
با شروع ماه دی، زمستان نیز به صورت رسمی آغاز میشود. فصلی زیبا، سرد و جذاب که تقریبا تا آخر سال نیز ادامه پیدا میکند. از ایام قدیم تا به امروز، شاعران و نویسندگان زیادی درباره این فصل نوشتهاند؛ پس اگر شما نیز به چنین متن عاشقانه زمستان، شعر و جملاتی علاقه دارید؛ در ادامه متن همراه سایت ادبی گلستان فان باشید.
فهرست موضوعات متن عاشقانه زمستانشعر درباره زمستانشعر بلند درباره زمستانمتن درباره زمستانمتن تبریک فرا رسیدن زمستانمتن انگلیسی درباره زمستاندلنوشته درباره زمستانمتن غمگین و احساسی درباره زمستانمتن زیبا درباره برفشعر درباره برفشعر درباره زمستان
در اولین بخش از این مقاله؛ اشعاری بسیار زیبا و احساسی را درباره زمستان آماده کردهایم. با ما بمانید.
گل یخ زمستان تو هستم
اسیر ناز چشمان تو هستم
مرا پرپر مکن ای جانم ای دوست
که من مشتاق دیدار تو هستم
دعا میکنم غرق باران شوی
چو بوی خوش یاس و ریحان شوی
دعا میکنم در زمستان عشق
بهاری ترین فصل ایمان شوی
به که گویم که تو منزلگه چشمان منی
به که گویم که تو گرمای دستان منی
گرچه پاییز نشد همدم و همسایه ی من
به که گویم که تو باران زمستان منی
عشق یعنی آن نخستین حرفها
عشق یعنی در میان برفها
عشق یعنی یاد آن روز نخست
عشق یعنی هر چه در آن یاد توست
مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف
سخت محتاج به گرمای پر و بال توام
تو اگر باز کنی پنجره ای سمت دلت
میتوان گفت که من چلچله لال توام
برف آمد و پاییز فراموشت شد
آن گریه ی یک ریز فراموشت شد
انگار نه انگار که با هم بودیم
چه زود همه چیز فراموشت شد
الا ای برف
چه می باری بر این دنیای ناپاکی
بر این دنیا که هر جایش رد پا از خبیثی است
مبار ای برف
تو روح آسمان همراه خود داری
تو پیوندی میان عشق و پروازی
تو را حیف است باریدن به ایوان سیاهیها
تو که فصل سپیدی را سرآغازی
مبار ای برف
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم
کاش می شد غم دلها را نگاشت
کاش می شد ماه را صفحهً دل کرد وز خوبی و بدی در آن نگاشت
کاش می شد اشکها را بوسید و گل یاد و بوئید
کاش می شد به قناری فهماند
که زمستان زیباست
دیدی که چه بی رنگ و ریا بود زمستان
مظلوم ترین فصل خدا بود زمستان
دیدیم فقط سردی او را و ندیدیم
از هر چه دو رنگی است رها بود زمستان
بود هرچه فقط بود سپیدی و سپیدی
اسمی که به او بود سزا بود زمستان
گرمای هر آغوش تب عشق دم گرم
یکبار نگفتند چرا بود زمستان
بی معرفتی بود که هر بار ز ما دید
با این همه باز اهل وفا بود زمستان
غرق گل و بلبل شد اگر فصل بهاران
بوی گل یخ هم به هوا بود زمستان
با برف بپوشاند تن لخت درختان
لبریز و پر از شرم و حیا بود زمستان
در فصل خودش ، شهر خودش ، بود غریبه
مظلوم ترین فصل خدا بود زمستان
دستم به دامانت در این آغاز فصل سرد
آخر سکوت تو غزل را می کشد برگرد
آوار غم بر شانه های شهر را بنگر
شعری بخوان آرامشی پیدا کند این درد
کاش میشد بر جدایی خشم کرد
شاخه های نسترن را با تواضع پخش کرد
کاش میشد خانه ای از مهر ساخت
مهربانی را در آن سرمشق کرد
شعر بلند درباره زمستان
زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را
ره ماتم سرای ما ندانم از که میپرسد
زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را
به دوش از برف بالاپوش خز ارباب میآید
که لرزاند تن عریان بی برگ و نوایان را
به کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد
ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را
شهریار
زمستون، تن عریون باغچه چون بیابون
درختا با پاهای برهنه زیر بارون
نمیدونی تو که عاشق نبودی
چه سخته مرگ گل برای گلدون
گل و گلدون چه شبها نشستن بی بهانه
واسه هم قصه گفتن عاشقانه
چه تلخه چه تلخه
باید تنها بمونه قلب گلدون
مثل من که بی تو
نشستم زیر بارون زمستون
زمستون
برای تو قشنگه پشت شیشه
بهاره زمستون ها برای تو همیشه
تو مثل من زمستونی نداری
که باشه لحظه چشم انتظاری
گلدون خالی ندیدی
نشسته زیر بارون
گلای کاغذی داری تو گلدون
تو عاشق نبودی
ببینی تلخه روزهای جدایی
چه سخته چه سخته
بشینم بی تو با چشمای گریون
شعر زمستون از اخوان ثالث
دیدی که چه بی رنگ و ریا بود زمستان؟
مظلوم ترین فصل خدا بود زمستان
دیدیم فقط سردی او را و ندیدیم
از هر چه دو رنگی است رها بود زمستان
بود هرچه فقط بود سپیدی و سپیدی
اسمی که به او بود سزا بود زمستان
گرمای هر آغوش تب عشق دم گرم
یکبار نگفتند چرا بود زمستان
بی معرفتی بود که هر بار ز ما دید
با این همه باز اهل وفا بود زمستان
غرق گل و بلبل شد اگر فصل بهاران
بوی گل یخ هم به هوا بود زمستان
با برف بپوشاند تن لخت درختان
لبریز و پر از شرم و حیا بود زمستان
در فصل خودش، شهر خودش، بود غریبه
مظلوم ترین فصل خدا بود زمستان
سعدی
به پیش باد تو ما همچو گردیم
بدان سو که تو گردی چون نگردیم
ز نور نوبهارت سبز و گرمیم
ز تأثیر خزانت سرد و زردیم
ز عکس حلم تو تسلیم باشیم
ز عکس خشم تو اندر نبردیم
عدم را برگماری جمله هیچیم
کرم را برفزایی جمله مردیم
عدم را و کرم را چون شکستی
جهان را و نهان را درنوردیم
چو دیدیم آنچ از عالم فزون است
دو عالم را شکستیم و بخوردیم
به چشم عاشقان جان و جهانیم
به چشم فاسقان مرگیم و دردیم
زمستان و تموز از ما جدا شد
نه گرمیم ای حریفان و نه سردیم
زمستان و تموز احوال جسم است
نه جسمیم این زمان ما روح فردیم
چو نطع عشق خود ما را نمودی
به مهره مهر تو کاستاد نردیم
چو گفتی بس بود خاموش کردیم
اگر چه بلبل گلزار و وردیم
مولانا
متن درباره زمستان
در این بخش متن و جملات غیر شعری احساسی درباره زمستان را قرار دادهایم.
ایرادی ندارد،
سردی زمستان
به گرمی نگاه تو در…
تو اگر باز کنی پنجره ای سوی دلت
می توان گفت که من چلچله باغ توام
مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف
سخت محتاج به گرمای توام
دارد برف می آید در گوش دانه های برف
نام تو را زمزمه خواهم کرد
تا برف زمستانی از شوق حضورت بهار را لمس کند
وقتی برف می بارد همه چیز جادویی است
همه چیز زیبا به نظر می رسد
تو آمدی و اثباتی شدی بر این که هیچ زمستانی ماندنی نیست…
مهم نیست که چقدر سرد باشد..
مهم نیست که چقدر روی پیاده روهای خیابان لیز بخوریم
مهم نیست که چقدر سرما بخوریم
آغوش گرم تو برایم، دوای هر دردیست
فصلِ سرما می آید
زمستان را میگویم..
امّا تا آغوشِ تو هست،
من گرمِ گرمم…!
زمستان
زمان خواب طبیعت است..
زمستان باشد
و نم باران
قهوه داغ
و بوی هیزم سوخته
گاهی
از همه دنیا
یه فنجون قهوه میخوای
و یه دلِ خوش
تصور زمستان از شعر تراژدی است
از کمدی چیزی نمی داند
خنده اش مدت ها پیش روی لبهایش یخ زده است.
وقتی که نیستی
دلم،
اسیر زمستان ست..
کاش
با دست هایت،
کمی بهار بیاوری!
خوشبختی یعنی:
صبح های خیسِ بارانی
جمعه ی سردِ زمستانی
خوشبختی یعنی:
دست های بی پناهِ من،
در دست های مهربانِ دلبرِ جانی!
شما هرگز قدر بهار را نمی دانید
تا اینکه زمستان سختی را پشت سر بگذارید.
در فصل باران توی دستت چتر خواهم بود
فصل زمستان هم برایت شال خواهم شد
وقتی به زمستان فکر می کنم
کمی در قلبم گرم می شوم.
دلم یک زمستان سخت می خواهد
یک برف
یک کولاک به وسعت تاریخ
که ببارد
که ببارد
که ببارد
و تمام راهها بسته شوند
و تو چاره ای جز ماندن نداشته باشی
و بمانی
زمستان
یک فصل طولانی
زمانی برای جمع آوری لحظات طلایی
شروع یک سفر احساسی
و لذت بردن از هر ساعت بیکاری است.
زمستان است
و میل های بافتنی می خواهند نبودنت را ببافند
مشتاقانه
رج به رج
و من چه کودکانه دلخوشم
شال گردنی باشم
تا حواسم گرم آمدنت باشند..
اگر زمستان نداشتیم
بهار چندان دلپذیر نخواهد بود
اگر بعضی اوقات طعم ناملایمات را نمی چشیدیم
از موفقیت چندان استقبال نمی شد.
وقتی زمستان فرا می رسد
خوشحال باشید
چون بهار فقط در صورت رسیدن زمستان می آید!
شاید زمستان
فصلِ بهتری برایِ آمدن باشد
بیخود گول ظاهر عاشقانه پاییز را خورده بودیم
زمستان یک فصل نیست
بلکه یک سرگرمی است.
و باز هم زمستان
و چه اتفاقی زیباتر از قدم زدن با تو
زیر این بارش زیبای زمستانی..؟
وقتی زمستان فرا می رسد
خود را در پتویی از عشق بپیچان.
خواندن کتاب مانند پوشیدن لباس زمستانی است
روح برهنه شما را می پوشاند و گرم می کند.
هوا سرد شده
به فکر آمدن باش
آمدنی که رفتن
نداشته باشد
آغوش گرمت
فصل زمستان را هم
دل گرم می کند، عجب…
لیز خوردن بهونه ایست تا دست هایی رو که دوست داری محکمتر فشار بدی,
روز زمستونیت قشنگ!
زمستان است دیگر
دل زمین به برف گرم است من به تو…
هیچ چیز بهتر از نشستن دور آتش در شب های زمستانی
و یک کتاب خوب خواندن نیست.
اصلِ زمستان این است
من باشم تو باشی و آغوشت
حالا این وسط برف و باران هم بیاید
امیدوارم روزای زمستونیت
مثل دل من که از عشق تو لبریزه گرم باشه
روزای زمستونیت قشنگ…
برای از تو نوشتن
شب های بلند زمستان هم کوتاهند!
متن تبریک فرا رسیدن زمستان
دوست عزیزم!
در آغاز فصل زمستان
برایت آرزو می کنم زندگی ات
همیشه معطر به عطر گل های رنگارنگ باشد
و دلت گرم به یاد خداوند
زمستان مبارک
به جای آن که روی تاریکی و سرما تمرکز کنی
به امیدی که در دل زمین می شکفد
و به برف سپیدی که از دل آسمان می بارد
فکر کن
لحظه هایت پر از آرامش
زمستان مبارک
آذر می رود
که روی لب های پاییز
انار بگذارد
و او را
به دست های یلدا بسپارد زمستان در راه است
گفتی چه خبر …؟
از تو چه پنهان خبری نیست
در زندگی ام ….
غیر زمستان خبری نیست …
زمستانت شاد و مبارک
زمستان هزاران دلیل برای لبخند زدن با خود دارد
و یکی از قشنگ ترین آن ها خود تو هستی
عزیز زمستانی ام! آغاز فصل شکفتنت مبارک
با آرزوی آن که با اولین بارش برف زمستانی
گرمای عشق به خانه دلت بتابد
آغاز فصل زمستان را به تو تبریک می گویم
بارون دلبری می کند برای عاشقان و برف شاد می کند دل کودکان را
فرا رسیدن فصل زمستان مبارک
زمستانی دیگر است و
آسمان با قندیل بوسه هایش
زمین را در آغوش سردش می فشرد
در این تلاقی با شکوه زمین و زمان
نام تو در قلبم می درخشد
زمستانت مبارک و زیبا عزیزم!
زمستانست دیگر …. دلِ زمین به برف گرم است من به تو … آغاز زمستان مبارک عشق من
خیالم راحته که اگه زمستون هر چقدم سرد باشه خدایی دارم که دمش خیلی گرمه …
زمستان پر برکتی داشته باشی دوست من!
فصل عوض می شود
طلایی ها به سفیدی می گرایند
و دنیا لباس عروس به تن می کند
به امید آن که خانه دلت همیشه گرم گرم باشد
فرا رسیدن فصل زمستان را به تو عزیز دل تبریک می گویم
خدا زیباست
این را در دانه دانه های برف می بینم
نازنینم! آمدن زمستان مبارک
از زمستون نترس عزیزم
که اونم خب یه فصلِ ساده است•••
اولین روز زمستونت مبارک
ننه سرما قدمت مبارک
زیبایی هایت را عزیز می داریم
برایمان دعا ڪن چرخ روزگارمان
در حضور
تو به سلامتے و خیر بگردد
و برف شادے به دل همه ببارد
زمستان مبارک
با من باش از زمستون تا همیشه شروع فصل قشنگ زمستان مبارک
آغوش تو براي زمستان من بس است …
من زير بار هيچ بهاري نمي روم …
زمستان مبارک
عشق، گرمای دستانیست
که تو را عاشق زمستان می کند …
آغاز فصل سرد مبارک
امیدوارم روزای زمستونیت
مانند دل من که از عشق تو لبریزه گرم باشه
روزای زمستونیت قشنگ
فرا رسیدن زمستان مبارک!
امیدوارم جادوی برف قلب شما را با عشق، شادی و خوشبختی پر کند
زمانش رسیده باران های پاییزی جای خود را به دانه های برف بدهند و
رنگ سفید جای نارنجی و زرد و قرمز را بگیرد
فرا رسیدن فصل سفید و خاکستری ها مبارک!
زمستان آمد … فصل شگفتی ها
در دل زمستان بود که فهمیدم تابستانی در اعماق دلم دارم
زمستان مبارک …
برای کشف زیبایی های زمستان باید از خانه بیرون بزنی
و بوی برف را با تمام وجودت استشمام کنی
اولین روز زمستان مبارک
یک نکته خوب درباره جهان این است که حتی در سردترین و تاریک ترین زمستان ها نیز
می دانی بهار طلوع خواهد کرد … زمستان مبارک!
دیالوگ هر صبح زمستانی بین من و رختخوابم:
من: باید برم، دیرم می شه!
رختخوابم: اما عزیزم بیرون خیلی سرده، یخورده دیگه بخواب!
فرا رسیدن فصل خواب رو بهت تبریک می گم!
یکی از معجزه های زمستان این است که
تو را عاشق عاشق شدن می کند
زمستونت مبارک عزیزم!
متن انگلیسی درباره زمستان
The first fall of snow is not only an event, but it is a magical event
You go to bed in one kind of world and wake up in another quite different
اولین برف زمستانی تنها یک رویداد نیست بلکه یک اتفاق جادویی است
تو به رختخواب می روی و درجهانی کاملا متفاوت از خواب بیدار می شوی..
Swear to the apostle
That you will come back
I believe in this miracle
I should wait
until winter goes
Flower buds!
به شقایق سوگند
که تو بر خواهی گشت،
من به این معجزه ایمان دارم
منتظر باید بود
تا زمستان برود،
غنچه ها گل بکنند !
Winter that struck four columns I will miss you
زمستان نیست دلتنگی توست که می لرزاند چهارستون دلم را…
People don’t notice whether it’s winter or summer when they’re happy
وقتی مردم شاد هستند متوجه نمی شوند که زمستان است یا تابستان
Counting snowflakes instead of sheep tonight
امشب به جای گوسفند دانه های برف را می شمارم
I smell snow
من بوی برف را احساس می کنم
I wasn’t made for winter
من برای زمستان ساخته نشدم!
Nothing helps beat the winter blues like a cup of hot cocoa
هیچ چیز مانند یک فنجان شکلات داغ به شکست دادن افسردگی زمستانی کمک نمی کند
No winter lasts forever; no spring skips its turn
هیچ زمستانی تا ابد ادامه ندارد … هیچ بهاری از نوبت خودش نمی گذرد
The color of springtime is flowers; the color of winter is in our imagination
رنگ بهار گل ها هستند، رنگ زمستان در تخیلات ما است!
There is no winter without snow, no spring without sunshine, and no happiness without companions
هیچ زمستانی بی برف، هیچ بهاری بی آفتاب و هیچ شادی بدون همراه وجود ندارد
Winter forms our character and brings out our best
زمستان شخصیت ما را شکل می دهد و بهترین های ما را به نمایش می گذارد
Winter is a season of recovery and preparation
زمستان فصل ترمیم و آمادگی است
There’s just something beautiful about walking on snow that nobody else has walked on.
It makes you believe you’re special
تنها یک چیز زیبا در راه رفتن روی برفی که هنوز هیچ کس روی آن قدم نگذاشته وجود دارد،
این که باعث می شود باور کنید که خاص هستید!
Life is better in the snow
زندگی در برف بهتر است
Winter is the most magical time of the year
زمستان جادویی ترین زمان سال است
Winter days are what dreams are made of
روزهای زمستانی همان چیزی هستند که رویاها از آن ساخته شده اند
Children of winter never grow old
بچه های زمستان هرگز پیر نمی شوند
The world changes when it snow
وقتی برف می بارد دنیا تغییر می کند
The fire is winter’s fruit
آتش میوه زمستان است
Welcome, winter
Your late dawns and chilled breath make me lazy
but I love you nonetheless
خوش آمدی زمستان!
اگرچه سپیده دم های تو و نفس های سرد زمستانی ات من را سست و تنبل می کند
اما من هنوز عاشقت هستم..
دلنوشته درباره زمستان
دیشب به خودم گفتم : شعور یک گیاه در وسط زمستان، از تابستان گذشته نمیآید، از بهاری میآید که فرا میرسد
گیاه به روزهای که رفته نمیاندیشد، به روزهایی میاندیشد که می آید، اگر گیاهان یقین دارند که بهار خواهد آمد …
چرا ما انسانها باور نداریم که روزی خواهیم توانست به هر آن چه میخواهیم، دست یابیم ؟!
دوباره عشق دوباره هوا دوباره نفس
دوباره عشق دوباره هوی دوباره هوس
دوباره ختم زمستان دوباره فتح بهار
دوباره باغ من و فصل تو نسیم نفس
دوباره باد بهاری همان نه گرم و نه سرد
دوباره آن وزش مِیخوش آن نسیم ملس
دوباره مزمزهای از شراب کهنهی عشق
دوباره جامی از آن تند تلخوارهی گس
دوباره هم سفری با تو تا حوالی وصل
دوباره طنطنهی کاروان طنین جرس
نگویمت که بیامیز با من اما آه
بعیدتر منشین از حدود زمزمه رس
که با تو حرف نگفته بسی به دل دارم
که با بسامدش این عمرها نیاید بس …
من اینجا که سرزمین حکمت است ایستاده ام
تا برخاستن خورشید را گواهی دهم
اینجا که سرزمین زمستان است ایستاده ام
تا یاد بهار را زنده نگه دارم
ایستاده ام تا از بودن و خوبی سخن بگویم
و یک تنه گواه حقیقت باشم.
با شاخه ی گل یخ
از مرز این زمستان خواهم گذشت
جایی کنار آتش گمنامی
آن وام کهنه را به تو پس می دهم
تا همسفر شوی
با عابران شیفته ی گم شدن
شاید حقیقتی یافتی
همرنگ آسمان دیار من
شهری که در ستایش زیبایی
دور از تو قهوه ای که مرا مهمان کردی
لب می زنم
و شاخه ی گل یخ را کنار فنجان جا می گذارم
چیزی که از تو وام گرفتم
مهر تو را به قلب تو پس می دهم
آری قسم به ساعت آتش
گم می کنم اگر تو پیدا کنی
این دستبند باز شد اینک از دست تو که میوه ی سایش به واژه هاست
طبیعت، یک عاشق کامل واقعی است
چرا که هرگز خود را تکرار نمیکند
دو پاییز همرنگ، دو بهار همسان، دو تابستان همگون، دو زمستان مثل هم، هرگز، در تمام طول حیات انسان پیش نیامده است.
با من قهوه مینوشی؟
قدم با من
خیابان را؟
و دستانم به دستت
جانفشانیهای باران را؟
اگر پاییز باشد
من
تو
باران
قهوه
موسیقی
چه کیفی میدهد این زیستن
خوش مینوازد روح انسان را.
ببین! من دوست دارم با تو باران را
جهان را
قهوه را
پاییز را
حتی زمستان را
کنارت راه رفتن در خیابان را
سفر را
آسمان را
خاک ایران را…
راه میروم و بغض میکنم
میخندم و بغض میکنم
کتاب میخوانم و بغض میکنم
حرف میزنم، کار میکنم، درس میخوانم، فیلم میبینم، موزیک گوش میکنم و بغض میکنم و زل میزنم به نقطهای و گریه میکنم و دستانم بیاختیار، مشت میشود و ابروانم گره میخورد و فرقی نمیکند کجا؟ چگونه؟ در چه حالتی و چرا؟
من بعد از هربار گریستن، به جریان ناگزیر زندگی بر میگردم اما خشم و اندوهی در من هست که با گذار زمان فروکش که نمیکند هیچ! شعلهور میشود و یکی از همین روزهاست که آنقدر بسوزم تا زمستان حوالیام، بهار شود…
قوی بمان عزیزدلم!
و بخند،
و سبز بمان،
و امیدوار باش.
امیدوار به تابش نور از پسِ این تاریکی.
خورشید، خلاف وعده نمیکند هرگز،
و خداوند همیشه به موقع از راه میرسد.
نگرانی و هراس را از خودت دور کن و ایمان داشتهباش که درست میشود همه چیز.
ایمان داشتهباش به رسیدن بهارهای بعد از زمستان،
به طلوع خورشیدهای بعد از تاریکی،
و به آرامشهای بعد از طوفان.
ایمان داشتهباش.
که برای رسیدن به بکرترین مقصدها همیشه از دشوارترین مسیرها باید عبور کرد و میدانم که احتمالا اینروزها تو در سختی بسیاری و بار اندوه غلیظی روی شانههای مهربان تو سنگینی میکند و جهان در نگاه استیصالهای گاهگاه تو، مانند بنبستیست که در آن گیرافتادهای. اما میدانم قوی هستی. میدانم چیزی حریف امید و ارادهی آدمیزاد و قدرت آفرینندهی هستی نخواهد شد.
ادامه بده عزیز دلم که روزهای خوبِ تو هم میرسند و پرندهی شادی به درختانِ در انتظارِ بهار تو باز خواهد گشت.
تو را دعوت میکنم به عشق، به تصورات خوب، به آرامش…
و از کائنات، برای لبخندهای عمیق و چشمهای آرام تو، قول میگیرم.
تا آن هنگام که ستارگان میدرخشند،
جای نومیدی نیست
تا آن هنگام که شبها بر برگها شبنم مینشانند
و آفتاب چهرهٔ صبح را زرّین میکند
جای نومیدی نیست.
هرچند که سیل اشک بر گونهها روان شود.
وقتی تو آه میکشی، بادها آه میکشند
و زمستانْ غصههای خود را چون برف
بر گور برگهای پاییزی فرو میبارد.
امّا زمین بار دیگر زنده میشود
و سرنوشتِ تو از کائنات جدا نیست
پس همچنان در سیر و سفر باش
و اگر چندان شاد و سرخوش نیستی
نومید و دلشکسته نیز مباش.
متن غمگین و احساسی درباره زمستان
توی این برف و سرما
میتونم خودمو گرم کنم…
اما…
جواب دلمو چی بدم ؟!
باید برای زمستان کتی گرم بخرم ،
با جیب هایی برای دست هایم ،
تن های تنها ،
زود یخ می زنند..
امشب یک جمله ی تلخ مهمان من باش !
بگذار یادم نرود
که مرا در شبی رو به انتهای زمستان به هیچ خدایی نسپردی و رفتی
امان از این زمستان و این ابرهای گرفته اش ……
خودش هم نمیداند چ مرگش است……
تنها امیدم زمستان بود
که با انقباضش
کمی فاصله مان را کمتر کند
در زمستان فاصله
چشم هایم زیر صفر
لب هایم یخ بندان ست
قندیل بسته دستانم
با حسّ یک شبنم
در خیال گل
بی کنار تو
تن پوش هیچ خاطره ای
گرمم نمی کند !
زمستون و روزای برفیش
برام سرد نیستن
تا وقتیکه
خاطرات گرمت همرامه…
زمستان زیر صفر درجه هم که باشد سردتر از نگاهت نمیشود …
زمستان نیست !
دلتنگی توست …
که به لرزه انداخته چهار ستون بدنم را
گاهی یک اسم ، یک زمستان آدم را گرم نگه می دارد…
دارد برف میبارد
و همه خوشحالند و من غمگین…
دارد رد پاهایت را می پوشاند برف…!
نمی دانم در جیب پالتوی کدام زمستان دستانت را گم کردم که هنوز هم دستم ،
تنم ، دلم ، می لرزد از دلتنگی در سرمای نبودن دستانت
سرانجام `
در عمق زمستان فهمیدم که
در وجودم تابستانے شکست ناپذیر وجود دارد….
آلبر کامو
بگير دستهايم را
تا زمستان ،
از حافظهء انگشتانم پاك شود …
دوریت زمستان دیگریست…
کمتر از من دور شو..
باز سرما خورده ام!
زمستان را باور نکن…!!!
هوا بی “تو”
سردتر از این حرفاست…؛
نه می خواهم کسی دوستم داشته باشد
این روزها سردم
مثل دی، مثل بهمن، مثل اسفند
مثل زمستان
احساسم یخ زده
آرزوهایم قندیل بسته
امیدم زیر بهمن سرد احساساتم دفن شده
نه به آمدنی دل خوشم نه از رفتن کسی غمگین
این روزها پر از سکوتم..
یادمان باشد با آمدن زمستان ،
اجاق خاطره ها را روشن بگذاریم
تا دچار سردی فاصله ها نشویم . .
دستانم یخ زده …..ازسرمای زمستان نیست…دستانت راکم دارم کاش دستان گرمت را در این سرمای سخت زمستان داشتم
زمستان است
و من شنیده ام روزها کوتاه تر میشوند
ولى . . .
نمیدانم چرا دارند این روزها
هى بلندتر میشوند، بى تو !
برف ببارد یا باران !
برای باور زمستان همین جای نبودنت کافی ست…
زمستان سرد نیست
درد است
وقتی دست هایم
تنها خودم را به آغوش می کشند !
بیا …
پاییز را تحویل نگرفتی ، زمستان شد !
از سرمای زمستان نمی ترسم …
وقتی به تو گرم است “دلم”
یاد چشمهایت ، هنوز هم آتشم می زند
چه حقیرست این زمستان ، با تمام سرمایش !
زمستان است
نیمکتی تنها در پارک نشسته است
من تنها بر نیمکت
و
تو تنها در من …
می بینی ؟
چه در همیم و تنها ؟
حرفی نیست…
خودم سکوتت را معنی می کنم!
کاش می فهمیدی،
گــــــــــاهی….همین نگــــاه ســـــــــــــــــــردت…
روی زمستان را هم كم می كنـــــــــد
آهای زمستان !
حواست باشد دور تو و تمام شاعرانه هایت را خط خواهم زد …
اگر با امدنت او یک” سرفه” کند…!
هوا هر چقدر هم زمستان باشد
مهم نیست آغوش تو تابستانِ من است . . .
حرف تازه ای ندارم
فقط زمستان است….
کلاه بگذار سر خاطراتی که یخ زده اند
شاید یادت بیفتد جیبهایت را
که وقتی دستهایم مهمانشان بودند
متن زیبا درباره برف
دیدن هیچ سکوتی
شبیه دیدن سکوت برف
توی یه صبح سرد از پشت پنجره نیست
سکوتش خیلی عمیقه
تو اگر باز کنی پنجره ای سوی دلت
می توان گفت که من چلچله باغ توام
مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف
سخت محتاج به گرمای توام
زیبای من گوش کن
عشق همین صدای آرام بارش برف است
زلال و پاک و بی ریا
میدونی منتظر چیم؟
شب های زمستون آسمون قرمزه
پنجره رو باز می کنی
کوچه سفید شده و صدای هیچی نمیاد
سکوت و سکوت و بارش برف
وقتی برف بباره
طبیعت سراپا گوش میشه
بارش برف کودک درون شما را به رویاپردازی وادار می کنه
حسرت بعضی چیزا آدمو از پا در میاره
مثل حسرت گرم شدن در آغوشت توی یک شب برفی
خوشبختی دیدن رد پای گربه
روی زمین توی یه روز برفیه
مثل بارش برف در طول یک شب زمستانی
همه جا مثل سیل می ریزی
غرق می کنی
حس می کنم
بو می کنم
بدون آنکه ببینمت
بی تو چه کنم با این آه های سرد
و با برفی که بی امان می ریزد
و با سوزی که اینچنین بی رحمانه بر جانم مینشیند
آرزو می کنم غم های دلت بروند
زیر برف های زمستانی تا همیشه بدون غم بمان
دارد برف می آید
در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کرد
تا برف زمستانی از شوق حضورت بهار را لمس کند
وقتی بر روی زمین برف می بارد
دوست دارم وانمود کنم که روی ابرها راه می روم
برف می بارد و من می دانم
این را خوب می دانم که تو امشب نخواهی آمد
برف که میبارد دلم دوباره تنگ می شود
دلم یک مرد قد بلند می خواهد
با دست هایی بزرگ و جیب هایی
که جا داشت برای دست های منم
دلم یک جاده ی برفی می خواهد
تو را که دروغ می گویی هنوز
و من که حس می کنم خوشبختم
دلم دروغ می خواهد، دروغ بگو
حواس شهر پرت برف و باران است
حواس من آغشته به عطر تو
آرزو دارم با بارش هر دونه از برف زمستونی
یه غم از رو دلت کم بشه نازنینم
برف ببارد یا باران
برای باور زمستان همین جای نبودنت کافی ست
برف میبارد و همه خوشحالند و من غمگین
دارد رد پاهایت را می پوشاند برف
شعر درباره برف
گفت کمتر داستانی باز گو
از عجبهای حق ای حبر نکو
گفت اینک دشت سیصدساله راه
کوههای برف پر کردست شاه
کوه بر که بیشمار و بیعدد
میرسد در هر زمان برفش مدد
کوه برفی میزند بر دیگری
میرساند برف سردی تا ثری
کوه برفی میزند بر کوه برف
دم به دم ز انبار بیحد و شگرف
گر نبودی این چنین وادی شها
تف دوزخ محو کردی مر مرا
غافلان را کوههای برف دان
تا نسوزد پردههای عاقلان
گر نبودی عکس جهل برفباف
سوختی از نار شوق آن کوه قاف
مولانا
آن یکی دیوانه در برفی نشست
همچو آتش برف میخورد از دو دست
آن یکی گفتش چرا این میخوری
چیزی الحق چرب و شیرین میخوری
گفت چکنم گرسنه دارم شکم
گفت از برف آن نگردد هیچ کم
گفت حق را گو که میگوید بخور
تا شود گرسنگیت آهسته تر
هیچ دیوانه نگوید این سخن
میخورم نه سر پدید این را نه بن
گفت من سیرت کنم بی نان شگرف
کرد سیرم راست گفت اما ز برف
عطار
جهان پر دود گشت از دود جانم
چو بختم شد به تاریکی جهانم
جهان بر من همی گرید بدین سان
ازیرا امشب این برفست و باران
به آتشگاه می مانه درونم
به کوه برف می ماند برونم
بدین گونه تنم را مهر کردست
که نیمی سوخته نیمی فسردست
چو من بر آسمان دیک فرشتست
که ایزد ز آتش و برفش سرشتست
نشد برف من از آتش گدازان
که دید آتش چنین با برف سازان
کسی کاو را وفا با جان سرشتست
به برف اندر بکشتن سخت زشتست
گمان بردم که از آتش رهانی
ندانستم که در برفم نشانی
منم مهمانت ای ماه دو هفته
به دو هفته دو ماهه راه رفته
به مهمانان همه خوبی پسندند
نه زین سان در میان برف بندند
اگر شد کشتنم بر چشمت آسان
به برف اندر مکش باری بدین سان
فخرالدین اسعد گرگانی
به ماه دی، گلستان گفت با برف
که ما را چند حیران میگذاری
بسی باریدهای بر گلشن و راغ
چه خواهد بود گر زین پس نباری
بسی گلبن، کفن پوشید از تو
بسی کردی به خوبان سوگواری
شکستی هر چه را، دیگر نپیوست
زدی هر زخم، گشت آن زخم کاری
هزاران غنچه نشکفته بردی
نوید برگ سبزی هم نیاری
چو گستردی بساط دشمنی را
هزاران دوست را کردی فراری
بگفت ای دوست، مهر از کینه بشناس
ز ما ناید به جز تیمارخواری
هزاران راز بود اندر دل خاک
چه کردستیم ما جز رازداری
بهر بی توشه ساز و برگ دادم
نکردم هیچگه ناسازگاری
بهار از دکه من حله گیرد
شکوفه باشد از من یادگاری
من آموزم درختان کهن را
گهی سرسبزی و گه میوهداری
مرا هر سال، گردون میفرستد
به گلزار از پی آموزگاری
چمن یکسر نگارستان شد از من
چرا نقش بد از من مینگاری
به گل گفتم رموز دلفریبی
به بلبل، داستان دوستاری
ز من، گلهای نوروزی شب و روز
فرا گیرند درس کامکاری
چو من گنجور باغ و بوستانم
درین گنجینه داری هر چه داری
مرا با خود ودیعتهاست پنهان
ز دوران بدین بی اعتباری
هزاران گنج را گشتم نگهبان
بدین بی پائی و ناپایداری
دل و دامن نیالودم به پستی
بری بودم ز ننگ بد شعاری
سپیدم زان سبب کردن در بر
که باشد جامه پرهیزکاری
قضا بس کار بشمرد و بمن داد
هزاران کار کردم گر شماری
برای خواب سرو و لاله و گل
چه شبها کردهام شب زندهداری
به خیری گفتم اندر وقت سرما
که میل خواب داری؟ گفت آری
به بلبل گفتم اندر لانه بنشین
که ایمن باشی از باز شکاری
چو نسرین اوفتاد از پای، گفتم
که باید صبر کرد و بردباری
شکستم لاله را ساغر، که دیگر
ننوشد می به وقت هوشیاری
فشردم نرگس مخمور را گوش
که تا بیرون کند از سر خماری
چو سوسن خسته شد گفتم چه خواهی
بگفت ار راست باید گفت، یاری
ز برف آماده گشت آب گوارا
گوارائی رسد زین ناگواری
بهار از سردی من یافت گرمی
منش دادم کلاه شهریاری
نه گندم داشت برزیگر، نه خرمن
نمیکردیم گر ما پردهداری
اگر یکسال گردد خشکسالی
زبونی باشد و بد روزگاری
از این پس، باغبان آید به گلشن
مرا بگذشت وقت آبیاری
روان آید به جسم، این مردگان را
ز باران و ز باد نو بهاری
درختان، برگ و گل آرند یکسر
بدل بر فربهی گردد نزاری
بچهر سرخ گل، روشن کنی چشم
نه بیهوده است این چشم انتظاری
نثارم گل، ره آوردم بهار است
رهآورد مرا هرگز نیاری
عروس هستی از من یافت زیور
تو اکنون از منش کن خواستگاری
خبر ده بر خداوندان نعمت
که ما کردیم این خدمتگزاری
پروین اعتصامی