متن و جملات

دکلمه شب قدر در وصف حضرت علی و اشعار سوزناک شهادت آن حضرت

در این بخش چند دکلمه شب قدر در وصف حضرت علی (ع) را با همراه اشعار سوزناک بلند شهادت آن حضرت در شب 21 ماه رمضان ارائه کرده ایم. امیدواریم که در این شب مقدس دعای شما شامل حال ما نیز بشود. التماس دعا.

دکلمه شب قدر با اشعار سوزناک

سقف ملکوت، باز می‏ شود و هزار هزار فرشته به سمت تو، من و همه می‏آیند؛ «تُنَزَّلُ المَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ»این دقایق خوشبو دیگر تکرار نمی‏شود، پس باید دست‏هایت را باز و سخاوت خدا را لمس کنی. امشب، همه جا پر است از اشارات خدا از امشب تصمیم بگیر خدایی شوی.

امشب، همان شبی است که در انتظارش بودی. مگر چیزی به تو نهیب نمی‏زد که برگردی و رویِ کویر فقیرِ ـ گناهانت، خطِ پشیمانی بکشی؟! امشب، همان شب است که می‏شود در آن تمام روزهای سیاهت را ورق بزنی. شاید شبِ پیمودن راه‏های صد ساله به یک شب است.امشب، وزنِ مهربانی پروردگار رویِ دوش تمام ثانیه ‏ها و دقیقه ‏ها سنگینی می‏ کند و تو در برابر این همه رحمتی؛ مگر نه این است که خداوند رویِ دلت منت گذاشته است؟!پس دستمال اشکت را بردار و آیینه دلت را پاک کن. امشب به میهمانی نور می‏رویم.حتی سکوت انگار این بار در حجمِ مبهمِ همیشگی‏اش، حرف‏های تازه‏ای برایِ گفتن دارد.

چشم‏هایم که به اشک می‏ نشینند، لبخندهایم را فرشته‏ ها می‏ نویسند. دعاهایم، پرنده‏ هایی می ‏شوند و تا آسمان هفتم پرواز می‏ کنند.دلم می‏لرزد؛ اما پاهایم را استوار بر پلکان توبه می‏ گذارم و تا آستانه بخشش بی‏کران خداوند می‏آیم و از پله‏ های لغزنده غرور و گناه رو می‏ گردانم.شب‏های قدر، تمام دنیایم را سراسر در آبشارهای شفاعت می شویند تا لحظه‏ های معصوم را بتوانم لمس کنم.در این شب‏هاست که می‏توانم روشن‏تر از همه ماه‏های کامل، دست بر آستان الهی بسایم. اشک‏هایم را در این شب‏ها نخشکان، الهی!

امشب، شبِ میهمانی رازها است. چگونه خواب، سرزمین چشم‏هایم را فتح کند، وقتی که به استقبالِ واژگانِ نور می‏روند؟! امشب پنجره‏ها ستاره می‏چینند تا جوشن‏کبیر، با تمام عظمتش آغاز شود، باران خواهد گرفت.امشب، شب یلدایِ روح است؛ یلدایی که مقیاسش زمینی نیست. یلدایی که هیچ یلدایی به ارزش یک ساعت آن هم نمی‏رسد حال آنکه هم‏وزن هزار ماه است.امشب، تمام فرشتگان آسمان، با کسی که قرارِ زمین است وعده دیدار دارند. چه بزمی است در زمین و چه شوری است در آسمان و نردبان دعا چقدر شلوغ است!دست‏ها چونان مزارع آفتابگردان، بلند شده‏اند و کهکشان‏ها را می ‏کاوند. خاک، به شدت به افلاک نزدیک است و الغوث الغوث، پروانه پروانه از رویِ انگشت‏ها به سوی دوست پر می‏زند. دهان‏ها بویِ ذکر می‏دهند و «کلیدهایِ بهشت» همه جا پخشند. «مفاتیح الجنان» قدر دانستنِ زمان را آسان می‏کند!و در این میان، نام علی علیه ‏السلام چونان خورشید، بر دریایِ سرخِ اندوهِ جانمازها و شبستان‏ها می‏تابد. غروب است یا شب؟ چه زود سحر در راه است.

امشب، همان شبی است که در انتظارش بودی. مگر چیزی به تو نهیب نمی‏زد که برگردی و رویِ کویر فقیرِ ـ گناهانت، خطِ پشیمانی بکشی؟! امشب، همان شب است که می‏شود در آن تمام روزهای سیاهت را ورق بزنی. شاید شبِ پیمودن راه‏های صد ساله به یک شب است.امشب، وزنِ مهربانی پروردگار رویِ دوش تمام ثانیه ‏ها و دقیقه ‏ها سنگینی می‏ کند و تو در برابر این همه رحمتی؛ مگر نه این است که خداوند رویِ دلت منت گذاشته است؟!پس دستمال اشکت را بردار و آیینه دلت را پاک کن. امشب به میهمانی نور می‏رویم.حتی سکوت انگار این بار در حجمِ مبهمِ همیشگی‏اش، حرف‏های تازه‏ای برایِ گفتن دارد.

پروردگارا! من عذرخواه تمام گذشته ‏های غفلت خویشم؛ گذشته ‏هایی که مغرور و متکی به رحمت تو، دست در دست ابلیس می‏ گذاشتم و از تو دور می‏ شدم؛ گذشته‏ های عصیان و سرپیچی که همه از غفلت و نسیان من بال و پر می‏ گرفت و مرا در پیشگاه لطف تو، گستاخ‏تر می‏ کرد.در این شب معصوم، این سرآغاز دوباره تقدیر، تو را سوگند به بلندایِ قدری که بر قامت این شب دوخت ه‏ای، دست‏های توبه ‏کارم را مستجاب کن و بار دیگر، در مغفرتی مقدر، یاورم باش تا خود را از سر بگیرم.

اشعار غمگین شهادت حضرت علی

الهی به این بنده فرصت بده

به توفیق بر نفس رخصت بده

الهی کمیلی ابوحمزه ای

مرا با مناجات عادت بده

شب چارمی بازهم آمدم

خودت روز محشر شهادت بده

عوض کن مزاج مرا با دعا

به من حس سبز عبادت بده

سر سفره ات زاهدان سائلند

به این هم نشینی سعادت بده

اگر اوج انسانیت بندگی ست

به آزادی من اسارت بده

…چه می خواهی از من سر و دست و پا

بهایت چقدر است قیمت بده

تو که هر قدر داشتی داده ای

مرا با خودم آشتی داده ای

مرا عفو کن تا کمیلت شوم

ز خود بگذرم باب میلت شوم

نبینم خودم را خدایی شوم

شب چارمی کربلایی شوم

شبیه مظاهر حبیب آمده

پر از عطر خوش بوی سیب آمده

حسین امشب آمد به بالین من

برای مریضت طبیب آمده

سراغ من خسته انگار که

غریبانه حس غریب آمده

کنون وقت گریه است زینب بیا

به گودال آن نانجیب آمده

گلی را که گم کرده ای روی نیزه

بمیرم که شیب الخضیب آمده

تمام وجودم همین مطلب است

که امشب خدا ضامنم زینب است

در کوفه محشر شد به پا

آه و واویلا آه و واویلا

فرق علی گشته دو تا

آه و واویلا آه و واویلا

واویلا واویلا…

محراب و منبر لاله گون

آه و واویلا آه و واویلا

مسجد شده دریای خون

آه و واویلا آه و واویلا

حاجتش روا شد

مهمان زهرا شد

واویلا واویلا…

او جلوه ی سعادت است

بر خودش سوگند بر خودش سوگند

او کشته ی عدالت است

بر خودش سوگند بر خودش سوگند

گویم با چشم تر

مولانا یا حیدر

واویلا واویلا…

فُزت و ربّ الکعبه اش

آتش دل بود آتش دل بود

شمشیر زهر آلوده در

دست قاتل بود دست قاتل بود

ملائک گریانند

دلخون و نالانند

واویلا واویلا…

در سجده آنچه خواست علی مستجاب شدمحراب پر ز خون دل بوتراب شد

سیمرغ عشق، از قفس آزاد گشت بازآری قسم به کعبه، علی(ع) کامیاب شد

لرزان اساس خلقت و سرگشته کائناتجانها ز داغ او، همه در التهاب شد

پیچید در فضای جهان بانگ «قد قُتِل»روح الامین به سوی زمین با شتاب شد

بر سر زدند جمله مَلَکهای آسمانگریان، که پایگاه هدایت خراب شد

گیسوی شب، سپید شد از داغ مرتضیوقت سحر، که صورتش از خون خضاب شد

کشتند چونکه شیر خدا را به سجدهگاهدیگر برای کشتن حق فتح باب شد

جسمی به خاک رفت که جانها فدای اوستداغی به جای ماند، که دلها کباب شد

چه شب هایی که پرپر شد چه روزانی که شب کردمنه عبرت را فراخواندم نه غفلت را ادب کردم

برات من شبی آمد که در آیینه لرزیدمشب قدرم همان شب شد که در زلف تو تب کردم

شب تنهایی دل بود، چرخیدم، غزل گفتمشب افتادن جان بود رقصیدم، طرب کردم

تمام من همین دل بود دل را خون دل دادمتمام من همین جان بود جان را جان به لب کردم

دعایی بود و تحسینی، درودی بود و آمینیاگر دستی بر آوردم، اگر چیزی طلب کردم

تو بودی هر چه اوتادم اگر از پیر دل کندمتو بودی هر چه اسبابم اگر ترک سبب کردم

نظر برداشتن از خویش بود و خویش او بودناگر چیزی به چشم از علم انساب و نسب کردم

الهی عشق در من چلچراغی تازه روشن کنببخشا گر خطا رفتم، ببخشا گر غضب کردم

خود را به خواب مي زني اي بنده تا به كي !؟هي توبه پشت ِ توبه، سرافكنده تا به كی !؟

دنيا وفا نكرده ، وفا هم نمي كندبا زرق و برقش از غم دل، كم نمي كند

از حوض ِ نور،كي به رخت آب مي زني !؟كي دست رد به سينه ي اين خواب مي زني !؟

اي بنده جزء براي خدا بنده گي نكن!کج می روی،لجاجت و یک دنده گی نکن

بنده در اوج ِ فاجعه زانو نمی زندغير از خداي ِ خود به كسي رو نمي زند

عقلت مگر به شايد و بايد نمي رسد !؟بارِ كجت به منزل و مقصد نمي رسد

تيشه نزن به ريشه ي خود بنده ي خدابیراهه می روی، نشو شرمنده ی خدا

جاي غم ِ بهشت، غم ِ پول مي خوري !؟بيچاره اي كه مثل پدر گول مي خوري

بيهوده هي براي دلت كيسه دوختيباغ بهشت را به جو ِ ري فروختي !؟

ای ورشکسته،بیش ترازاین ضرر ندهلحظه به لحظه عمر خودت را هدر نده

شبهاي قدر فرصت خوبيست؛ گريه كنآيا زمان توبه ي تو نيست!؟ گریه کن

شبهاي قدر فرصت خوبيست؛ توبه كنغيراز تو و خدا كه كسي نيست!توبه کن

شبهاي قدر ناله بزن بي معطليدستم به دامنت، مددي مرتضي علي

شبهاي قدر اشك تو را كوثري كندزهرا براي شيعه ي خود مادري كند

جا مانده اي ز قافله، هيهات، گریه کنامشب براي عمه ي سادات گريه كن

شايد خدا به حال ِ خرابت نظاره كردپرونده ي سياه تو را پاره پاره كرد

مانند سوزِ صبح ِ مه آلود مي رسدوقتي نمانده است، اجل زود مي رسد

باید بری ! به فكرِ حساب و كتاب باشفكر فشارِ قبر و سئوال وجواب باش

شبهاي قبر، تيره تر از كرده هاي توستمهتاب روشنش سفر كربلاي توست

بي نور عشق، قبر تو دلگير مي شودامشب بگير تذكره را ، دير مي شود

ای تشنه لب ، ز دست سبو آب را بگيرامشب به گريه دامن ارباب را بگير

شب قدر است امشب مست مستم‌ ای خدا با توشدم تا مست دانستم كه هستم ای خدا با تو

در این خلوت تو من یا من تو، انصاف از تو می‌خواهمتو با من مست یا من مست هستم ای خدا با تو

خواه از من كه هرگز راه عقل و عافیت پویمكه من دیوانه از روز الستم ای خدا با تو

دویدم سال‌‌ها اما به دور افتادم از كویتچو افتادم ز پا در خود نشستم ای خدا با تو

سر از خاك زمین تا برگرفتم عشق ورزیدمولی آزاد از هر بند و بستم ای خدا با تو

تو هر جا جلوه كردی من تو را دیدم پرستیدمبه هر صورت جمالی می‌پرستم ای خدا با تو

ای که از صورت خونین تو غم ریخته استبا تماشای تو یکباره دلم ریخته است

چه به روز سر تو آمده آخر باباسرت از ضربه شمشیر به هم ریخته است

دخترت کاش بمیرد که نبیند هرگزخون فرق تو قدم پشت قدم ریخته است

مادرم آمده بالای سرت با زحمتاشک بر زخم تو با قامت خم ریخته است

کربلا زنده شده در نظرم می بینمترس دشمن که پس از صاحب علم ریخته است

تا که تاراج کند خیمه ی مارا یکسرقبل آتش زدنِ آن به حرم ریخته است

فرق خونین تو را کاش نمی دیدم منیادِ آن خون که از دست قلم ریخته است

ماه را روی تو هر بار هوایی بکند

روسیاه آمده تا با قلم گلدسته

روی خود را پر از انوار طلایی بکند

آمد از دور غریبی دم ایوان طلا

تا که با بردن اسم تو صفایی بکند

پای عشق تو گرفتار شده کهنه گدا…

پس محال است اگر فکر رهایی بکند

از حدیثی که (اَنَا اولُ وَالْآخِر) داشت

میشود گفت علی کار خدایی بکند…

کعبه از عشق برای تو گریبان بدرد

بهر مدح تو غزل جامه ی ایمان بدرد

کوچه کوچه نفسش را که صبا می آورد

با خودش حال مناجات و دعا می آورد

عطر نان و رطبش , عطر بهشت است یقین…

لقمه ای را که فقط دست خدا می آورد

تا که دشمن به دلش ترس بیفتد، احمد

با خودش حرز علی را همه جا می آورد

از نجف تا به نجف دور زمین آشوب است

مست بودن فقط از جام ولایت خوب است

مثل ابری که از آن درّ و گهر می بارید

علی از خوف خدا تا به سحر می بارید

وقت رزمش همه دیدند که باران آمد

از هوا روی زمین یکسره سر می بارید

آنقدر شهر نظر تنگ به جانش افتاد

که فقط بر سر او چشم نظر می بارید

او خودش دید میان در و دیواره ی باغ

که روی یاس و اقاقیش تبر می بارید

کوچه نا امن شد و دست ز حیدر نکشید

بر سر فاطمه اش گرچه خطر می بارید

گرچه یک روز علی کشته به محراب شده ست

لیک از داغ در و کوچه ی غم آب شده ست

شاعر : ایمان کریمی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا