنای کمت سکته می کندحتی غزل به یادِ غَمَت سکته می‌ کند

یکباره، بارِ هر دو جهان را به من ندهابلیس از این همه کَرَمت سکته می‌کند

***

لذت ببر از این که گرفتار تو هستماز این که زمین خورده‌ی آزار تو هستم

ویرانی من فرصت آباد شدن بودمدیون همین عشق ستمکار تو هستم

***

کاش بودیو مندر آغوشِ توتا صبحمی مُردمو صبحدر آغوشِ توزنده می شدم

***

از مرگتناراحت نمی‌شوم!اگر قرار باشدپیش منکه پیش از تو رفتمبیایی…

***

شب‌هاتا در آغوش خالیم تصورت نکنمخوابم نمی‌بردو صبح‌هاتا بوسه‌ات را بر گونه‌ام تصور نکنمبیدار نمی‌شوممدت‌هاست کهشب‌ها نمی‌خوابم وصبح‌ها بیدار نمی‌شومنمی‌خواهم تصورت کنمتا خودت بیایی

***

مرزهای تَنِمانبی قراری می‌کننددر دستِ این مرزهای قراردادیمرزهای تَنِمانقرارشانشکستن استواین مرزهاقرارشاننشکستن

من و توقراری با مرزها نداریم

می‌شکنیمشانبی هیچ قراردادی

***

سرت راکه به سمت آسمانبلند می‌کنیعارفانی کهتمام دنیا رابوسیده‌اند و کنار گذاشته‌اندبه سخت ترین امتحان خودمی‌رسندگردنیکه نه می‌توانند ببوسندنه کنار بگذارند

اما منپاسخ این امتحان را می‌دانممی‌بوسم و کنار نمی‌گذارمکاری کهخداهنوزآرزویش را دارد

***

در من کوچه‌ای استکه با تو در آن نگشتمسفری استکه با تو هنوز نرفته‌امروزها و شب هایی استکه با تو به سر نکرده‌امو عاشقانه هاییکه با تو هنوز نگفته‌ام …

در من حرفایی است کههنوز نفس می‌کشند…آرزوهایی که هنوز به انجام نرسیده‌انددر من،و در کعبه من،

سجده ای است برای قامت تو

در من پاره ای از تو می‌تپدو این جان نیمه جانم ازو زنده استدر منو در رگهای منخونی از احساس سبز تو چاری استو شکوفه می زند همچون گلی سرخدر من،در من تو و حس توهست هنوز و هنوز…

***

ایران، فدای اشکو خنده‌ی تودله پرو تپنده‌ی تو

فدای حسرتو امیدترهایی رمنده ی تو، رهایی رمنده‌ی تو

ایران اگر دل تو را شکستندتو را به بند کینه بستند

چه عاشقانه بی‌نشانیکه پایه درد تو نشستند

کلام شد گلوله بارانبه خون کشیده شد خیابان

ولی کلام آخر این شدکه جان من فدای ایران

تو ماندی‌و زمانه نو شدخیال عاشقانه نو شد

هزار دل شکست‌و آخرهزار و یک بهانه نو شد

ایران به خاک خسته‌ی تو سوگندبه بغض خفته‌ی دماوند

که شوقه زنده ماندن منبه شادی تو خورده پیوند

***

نام تو، پر از خاطره‌هاییست که صد قرناز حادثه‌ها و تب ایام گذشته‌ست

سرسبزترین سرخی فردای سپید استرازی که به پیشانی کوه و دل دشت است

در فرش و خط و نغمه، در شعر و ترانهفرهنگ و زبان، گویش هر کوی و کرانه

در خشت و در آیینه، در ترمه و کاشیشوقیست که تو هستی و ذوقیست که باشی

ایران من! ای ریشه‌ی من، برگ و بر منبا نام تو، تاریخ پراست از اثر من

ایران من! ای عشق من، ای دار و ندارمجان از تو گرفتم، به که جز تو بسپارم؟

از عمق خلیج فارس تا اوج دماوندتفتان و سرخس و ارس و زاگرس و اروند

هر قوم وطن، سف شکن روز مباداستنام تو، خروشانی و آرامش دریاست

ایران من! ای ریشه‌ی من، برگ و بر منبا نام تو، تاریخ پر است از اثر من

ایران من! ای عشق من، ای دار و ندارمجان از تو گرفتم، به که جز تو بسپارم؟

(اجرا شده توسط محمد معتمدی)

***

وطنم ای شکوه پابرجادر دل التهاب دورانها

کشور روزهای دشوارزخمی سربلند بحرانها

ایستادی بر جنگ رو در روخنجر از پشت می زند دشمن

گویی از ما و در نهان بر ماوطنم پشت حیله را بشکن

وطنم ای شکوه پابرجادر دل التهاب دوران‌ها

رگت امروز تشنه عشق استدل رنجیده خون نمی خواهد

دل تو تا ابد برای تپشغیرعشق و جنون نمی خواهد

شرم بر من اگر حریم توپیش چشمان من شکسته شود

وای بر من اگر ببینم چشمرو به رویای عشق بسته شود

وطنم ای شکوه پابرجادر دل التهاب دورانها

کشور روزهای دشوارزخمی سربلند بحرانها

از تب سرد موجهای خزرتا خلیجی که فارس بوده و هست

می‌شود با تو دل به دریا زدمی‌شود با تو دل به دنیا بست

(اجرا شده توسط سالار عقیلی)

***

یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفتدیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت

پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرداما مرا به عمق درونم کشید و رفت

یک آسمان ستاره ی آتش گرفته رابر التهاب سرد قرونم کشید و رفت

من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشتخطی به روی بخت نگونم کشید و رفت

تا از خیال گنگ رهایی رها شومبانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت

شاید به پاس حرمت ویرانه های عشقمرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت

تا از حصار حسرت رفتن گذر کنمرنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت

دیگر اسیر آن من بیگانه نیستماز خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت

(اجرا شده توسط علیرضا قربانی)

***

اگه دستم به جدایی برسهاونو از خاطره هاخط میزنم

از دل تنگ تمومه ادم‌هااز شب و روز خدا خط میزنم

اگه دستم برسه به اسمونبا ستاره‌ها قیامت می‌کنم

نمیذارم کسی عاشق نباشهماه و بین همه قسمت می‌کنم

وقتی گاهی من و دل تنها می‌شیمحرفهای نگفتنی را میشه دید

میشه تو سکوت بین ما دوتاخیلی از ندیدنیها رو شنید

قصه جدایی ما آدماقصه دوری ماست ازخودمون

دوری منو تو از لحظه عشققصه سادگی گم شدمون

اگه دستم به جدایی برسهاونو ازخاطره ها خط میزنم

از دلتنگ تموم آدمهاازشب و روز خدا خط میزنم

اگه دستم برسه به آسمونبا ستاره ها قیامت میکنم

نمیذارم کسی عاشق نباشهماه و بین همه قسمت میکنم

(اجرا شده توسط احسان خواجه امیری)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا