شعر

اشعار جبران خلیل جبران~ گزیده شعر عاشقانه کوتاه و بلند این شاعر

جبران خلیل جبران شاعر لبنانی آمریکایی و نویسنده معروف (متولد 6 ژانویه سال 1883 و درگذشت 10 آوریل 1931) بود. او به دلیل نوشتن کتاب پیامبر معروف شد. او شعر نیز می گفت و در نقاشی هم بسیار مهارت داشت و بیش از 700 کار هنری از او به جای مانده است.

مجموعه اشعار جبران خلیل جبران

تنهایی را ترجیح بده به تن هایی کهروحشان با دیگریستتنهایی تقدیر من نیستترجیح من است

اگر کسی را دوست داریبگذار برودچرا که اگر خود بازگرددهمیشه از آنِ تو بوده استاگر هم بازنگرددهرگز از آنِ تو نبوده است

هنوز بدرود نگفته ای ، دلم برایت تنگ شده استچه بر من خواهد گذشتاگر زمانی از من دور باشیهر وقت که کاری نداری انجام دهیتنها به من بیاندیشمن در رویای تو شعر خواهم گفتشعری درباره چشم هایتو دلتنگی

سلام برکسانی کهمعنی عشق را می دانندبی آنکه محبوبی داشته باشند

ای کاش می توانستم بگویمکه با من چه می کنیتو جانی در جانم می آفرینیتو تنها سببی هستیکه به خاطر آنروزهای بیشترشب های بیشترو سهم بیشتریاز زندگی می خواهمتو به من اطمینان می دهیکه فردایی وجود دارد

ساکنان قلب‌ات رابه دقت انتخاب کنزیرا هیچ‌کس به غیر از توبهای سکونت‌شان رانخواهد پرداخت

اشعار عاشقانه کوتاه این شاعر

گاهیتو حتی لب به سخن نگشوده ایو من به پایان آنچه خواهی گفت رسیده ام

وحشتناک دوست دارماگر هر بار که به تو فکر می‌کنمگلی شکفته می‌شدتمام بیابان‌ها آکنده می‌شدند از گلمی‌توانم نفس کشیدن را از یاد ببرماما اندیشیدن به تو را هرگزعشق‌های بزرگ را نه می‌توان دیدو نه می‌توان لمس کردکه تنها با قلب حس می‌شوندعشق چیزی برای بخشیدن ندارد الا خودشعشق چیزی نمی‌پذیرد الا از خودشعشق نه فرمانده است و نه فرمان‌برعشق برای عشق کافی‌ستهر آن‌جا که عشق رفت برو

و آنی را که دوست دارینصف دیگر تو نیستاین تویی اما جایی دگر

راه عشق سخت است و دشوارهنگامی که عشق تو را به اشارتی فرا میخواندرهرو عشق باشعاشق شوتیغ‌های نهفته عشق تو را خسته می‌کندنوای عشق چنان تند باد شمال در باغرویاهای تو را آشفته می‌کنداما عاشق شو

مجموعه شعر بلند عاشقانه جبران خلیل جبران

هنگامی که عشق فرا می خواندتاناز پی اش برویدگر چه راهش سخت و ناهموار باشدهنگامی که بالهای عشق در بر می گیردتانخود را در آن بالها رها کنیدگر چه در لابه لای پرهایش تیغ باشدو زخمی تان کندو هنگامی که با شما سخن می گویدباورش کنیدگر چه طنین کلامشرویاهایتان را بر هم زند

دلم می خواهد قلبم را منفجر کنم

تا هر آنچه در آن گرفتار است بتواند ترکش گوید.

قلب‌های ما بس بهتر از خود ما هستند

و بین احساسات ما

و شیوه‌های ما

برای کشف این احساسات هزار پرده هست

همانگونه که

نخستین نگاه چشمان یار

مانند دانه ای در دل آدمی کاشته می شود

و نخستین بوسه

شکوفه ای است بر شاخه درخت زندگی

پیوند عاشق و معشوق نیز نخستین گل آن دانه است

من لبان خویش را با آتشی مقدس تطهیر کردم

تا از عشق سخن بگویم

اما وقتی دهان گشودم

زبانم بند آمده بود .

پیش از آن که عشق را بشناسم

عادت داشتم نغمه های عاشقانه سر دهم

اما شناختن را که آموختم

کلمات در دهانم ماسید

و نوا های سینه ام در سکوتی ژرف فرو افتادند .

عشقهمانطور که تاج بر سرتان می گذاردبر صلیب تان نیز می کشدعشقهمانطور که شما را می پروراندشاخ و برگتان را نیز میزند و هرس می کندعشقشما را چون خوشه های گندم دسته می کندآنگاه می کوبدتان تا برهنه شویدبه غربال بادتان می دهدتا که از پوسته آزاد شویدسپس در آتش قدسیش گرمتان می کندتا که نانی مقدس شوید برای ضیافت بزرگ خداوندعشق با شما چنین میکندتا رازهای دل خود را بدانیدو بدین سان به پاره ی از قلب بزرگ زندگی بدل شوید

بهار من کجایی؟کجا عطر خود را پراکنده‌ای؟کجا گام برمی‌داریو در کدام آسمان سرت را بلند می‌کنیتا دلت را بگشایی؟آه ای گل نخستین بهار منکجا رفته‌ای ؟آیا هرگز به سوی من باز می‌گردی؟و آیا نفس‌های بی‌قرار ما بار دیگرتا آسمان بالا خواهد رفت؟

آه ای بهاربهار منبگو آخر کجایی ؟

عشق درخششی جادویی استکه از درون هسته سوزان روح می تابدو زمین پیرامونش را روشنی می بخشدو توانمان می دهد تا زندگی رادر قالب رویایی شیرین و زیبابین دو بیداری درک کنیم

ای کاش می توانستم بگویمکه با من چه می کنیتو جانی در جانم می آفرینیتو تنها سببی هستیکه به خاطر آنروزهای بیشترشب های بیشترو سهم بیشتریاز زندگی می خواهمتو به من اطمینان می دهیکه فردایی وجود دارد

تنهایی را

ترجیح بده به تن هایی که

روحشان با دیگریست

تنهایی تقدیر من نیست

ترجیح من است

اینک تو کجا هستی ای یار منآیا به مانند نسیم شب زنده داری می‌کنی ؟آیا ناله و فریاد دریاها را می‌شنوی ؟و آیا به ضعف و خواری من می‌نگری ؟و از شکیبایی‌ام آگاهی ؟کجا هستی ای زندگی مناینک تاریکی مرا در آغوش گرفت و اندوه بر من غلبه یافتدر هوا لبخند بزن تا زنده شومکجا هستی ای عشق من ؟آهچقدر عشق بزرگ است و من چقدر کوچک هستم

مُزد عاشقیرنج استاما این رنجروشنی می بخشداز دلی عاشقکه می شکندموسیقی و ترانه می تراود

اولین شاعر جهانحتماً بسیار رنج برده استآنگاه که تیر و کمانش را کنار گذاشتو کوشید برای یارانشآنچه را که هنگام غروب خورشید احساس کردهتوصیف کندو کاملاً محتمل است که این یارانآنچه را که گفته استبه سخره گرفته باشند

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا