متن و جملات

متن تلخ و سنگین { 60 جمله فوق سنگین تاثیرگذار تلخ }

در این بخش از سایت ادبی و هنری گلستان فان قصد داریم چندین متن تلخ و سنگین برای شما دوستان قرار دهیم. این متون سنگین و تلخ درون‌مایه بسیار غمگین و دارکی دارند که قطعا مورد پسند شما دوستان خواهد بود؛ با ما باشید.

متن‌های بسیار تلخ و سنگین

حقیقت این است فرودگاه‌ها بوسه‌های بیشتری از سالن‌های عروسی به خود دیده‌اند،

دیوار بیمارستان‌ها، بیشتر از عبادت گاه‌ها دعا شنیده اند،

همیشه اینگونه ایم همه چیز را موکول می کنیم به زمانی که چیزی در حال از دست رفتن است‌ 🙂

تا هجده سالگی نسخه رایگان زندگی بود از هجده سالگی به بعد دیگه اکانت پریمیوم میشه همش باید پول بدی تا از زندگی لذت ببری 🙂

درد و غم واقعا آدمارو عوض میکنه

یه عده رو تبدیل به آدمای سرد و بی‌احساس میکنه

و یه عده رو ساکت و کم حرف

مَن واسه گذشته پَشیمون نیستم،

به خاطر زمانی کِ واسه آدمای اِشتباهی

تلف کردم پشیمونم:)

احساس ميكنم كه قلبم سرجاش نيست، و نميدونم كى و كجا از دستش دادم.

و من

بین “مرگ” و “زندگی”

“عشق” را

انتخاب کردم!

رک و رو راست بودن خوبیش اینه که چیزایی را که ميخواي آخر از دست بدی همون اولش از دست میدی و بهشون عادت نمیکنی …!

خودمونو درگیر آدمایی کردیم که اصلا آدم نیستن

Some the most beautiful sentence in world is briefed in 3 words: don’t be afraid, I’m with you.

گاهی‌اوقات زیباترین جمله‌ی دنیا

در سه واژه خلاصه میشه؛ نترس من باهاتم!

جملات تلخ تاثیرگذار

دیگه وقتی دلم برات تنگ میشه کاری نمیتونم بکنم،

انقدر مظلوم و بیصدا اشک میریزم که خودم دلم واسه خودم میسوزه…

قلب او غیرقابل تحمل است امتحان نکنید ..

رفیق باید سه جا پشتت باشه ؛

تو تنهاییات

تو بی پولیات

جلو جنس مخالف

You don’t have to be cool with me, get a beat out of my life

لازم نیست با من سرد شی، یه ضرب گمشو از زندگیم بیرون

You need yourself, not someone else.

تو به خودت نیاز داری نه کس دیگه ای.

Instead of smoking, trust and quit!

به جا سيگار برين اعتماد كردن و ترك كنين !

فک کردن فقط اونجاش خوبه که هندزفری تو گوشِته یهو میبینی دو ساعته هیچی پلی نمیشه 🙂

When I was with you I let go of my mind and took my heart 🙂

وقتی با تو بودم عقلمو رها کردم و قلبمو گرفتم:)

یجوری حواسمون به هم دیگه باشه که از یه آدم که برامون خیلی عزیز بوده فقط چندتا عکس و گل نمونه…

My enemies, are my previous best friends.

دشمنان من، از بهترين دوستان گذشته ام هستند.

متن کپشن تلخ

آدم ها از آنچیزی که از نزدیک میبینید دورترند!

My eyes are enough to see that awakening is nothing to go blind 🙂

چشمانم بس که بیداری رو به خود دیدن چیزی نمانده که کور شوند:)

The person who broke you

can’t be the one to fix you

remember that …

اون آدمى كه شكستت، نميتونه همون آدمى باشه كه خوبت ميكنه

اينو به ياد داشته باش …

مثل هرشب

مانده ام

درحسرت

یک شب بخیر

گاهی آدم بی قرار

چیزهای

ساده است…

some people don’t deserve to be part of your life,

just remember that…

بعضيا لياقت ندارن بخشى از زندگيتون باشن؛

يادتون بمونه!

من منتظر بَهونم اطرافمو خلوت کنم سَعی کن اون کسی نباشی کِه

بهونه میدی دَستم!

No one has found their way to heaven after breaking one’s heart.

با دل شکستن، هیچکس راهشو‌ به‌ بهشت پیدا نکرده.

“خودكشى هيچ گاه

بخشيده نمى شود”

و تو

هر شب ،

با اسلحه خاطرات ،

روحَت را نشانه ميگيرى

در جسمِ من…!

I have made a lot of mistakes but you will never be one of them.

من اشتباهات زیادی انجام دادم ولی تو هیچ وقت یکی از اون ها نخواهی بود.

‏لازمه بعضی وقتا، بعضی از آدما از زندگیت برن تا بتونی خودتو پیدا کنی.

یاد گرفتم که #ارزش آدمها

رو بر اساس اینکه

چقدر بهم اهمیت میدن #درجه بندی کنم

 نه

بر اساس اینکه چقدر دلم براشون تنگ میشه …!

#اعتبار_آدمها

به حضورشان نیست

به دلهره ایست که در نبودنشان احساس می‌شود

بعضی از نبودنها را

هیچ بودنی پر نمی‌کند ..

کوروش کبیر قبل از مرگ میگوید :

تابوتم را پزشکان حمل کنند تا همه بدانند هیچ طبیبی نمیتواند جلو مرگ را بگیرد

تمام طلا هایم را در مسیر حرکتم بریزید تا مردم بدانند مال نتوانست نجاتم دهد

دست هایم را از تابوت بیرون بگذارید تا بدانند که با دستان خالی میرم .

کی میدونه کدوممون #تنهاتریم …؟

#دختری كه سال‌هاست كسیو به زندگيش راه نمیده،

يا #پسری كه واسه تجربه‌ی دوباره‌ی اون بوسه،

کل دخترای شهرو امتحان می‌كنه …!

تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد

 زندگی درد قشنگیست که جریان دارد!

جملات کنایه ای تلخ و سنگین

تو حس زخمای مارو نمیفهمی

 تقدیر اگه اینه دنیا چه بی رحمی

 دنیا چه بی رحمی

با این همه بغضو تو این همه سختی

هر جا بگی گشتم دنبال خوشبختی

دنبال خوشبختی

دور گلوی ما از بس پر از نیشه

 جای نوازش هم خون مردگی میشه

خون مردگی میشه

دست غرورم نیست اشکی که میریزه لعنت به اشکی که بی موقع میریزه

 بی موقع میریزه

اگر ترسم بود. اگر ترس ماندن فاصله‌ها را داشتم، حتماً جرئت‌های مسخره‌ی دیروزیم را کنار می‌گذاشتم—همین‌طور وسیله‌های تازه می‌یافتم، تا تقاطع دو نور غریب را که از آفتاب آن روز آمد به تو بگویم. گفتی خواب‌هایت را مثل همان دو نور غریب روز تاریک مدفون کن. بگذار حوصله شوند و بمیرند.

نم روی برگ‌های تیغه‌ای نخل برق می‌زند و یک چراغ جیوه‌ای از لای شاخه‌ها در هاله‌ای که حجم لغزانی‌ست انگار چشم خسته‌ی بیدار است. از نوک هر برگی یک قطره می‌لرزد، و گاه، گاهی، یک قطره می‌افتد. در سایه کنده‌ها محوند، و شاخه‌های گسترده در حجم نور انگار سایه‌اند. هستی چیزی‌ست آویزان، بی‌تکیه بر سطحی سفت، محدود در حد نور، سرگردان، لغزان، مانند دود، کُند. من سردم است، و از میان مه و نورِ محو می‌بینم انگار یک آدم بر کناره‌ی شط ایستاده است. انگار از صدای کشتی زائید. انگار موج او را ریخت، انگار مه او را ساخت؛ انگار اصلاً نیست، انگار حتماً هست.

همه داریم می‌رقصیم. یکباره چشمم می‌افتد به سایه‌ی نرگس‌های نوبرانه‌ی خشکیده‌ای که آینه بر دیوار قاب کرده است. خشکم می‌زند. چپ را نگاه می‌کنم—تصویرمان بر پرده‌ی چوبی تاب می‌خورد. همه داریم می‌رقصیم، امّا سایه‌ی هرکداممان را غم یکجور برداشته است.

چگونه رگهام را نَدَرَم

و نردبانی نسازم ازشان

برای گریختن به طرفِ دیگر شب؟

گاهی فکر می‌کنم

می‌شود با مرگ دوست شد

در آخرین شبی که مهلت داری

سینه‌ات را وارسی کنی

و فکر کنی چه دل حاصل‌خیزی داشتی

به مادرت فکر کنی

که مثل یک مشت گندم

امیدوار به سالی خوب بود

سپس با احتیاط مرگ را لمس کنی

مثل دست‌های دختری در روستا

آنجا چه می‌کنی

در خانه‌ای که آینه‌ای نیست؟

گیرم که شش جهت آینه

          آه

زیباییِ‌ جوانیِ‌ بی‌وقت.

دست‌هایش را دراز می‌کند

سوی وطنِ مرده، سوی خیابان‌هایِ لال،

و مرگ که به دیدگانش می‌چسبد

پوستِ زمین و اشیا را تنش می‌کند

و در دست‌های خویش به خواب می‌رود.

مست از سکوتِ

          باغ‌های متروک

خاطرم باز و بسته می‌شود

عینِ دری در باد.

دیگر کابوسی نیست، بی‌خوابی شیرین مدام. دیگر بیزاری‌ای نیست، جز وقفه‌ای در مجلس رقصی که درگاه آن در همه‌جای ابرهای آسمان است.

آن لحظه‌ی فراموشی مطلقِ لُل، آن لحظه، آن نور محو، آن اوقات یکنواختِ به انتظار نشستن، بدون بردمیدن امیدی، آرزو می‌کرده که انتظار دوام پیدا کند. دوام هم پیدا کرده.

لبریز از شریان شکوفه‌ها

بخواب!

ای عطر سودایی

امشب

خوش‌بوتر از زوزه‌ای خواهی شد

که گرگ عاشقی بر فراز کوه

به سمت ماه می‌کشد.

«هنوز هم فکر مبهم یک کار انجام نشده می‌آزاردمان، چاره‌ای نیست؛ دوباره می‌خوابیم.»

جملات تلخ زندگی

اگر زندگی کمی آسان‌تر و انسان‌ها کمی مهربان‌تر و گربه‌ها کمی پروتر بودند، من هم آدمیزاد خوشحال‌تری می‌بودم.

كسی كه زندگی را تمام و كمال درك كند، از مردن واهمه‌ای ندارد. ترس از مرگ تنها نتیجه‌ی زندگی ناكام و نشانه‌ی پشت‌كردن به زندگی است.

فرانتس کافکا

گفتگو با کافکا

اندوه و بی شکیبی من به خاطر از پا درافتادگی ام بخصوص از چشم انداز آینده ای تغذیه می کند که بدین گونه برایم تدارک دیده شده و هرگز از جلوی نظرم دور نمی شود. چه شب ها، قدم زدن ها، نومیدی در بستر و روی نیم تخت هنوز در پیش دارم، بدتر از این هایی که تا به حال کشیده ام !

خودم را تا حد بی عاطفگی محض از همه کنار کشیده‌ام. همه را با خود دشمن کرده‌ام، با هیچ کس حرف نمی‌زنم..

غریبه‌تر از هر غریبه‌ای زندگی می‌کنم.

در این سال‌های گذشته، به طور متوسط روزی بیش از بیست کلمه با مادرم حرف نزده‌ام، به پدرم هم جز سلام چیزی نگفته‌ام. با خواهرهای ازدواج کرده و شوهر خواهرهایم که ابداً صحبت نمی‌کنم،

و این نه به خاطر آن است که با آنها خصومتی داشته باشم.

دلیلش صرفاً این است که چیزی ندارم که با آن ها درباره‌اش صحبت کنم.

وقتی کتاب را می‌بندیم و دنیای قصه را ترک می‌گوییم‌، به زندگی واقعی برمی‌گردیم و این زندگی را با دنیای باشکوهی که به تازگی ترکش کرده‌ایم، مقایسه می‌کنیم‌، چقدر سرخورده می‌شویم، اما به این ادراک گران‌قدر نیز می‌رسیم که دنیای خیالی داستان زیباتر‌، گونه‌گون‌تر و جامع‌تر و کامل‌تر از آن زندگی‌ای است که در بیداری می‌گذرانیم.

و چقدر شاد بودیم. آه، زمانِ غمگینِ شادی بود. شاد و غمگین در عین حال؛ و حالا که بخاطر می‌آورم هم با غصه است و هم با شادی. خاطرات ، چه شیرین چه تلخ، همیشه منبعِ عذاب هستند؛ دست‌کم برای من که چنین است؛ اما حتی این عذاب هم شیرین است. و وقتهایی که دلِ آدم پُر است، بیمار است، در رنج است، و غصه‌دار، آنوقت خاطرات تر و تازه‌اش می‌کنند، انگار که یک قطره‌ی شبنمِ شبانگاهی که پس از روزی گرم از فرطِ رطوبت می‌افتد و گلِ بیچاره‌ی پژمرده را که آفتابِ تندِ بعدازظهر تفته‌اش کرده شاداب می‌کند.

بیچارگان

داستایوسکی

خاطرات خوش، اگر با غم عجین باشند طعمِ بهتری دارند. اینست که من در واقع غمگین نیستم، بلکه جویای لذتم.

در مورد من ، چیزِ زیادی برای گفتن نیست، زندگی‌ای است اندکی در سایه؛ اگر کسی مستقیماً آن را نبیند متوجه چیزی نمی‌شود.

دروغ‌ گفتن، هنری است كه مانند هر هنر دیگر، همه‌ی نیروی آدمی را می‌طلبد. دروغ را باید اول خودت باور داشته باشی تا بتوانی دیگران را متقاعد كنی. لازمه‌ی دروغ گفتن آتش شوق است. این كاری است كه من از عهده‌اش برنمی‌آیم. اینست كه فقط یك پناهگاه دارم: حقیقت.

فرانتس کافکا

شما نمی‌دانید چه قدرتی در سکوت نهفته است. پرخاش معمولا چیزی جز تظاهر نیست، تظاهری که با آن می‌خواهیم ضعفمان را در برابر خود و جهان، پرده پوشی کنیم. نیروی واقعی و پایدار، تنها در تحمل است. فقط ضعفا هستند که بی‌صبر و خشن واکنش نشان می‌دهند و با این رفتار، وقار بشری خود را ضایع می‌کنند.

فرانتس کافکا

اگر غمگین در مقابلِ تو بایستم و از غمم برایت بگویم، تو چه می‌فهمی؟

همچنان وقتی که برای تو از جهنم می‌گویند.

آیا تو گرما و دردناک بودنِ آنرا درک خواهی کرد؟

فرانتس کافکا

دکتر کافکا تقریبا با عصبانیت به چشم‌هایم خیره شد و با صدایی آهسته و گرفته که پیدا بود احساس شدیدی را کتمان می‌کند، گفت:

“اشتباه می‌کنید، من در قفس هستم.”

می فهمم، اداره…

دکتر کافکا حرفم را قطع کرد: “نه تنها در اداره، بلکه اصولا.”

دست راستش را مشت کرد و روی سینه‌اش گذاشت:

میله‌ها در درونِ من‌اند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا