
غزل شماره ۲۸ از دیوان شمس مولانا را در گلستان فان بخوانید. آثار مولانا فراتر از مرزهای فرهنگی و زبانی رفته و در سطح جهانی شناخته شدهاند. غزلیات او به زبانهای مختلف ترجمه شدهاند و بر فرهنگها و ادبیات کشورهای مختلف تأثیر گذاشتهاند. همچنین غزل شماره ۲۹ از دیوان شمس مولانا؛ ای از ورای پردهها تاب تو تابستان ما را در سایت گلستان فان بخوانید.
غزل شماره ۲۸
ای شاه جسم و جان ما خندانکن دندان ما
سرمه کش چشمان ما ای چشم جان را توتیا
ای مه ز اجلالت خجل عشقت ز خون ما بحل
چون دیدمت میگفت دل جاء القضا جاء القضا
ما گوی سرگردان تو اندر خم چوگان تو
گه خوانیاش سوی طرب گه رانیاش سوی بلا
گه جانب خوابش کشی گه سوی اسبابش کشی
گه جانب شهر بقا گه جانب دشت فنا
گه شکر آن مولی کند گه آه واویلی کند
گه خدمت لیلی کند گه مست و مجنون خدا
جان را تو پیدا کردهای مجنون و شیدا کردهای
گه عاشق کنج خلا گه عاشق رو و ریا
گه قصد تاج زر کند گه خاکها بر سر کند
گه خویش را قیصر کند گه دلق پوشد چون گدا
طرفه درخت آمد کز او گه سیب روید گه کدو
گه زهر روید گه شکر گه درد روید گه دوا
جویی عجایب کاندرون گه آب رانی گاه خون
گه بادههای لعلگون گه شیر و گه شهد شفا
گه علم بر دل برتند گه دانش از دل برکند
گه فضلها حاصل کند گه جمله را روبد بلا
روزی محمدبک شود روزی پلنگ و سگ شود
گه دشمنِ بَدرَگ شود گه والدین و اقربا
گه خار گردد گاه گل گه سرکه گردد گاه مل
گاهی دهلزن گه دهل تا میخورد زخم عصا
گه عاشق این پنج و شش گه طالب جانهای خوش
این سوش کش آن سوش کش چون اشتری گم کرده جا
گاهی چو چَهکن پسترو مانند قارون سوی گَو
گه چون مسیح و کشتِ نو بالاروان سوی علا
تا فضل تو راهش دهد وز شید و تلوین وارهد
شیاد ما شیدا شود یک رنگ چون شمس الضحی
چون ماهیان بحرش سکن بحرش بود باغ و وطن
بحرش بود گور و کفن جز بحر را داند وبا
زین رنگها مفرد شود در خنب عیسی دررود
در صبغة الله رو نهد تا یفعل الله ما یشا
رست از وقاحت وز حیا وز دور وز نقلان جا
رست از برو رست از بیا چون سنگ زیر آسیا
انا فتحنا بابکم لا تهجروا اصحابکم
نلحق بکم اعقابکم هذا مکافات الولا
انا شددنا جنبکم انا غفرنا ذنبکم
مما شکرتم ربکم و الشکر جرار الرضا
مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن
باب البیان مغلق قل صمتنا اولی بنا
تفسیر این شعر
این شعر از شاعر بزرگ ایرانی، مولانا، است و به زیبایی عشق، زیبایی و روحانیت را توصیف میکند. در ادامه، خلاصه و توضیحاتی دربارهی آن ارائه میدهم:
1. عشق و زیبایی: در ابتدای شعر، شاعر به معشوق (که در اینجا نماد الهی یا یک شخص خاص است) اشاره میکند و از او میخواهد که جان و دلش را شاد کند. او به زیبایی چشمان معشوق و تأثیر آن بر خود اشاره میکند.
2. تضادها: شاعر از تضادهای موجود در عشق سخن میگوید؛ گاهی عشق انسان را به شادی میبرد و گاهی به درد و رنج. این تضادها نشاندهندهی پیچیدگیهای احساسات انسانی هستند.
3. سفر روحی: شاعر به سفر روحی اشاره دارد که در آن انسان از حالتهای مختلف عبور میکند؛ از خواب به بیداری، از زندگی به مرگ و بالعکس. این سفر نشاندهندهی تحولات درونی انسان است.
4. تغییرات هویتی: در برخی ابیات، شاعر به تغییرات هویتی اشاره میکند؛ انسان میتواند از مقام و ثروت به فقر و ذلت بیفتد یا برعکس. این تغییرات نشاندهندهی ناپایداری دنیا هستند.
5. جستجوی حقیقت: در نهایت، شاعر به جستجوی حقیقت و شناخت خداوند اشاره میکند. او میگوید که انسان باید از ظواهر دنیا فراتر برود و به عمق وجود خود بپردازد.
6. مفاهیم مذهبی: شعر همچنین به مفاهیم مذهبی و معنوی اشاره دارد، با تأکید بر ارتباط با خداوند و نیاز به شکرگزاری.
زبان ساده
شاعر در این شعر دربارهی عشق و زیبایی صحبت میکند و احساسات مختلفی که انسان در عشق تجربه میکند را توصیف میکند. او از تغییراتی که در زندگی انسان رخ میدهد میگوید و تأکید میکند که باید به عمق وجود خود بپردازیم و حقیقت را جستجو کنیم.
این شعر با زبان زیبا و استعارههای عمیق، احساسات انسانی را به تصویر میکشد و ما را به تفکر دربارهی عشق، زندگی و معنویت دعوت میکند.