
کاوه آهنگر یکی از مهمترین قهرمانان شاهنامه است که ضحاک را به خاک و خون کشید. طی سالیان دراز کاوه آهنگر به یک نماد ایستادگی تبدیل شده و ما امروز در سایت ادبی گلستان فان قصد داریم نگاهی بر زندگی و داستان این اسطوره معروف داشته باشیم. با ما باشید.
فهرست موضوعات این مطلب
تولد و اوایل زندگیضحاک پادشاه ایرانضحاک مغز فرزند کاوه را میخورد!کاوه بر علیه ضحاک میشورددرفش کاویانی پرچم کاوهفریدون پادشاه بر حق ایران آماده نبرد میشودنبرد ضحاک و فریدونکاوه در فرهنگ ایرانیدرفش کاویانیکاوه آهنگر در شعر فردوسی بزرگکلام آخرتولد و اوایل زندگی
کاوه آهنگر در یکی از خاندانهای معروف پهلوانی دوره اساطیری ایران به دنیا آمد و براساس منابع باستانی، کاوه آهنگری اهل اصفهان بود.
همچنین در روستای مشهد کاوه اصفهان مقبرهای منسوب به کاوه آهنگر وجود دارد که قدمت آن در حدود 700 سال و در دوره ایلخانان تخمین زده شده و در مورد انتساب آن به کاوه آهنگر ابراز تردید کردهاند. همچنین بنا بر برخی گزارشها شهر اردستان زادگاه کاوه آهنگر است.
ضحاک پادشاه ایران
برای شناختن کاوه آهنگر نخست باید ضحاک را شناخت. پس از دوستی ضحاک با اهریمن بر روی شانههای ضحاک دو مار میرویند که نشان از سستی و مردم ستیزی او دارد که تبدیل به پارهای از تن اهریمن شده.
خوراک این مارها مغز سر جوانان است که نشان از گرفتن اندیشه از جوانان دارد. جوانانی که پیشتر تحولی بزرگ در زندگی انسان پدیدآورده بودند.
ضحاک که شخصیتی بیابانگرد و چادرنشین دارد در پی حکومت به شیوه بیابانگردان بر جامعهای دارد که وارد دوره صنعتگری شده و راههای نوین را تجربه کردهاند و شیوه بیابانگردی او را تحمل نمیکردند.
ضحاک اما برای ادامه دادن سنتهای چادرنشینی خود مغز جوانان را از کار میانداخت. پس یا جوانان یا باید میایستادند و مغز سرشان هدیهای میشد به حیات حکومت صحرانشینان یا باید از ترس به کوهها پناه میبردند.
ضحاک مغز فرزند کاوه را میخورد!
ضحاک که برای تغذیه مارانش مغز جوانان را میخورد، در یکی از خوراکهایش مغز پسر کاوه را میخورد. کاوه که از این موضوع خبردار شد آهنگری خود را تعطیل کرده و به دربار ضحاک رفت. کاوه به ضحاک اعتراض کرده و گفت که چرا فرزند من کشته شده است؟ ضحاک نامهای به کاوه داده و به وی پول پیشنهاد میدهد. کاوه نامه را پاره کرده و بر روی زمین میریزد. ضحاک عصبانی شده نام کاوه را پرسیده و کاوه میگوید: منم کاوه دادگر!
کاوه بر علیه ضحاک میشورد
پس از آن کاوه مردم را گرد میآورد و برای آنان سخنرانی آتشینی میکند. او سپس با آموزش جوانان که از بند ضحاک گریخته بودند ارتشی را برای مقابله با ضحاک فراهم میکند. فریدون با کمک کاوه و با پرچمی که از پیشبند چرمی کاوه ساخته شده بود شورشی را بر علیه ضحاک سازماندهی کرد.
درفش کاویانی پرچم کاوه
سخنان پرشور کاوه در دلها نشست. مردم در پی کاوه افتادند و گروهی بزرگ فراهم شد. کاوه با چرمی که بر سر نیزه کرده بود از پیش می رفت و گروه داد خواهان و کین جویان در پی اومیرفتند، تا بدرگاه فریدون رسیدند.
بدو خبر دادند که مردمی خروشان و پر کینه از راه میرسند و کاوه آهنگر با چرم پاره ای که بر سر نیزه کرده از پیش میاید.
فریدون درفش چرمین را بفال نیک گرفت. بمیان ایشان رفت و بگفتار ستمدیدگان . گوش داد. نخست فرمان داد تا چرم پاره کاوه را با پرنیان و زر و گوهر آراستند و آنرا «درفش کاویانی» خواندند.
آنگاه کلاه کیانی بسر گذاشت و کمر برمیان بست و سلاح جنگ پوشید و نزد مادر خود فرانک آمد که « مادر، روز کین خواهی فرا رسیده. من بکارزار میروم تا بیاری یزدان پاک کاخ ستم ضحاک را ویرن کنم. تو با خدا باش و بیم بدل راه مده.»
چشمان فرانک پر آب شد. فرزند را به یزدان سپرد و روانه پیکار ساخت.
فریدون پادشاه بر حق ایران آماده نبرد میشود
فریدون دو بردار داشت که ازو بزرگتر بودند. چون آماده نبرد شد نخست نزد برادران رفت و گفت « برادران ، روز سرفرازی ما و پستی ضحاک ماردوش فرا رسیده. در جهان سرانجام نیکی پیروز خواهد شد. تاج و تخت کیانی از آن ماست و به ما باز خواهد گشت. من اکنون به نبرد ضحاک میروم. شما آهنگران و پولاد گران آزموده را حاضر کنید تا گرزی برای من بسازند.»
برادران ببازار آهنگران رفتند و بهترین استادان را نزد فریدون آوردند. فریدون پرگار برداشت و صورت گرزی که سر آن مانند سر گاومیش بود بر زمین کشید و آهنگران بساختن گرز مشغول شدند.
چون گرز گاو سر آماده شد فریدون آنرا به دست گرفت و بر اسبی کوه پیکر نشست و به سرداری سپاهی که از ایرانیان فراهم شده بود و دم بدم افزوده میشد روی به جانب کاخ ضحاک نهاد.
نبرد ضحاک و فریدون
ضحاک که خبر ارتش فریدون را شنید، با ارتش جدیدی به سمت شهری رفت که فریدون و کاوه در آن خیمه زده بودند.
چون ضحاک با سپاه خود به شهر رسید دید همه مردم شهر از پیر و جوان بر او شوریده و فریدون را به سالاری پذیرفته اند.
مردمان چون از رسیدن سپاه ضحاک آگاه شدند یکباره بر آن تاختند. سپاهیان فریدون نیز به یاری آمدند. از بام و دیوار سنگ و خشت چون تگرگ بر سر سپاه ضحاک می ریخت. هنگامه جنگ چنان گرم شد که از گرد کارزار آسمان تیره گردید و کوه به ستوه آمد.
ضحاک بر خود می پیچید و بر رشک حسد خون می خورد. وقتی دانست از سپاهش کاری ساخته نیست از لشکر جداشد و پنهان به کاخ خود که به دست فریدون افتاده بود در آمد.
دید فریدون به جای وی فرمان می دهد و زر و گوهر می بخشد و ارنواز و شهر نواز نیز به خدمت او در آمده اند.
ضحاک در زندانپس فریدون بندی از چرم شیر فراهم کرد و دست و پای ضحاک را سخت به بند پیچید و او را خوار و زار بر پشت اسبی انداخت و بجانب کوه دماوند برد. در آنجا غاری ژرف بود. فرمود تا میخهای کلان حاضر کردند وضحاک بیداد گر را در غار زندانی ساخت و بند او را بر سنگ کوفت تا جهان از وجود ناپاکش آسوده باشد.
آنگاه فریدون بزرگان و آزادگان را گرد کرد و گفت « ضحاک ستم پیشه سالها جور کرد و مردم این دیار را بخاک و خون کشید و از آئین یزدان و رسم داد ونیکی یاد نکرد.
یزدان پاک مرا برانگیخت که روی زمین را از آفت ستم او پاک کنم. خدا را سپاس که توفیق یافتم و بر ستمگر چیره شدم. از من جز نیکی و راستی و آئین یزدان پرستی نخواهید دید.
اکنون همه کردگار را سپاس گوئید و سلاح جنگ را به یکسو گذارید . به سر خان و مان خود روید و آرام و آسوده باشید.» مردمان شاد شدند و فرمان بردند. فریدون بر تخت شاهی نشست و بداد و دهش پرداخت. رسم بیداد بر افتاد و جهان آرام گرفت.
کاوه در فرهنگ ایرانی
جشن مهرگان که آیینی ایرانی برای پیروزی فریدون بر ضحاک است همچنان توسط بسیاری از ایرانیان برگزار میشود. همچنین مردم کرد با برافروختن آتش که آن را نماد آتشی میدانند که کاوه آهنگر پس از پیروزی بر ضحاک برای اعلام آزادی بر بلندای کوه روشن کرد جشن نوروز را برگزار میکنند.
درفش کاویانی
دِرَفشِ کاویانی پرچم اسطورهای ایران در دورههای پیشدادی و کیانی و پرچم تاریخیِ ایران تا پایان شاهنشاهی ساسانی بود که بنا به روایت فردوسی در شاهنامه، این درفش با خیزش کاوه آهنگر دربرابر ضحاک و آغاز پادشاهی فریدون پدید آمد.
از درفش کاویانی نوارهایی به رنگهای سرخ، زرد، کبود و بنفش آویزان بود و در میانهٔ آن نیز شکل یک ستاره (اختر) قرار داشت و به همین دلیل است که در برخی منابع با نام اختر کاویانی نیز شناخته میشود.
این پرچم پس از قیام کاوه علیه ضحاک به وجود آمد، هنگامی که کاوه پیشبند چرمی آهنگریاش را بر نیزهای چوبی استوار کرد و مردم را گرد خود جمع کرد تا دربرابر ضحاک بشورند. پس از پیروزی این قیام، و به پادشاهی رسیدن فریدون، او این درفش را گرامی داشت و جواهراتی به آن افزود.
به گفته منابع، این درفش ابعادی حدود 5 متر در 7/5 متر داشته و جنس آن از چرم یا پوست پلنگ و یا پوست شیر بودهاست.
برخی از پژوهشگران عقیده دارند این پرچم در دورههای تاریخی ایران همچون شاهنشاهی هخامنشی و اشکانی نیز پرچم ملی ایران بودهاست.
کاوه آهنگر در شعر فردوسی بزرگ
چنان بد که ضحاک را روز و شب
به نام فریدون گشادی دو لب
بران برز بالا ز بیم نشیب
شده ز آفریدون دلش پر نهیب
چنان بد که یک روز بر تخت عاج
نهاده به سر بر ز پیروزه تاج
ز هر کشوری مهتران را بخواست
که در پادشاهی کند پشت راست
از آن پس چنین گفت با موبدان
که ای پرهنر با گهر بخردان
مرا در نهانی یکی دشمنست
که بربخردان این سخن روشن است
به سال اندکی و به دانش بزرگ
گوی بدنژادی دلیر و سترگ
اگر چه به سال اندک ای راستان
درین کار موبد زدش داستان
که دشمن اگر چه بود خوار و خرد
نبایدت او را به پی بر سپرد
ندارم همی دشمن خرد خوار
بترسم همی از بد روزگار
همی زین فزون بایدم لشکری
هم از مردم و هم ز دیو و پری
یکی لشگری خواهم انگیختن
ابا دیو مردم برآمیختن
بباید بدین بود همداستان
که من ناشکبیم بدین داستان
یکی محضر اکنون بباید نوشت
که جز تخم نیکی سپهبد نکشت
نگوید سخن جز همه راستی
نخواهد به داد اندرون کاستی
زبیم سپهبد همه راستان
برآن کار گشتند همداستان
بر آن محضر اژدها ناگزیر
گواهی نوشتند برنا و پیر
هم آنگه یکایک ز درگاه شاه
برآمد خروشیدن دادخواه
ستم دیده را پیش او خواندند
بر نامدارانش بنشاندند
بدو گفت مهتر بروی دژم
که بر گوی تا از که دیدی ستم
خروشید و زد دست بر سر ز شاه
که شاها منم کاوهٔ دادخواه
یکی بیزیان مرد آهنگرم
ز شاه آتش آید همی بر سرم
تو شاهی و گر اژدها پیکری
بباید بدین داستان داوری
که گر هفت کشور به شاهی تراست
چرا رنج و سختی همه بهر ماست
شماریت با من بباید گرفت
بدان تا جهان ماند اندر شگفت
مگر کز شمار تو آید پدید
که نوبت ز گیتی به من چون رسید
که مارانت را مغز فرزند من
همی داد باید ز هر انجمن
سپهبد به گفتار او بنگرید
شگفت آمدش کان سخنها شنید
بدو باز دادند فرزند او
به خوبی بجستند پیوند او
بفرمود پس کاوه را پادشا
که باشد بران محضر اندر گوا
چو بر خواند کاوه همه محضرش
سبک سوی پیران آن کشورش
خروشید کای پای مردان دیو
بریده دل از ترس گیهان خدیو
همه سوی دوزخ نهادید روی
سپر دید دلها به گفتار اوی
نباشم بدین محضر اندر گوا
نه هرگز براندیشم از پادشا
خروشید و برجست لرزان ز جای
بدرید و بسپرد محضر به پای
گرانمایه فرزند او پیش اوی
ز ایوان برون شد خروشان به کوی
مهان شاه را خواندند آفرین
که ای نامور شهریار زمین
ز چرخ فلک بر سرت باد سرد
نیارد گذشتن به روز نبرد
چرا پیش تو کاوهٔ خامگوی
بسان همالان کند سرخ روی
همه محضر ما و پیمان تو
بدرد بپیچد ز فرمان تو
کی نامور پاسخ آورد زود
که از من شگفتی بباید شنود
که چون کاوه آمد ز درگه پدید
دو گوش من آواز او را شنید
میان من و او ز ایوان درست
تو گفتی یکی کوه آهن برست
ندانم چه شاید بدن زین سپس
که راز سپهری ندانست کس
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه
برو انجمن گشت بازارگاه
همی بر خروشید و فریاد خواند
جهان را سراسر سوی داد خواند
ازان چرم کاهنگران پشت پای
بپوشند هنگام زخم درای
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد
همانگه ز بازار برخاست گرد
خروشان همی رفت نیزه بدست
که ای نامداران یزدان پرست
کسی کاو هوای فریدون کند
دل از بند ضحاک بیرون کند
بپویید کاین مهتر آهرمنست
جهان آفرین را به دل دشمن است
بدان بیبها ناسزاوار پوست
پدید آمد آوای دشمن ز دوست
همی رفت پیش اندرون مردگرد
جهانی برو انجمن شد نه خرد
بدانست خود کافریدون کجاست
سراندر کشید و همی رفت راست
بیامد بدرگاه سالار نو
بدیدندش آنجا و برخاست غو
چو آن پوست بر نیزه بر دید کی
به نیکی یکی اختر افگند پی
بیاراست آن را به دیبای روم
ز گوهر بر و پیکر از زر بوم
بزد بر سر خویش چون گرد ماه
یکی فال فرخ پی افکند شاه
فرو هشت ازو سرخ و زرد و بنفش
همی خواندش کاویانی درفش
از آن پس هر آنکس که بگرفت گاه
به شاهی بسر برنهادی کلاه
بران بیبها چرم آهنگران
برآویختی نو به نو گوهران
ز دیبای پرمایه و پرنیان
برآن گونه شد اختر کاویان
که اندر شب تیره خورشید بود
جهان را ازو دل پرامید بود
بگشت اندرین نیز چندی جهان
همی بودنی داشت اندر نهان
فریدون چو گیتی برآن گونه دید
جهان پیش ضحاک وارونه دید
سوی مادر آمد کمر برمیان
به سر برنهاده کلاه کیان
که من رفتنیام سوی کارزار
ترا جز نیایش مباد ایچ کار
ز گیتی جهان آفرین را پرست
ازو دان بهر نیکی زور دست
فرو ریخت آب از مژه مادرش
همی خواند با خون دل داورش
به یزدان همی گفت زنهار من
سپردم ترا ای جهاندار من
بگردان ز جانش بد جاودان
بپرداز گیتی ز نابخردان
فریدون سبک ساز رفتن گرفت
سخن را ز هر کس نهفتن گرفت
برادر دو بودش دو فرخ همال
ازو هر دو آزاده مهتر به سال
یکی بود ازیشان کیانوش نام
دگر نام پرمایهٔ شادکام
فریدون بریشان زبان برگشاد
که خرم زئید ای دلیران و شاد
که گردون نگردد بجز بر بهی
به ما بازگردد کلاه مهی
بیارید داننده آهنگران
یکی گرز فرمود باید گران
چو بگشاد لب هر دو بشتافتند
به بازار آهنگران تاختند
هر آنکس کزان پیشه بد نام جوی
به سوی فریدون نهادند روی
جهانجوی پرگار بگرفت زود
وزان گرز پیکر بدیشان نمود
نگاری نگارید بر خاک پیش
همیدون بسان سر گاومیش
بر آن دست بردند آهنگران
چو شد ساخته کار گرز گران
به پیش جهانجوی بردند گرز
فروزان به کردار خورشید برز
پسند آمدش کار پولادگر
ببخشیدشان جامه و سیم و زر
بسی کردشان نیز فرخ امید
بسی دادشان مهتری را نوید
که گر اژدها را کنم زیر خاک
بشویم شما را سر از گرد پاک
کلام آخر
کاش میشد بیشتر درباره کاوه آهنگر مینوشت… او اسطوره ایران زمین است که ایران و ایرانی باید به وجود او افتخار کند. ما نیز امیدواریم که در سهم خود توانسته باشیم شما را با این اسطوره تاریخی و ادبیاتی بیشتر آشنا کنیم. در پایان امیدواریم از خواندن این مقاله نهایت لذت را برده باشید.