متن و جملات

شعر بلند حافظ در وصف نوروز~ گلچین اشعار زیبا از حافظ شیرازی درباره بهار

حافظ استاد شعر فارسی بود. کسی که افراد همچون گوته بزرگ آروزی شاگردی وی را داشتند. این شاعر بزرگ به ایران عزیزمان علاقه بسیار زیادی داشت و درباره جشن و رسومات این کشور شعرهای بسیاری گفته است. یکی از این موارد اشعار حافظ شیرازی درباره عید باستانی نوروز است. ما نیز در ادامه متن شعر بلند حافظ در وصف نوروز؛ گلچین اشعار زیبا از حافظ شیرازی درباره بهار را برای شما دوستان قرار داده ایم. با ما باشید.

حافظ که بود؟

خواجه شمسُ‌الدّینْ محمّدِ بن بهاءُالدّینْ محمّدْ حافظِ شیرازی (۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری) مشهور به لِسانُ‌الْغِیْب، تَرجُمانُ الْاَسرار، لِسانُ‌الْعُرَفا و ناظِمُ‌الاُولیاء، متخلص به حافظ، شاعر فارسی‌گوی ایرانی بود. بیش‌تر شعرهای او غزل است. مشهور است که حافظ به شیوهٔ سخن‌پردازی خواجوی کرمانی گرویده و همانندیِ سخنش با شعرِ خواجو مشهور است. حافظ را از مهم‌ترین اثرگذاران بر شاعرانِ فارسی‌زبانِ پس از خود می‌شناسند. در سده‌های هجدهم و نوزدهم میلادی اشعار او را به زبان‌های اروپایی نیز ترجمه کردند و نامش به محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هر سال در ۲۰ مهر مراسم بزرگداشت حافظ در آرامگاهش در شیراز با حضور پژوهشگرانی از اقصی نقاط دنیا برگزار می‌گردد. در تقویم رسمی ایران ۲۰ مهر را روز بزرگداشت حافظ نامیده‌اند.

زیباترین شعر و غزل حافظ در وصف نوروز و بهار

در این مطلب مجموعه شعر و غزل حافظ در وصف عید نوروز و فصل بهار را گردآوری کرده ایم.

ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزیاز این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی

چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کنکه قارون را ضررها داد سودای زراندوزی

ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل استکه زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی

به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانیبه گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی

چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیستمجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی

طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردنکلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی

سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آیکه بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی

ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیستمگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی

می‌ای دارم چو جان صافی و صوفی می‌کند عیبشخدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی

جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمعکه حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی

به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محرومبیا ساقی که جاهل را هنیتر می‌رسد روزی

می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوشکه بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی

نه حافظ می‌کند تنها دعای خواجه تورانشاهز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی

جنابش پارسایان راست محراب دل و دیدهجبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی

روز عید است و من امروز در آن تدبیرم

که دهم حاصل سی‌روزه و ساغر گیرم

چند روزیست که دورم ز رخ ساقی و جام

بس خجالت که به روی آمد ازین تقصیرم

من به خلوت ننشینم پس از این، ور به مثل

زاهد صومعه بر پای نهد زنجیرم

پند پیرانه دهد واعظ شهرم لیکن

من نه آنم که دگر پند کسی بپذیرم

آن که بر خاک در میکده جان داد کجاست

تا نهم در قدم او سر و پیشش میرم

می به زیر کش و سجادهٔ تقوی بر دوش

آه اگر خلق شوند آگه از این تزویرم

خلق گویند که حافظ سخن پیر نیوش

سالخورده میی امروز به از صد پیرم

اشعار و غزلیات حافظ در وصف بهار و نوروز

ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید

وجه می می‌خواهم و مطرب که می‌گوید رسید

شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسه‌ام

بار عشق و مفلسی صعب است می‌باید کشید

قحط جود است آبروی خود نمی‌باید فروخت

باده و گل از بهای خرقه می‌باید خرید

گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش

من همی‌کردم دعا و صبح صادق می‌دمید

با لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغ

از کریمی گوییا در گوشه‌ای بویی شنید

دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک

جامه‌ای در نیک نامی نیز می‌باید درید

این لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفت

وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دید

عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق

گوشه گیران را ز آسایش طمع باید برید

تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد

این قدر دانم که از شعر ترش خون می‌چکید

جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید

هلال عید در ابروی یار باید دید

شکسته گشت چو پشت هلال قامت من

کمان ابروی یارم چو وسمه بازکشید

مگر نسیم خطت صبح در چمن بگذشت

که گل به بوی تو بر تن چو صبح جامه درید

نبود چنگ و رباب و نبید و عود که بود

گل وجود من آغشته گلاب و نبید

بیا که با تو بگویم غم ملالت دل

چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنید

بهای وصل تو گر جان بود خریدارم

که جنس خوب مبصر به هر چه دید خرید

چو ماه روی تو در شام زلف می‌دیدم

شبم به روی تو روشن چو روز می‌گردید

به لب رسید مرا جان و برنیامد کام

به سر رسید امید و طلب به سر نرسید

ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند

بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مروارید

شعر و غزل برای بهار و نوروز از حافظ شیرازی

خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشدکه در دستت بجز ساغر نباشد

زمان خوشدلی دریاب و در یابکه دایم در صدف گوهر نباشد

غنیمت دان و می خور در گلستانکه گل تا هفته دیگر نباشد

ایا پرلعل کرده جام زرینببخشا بر کسی کش زر نباشد

بیا ای شیخ و از خمخانه ماشرابی خور که در کوثر نباشد

بشوی اوراق اگر همدرس ماییکه علم عشق در دفتر نباشد

ز من بنیوش و دل در شاهدی بندکه حسنش بسته زیور نباشد

شرابی بی خمارم بخش یا ربکه با وی هیچ درد سر نباشد

من از جان بنده سلطان اویسماگر چه یادش از چاکر نباشد

به تاج عالم آرایش که خورشیدچنین زیبنده افسر نباشد

کسی گیرد خطا بر نظم حافظکه هیچش لطف در گوهر نباشد

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شدعالم پیر دگرباره جوان خواهد شد

ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد دادچشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد

این تطاول که کشید از غم هجران بلبلتا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد

گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیرمجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد

ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنیمایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد

ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشیداز نظر تا شب عید رمضان خواهد شد

گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبتکه به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد

مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرودچند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد

حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجودقدمی نه به وداعش که روان خواهد شد

ساقیا! آمدن عید مبارک بادتوآن مواعید که کردی مرواد از یادت

در شگفتم که در این مدت ایّام فراقبرگرفتی ز حریفان دل و دل‌می‌دادت

برسان بندگیِ دختر رَزْ، گو بِدَرآیکه دم و همت ما کرد ز بند آزادت

شادی مجلسیان در قدم و مقدم توستجای غم باد هر آن دل که نخواهد شادت

شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافتبوستان سمن و سرو و گل و شمشادت

چشم بد دور، کزآن تفرقه‌ات بازآوردطالع ناموَر و دولت مادرزادت

حافظ از دست مده دولتِ این کشتیِ نوحور نه طوفان حوادث ببرد بُنیادت

عید است و آخر گل و یاران در انتظار

ساقی به روی شاه ببین ماه و می بیار

دل برگرفته بودم از ایام گل ولی

کاری بکرد همت پاکان روزه دار

دل در جهان مبند و به مستی سؤال کن

از فیض جام و قصه جمشید کامگار

جز نقد جان به دست ندارم شراب کو

کان نیز بر کرشمه ساقی کنم نثار

خوش دولتیست خرم و خوش خسروی کریم

یا رب ز چشم زخم زمانش نگاه دار

می خور به شعر بنده که زیبی دگر دهد

جام مرصع تو بدین در شاهوار

گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست

از می کنند روزه گشا طالبان یار

زانجا که پرده پوشی عفو کریم توست

بر قلب ما ببخش که نقدیست کم عیار

ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود

تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار

حافظ چو رفت روزه و گل نیز می‌رود

ناچار باده نوش که از دست رفت کار

نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشیکه بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوشکه تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولیوعظت آن گاه کند سود که قابل باشی

در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر استحیف باشد که ز کار همه غافل باشی

نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزافگر شب و روز در این قصه مشکل باشی

گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوسترفتن آسان بود ار واقف منزل باشی

حافظا گر مدد از بخت بلندت باشدصید آن شاهد مطبوع شمایل باشی

رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید

وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید

صفیر مرغ برآمد بط شراب کجاست

فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید

ز میوه‌های بهشتی چه ذوق دریابد

هر آن که سیب زنخدان شاهدی نگزید

مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب

به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید

ز روی ساقی مه وش گلی بچین امروز

که گرد عارض بستان خط بنفشه دمید

چنان کرشمه ساقی دلم ز دست ببرد

که با کسی دگرم نیست برگ گفت و شنید

من این مرقع رنگین چو گل بخواهم سوخت

که پیر باده فروشش به جرعه‌ای نخرید

بهار می‌گذرد دادگسترا دریاب

که رفت موسم و حافظ هنوز می نچشید

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا