
جدایی یکی از دردناکترین چیزهای تاریخ بشریت بوده است. شاعران، نویسندگان و متفکرین بزرگی در تاریخ همواره درباره جدایی و تلخی این موضوع نوشتهاند. ما نیز در مجله اینترنتی گلستان فان شعر، متن، دلنوشته و… درباره جدایی را آماده کردهایم. در ادامه متن همراه ما باشید.
فهرست موضوعات این مطلب
شعر درباره جداییشعر کوتاه درباره جداییمتنهایی درباره جداییدلنوشتههایی سنگین و سوزناک درباره جداییمتن انگلیسی درباره جداییاستوری درباره جداییمتن جدایی مرگشعر درباره جدایی
در اولین بخش از این مقاله شعرهایی سوزناک را درباره جدایی آماده کردهایم.
چو نی نالدم استخوان از جدایی
فغان از جدایی فغان از جدایی
قفس به بود بلبلی را که نالد
شب و روز در آشیان از جدایی
دهد یاد از نیک بینی به گلشن
بهار از وصال و خزان از جدایی
چه سان من ننالم ز هجران که نالد
زمین از فراق، آسمان از جدایی
به هر شاخ این باغ مرغی سراید
به لحنی دگر داستان از جدایی
چو شمعم به جان آتش افتد به بزمی
که آید سخن در میان از جدایی
کشد آنچه خاشاک از برق سوزان
کشیده است هاتف همان از جدایی
هاتف اصفهانی
ای کرده دلم سوختهٔ درد جدایی
از محنت تو نیست مرا روی رهایی
معذوری اگر یاد همی نایدت از ما
زیرا که نداری خبر از درد جدایی
در فرقت تو عمر عزیزم به سر آمد
بر آرزوی آنکه تو روزی به من آیی
من بیتو همی هیچ ندانم که کجایم
ای از بر من دور ندانم که کجایی
گیرم نشوی ساخته بر من ز تکبر
تا که من دلسوخته را رنج نمایی
ایزد چو بدادست به خوبی همه دادت
نیکو نبود گر تو به بیداد گرایی
بیداد مکن کز تو پسندیده نباشد
زیرا که تو بس خوبی چون شعر سنایی
سنایی
مشو، مشو، ز من خستهدل جدا ای دوست
مکن، مکن، به کفاند هم رها ای دوست
برس، که بیتو مرا جان به لب رسید، برس
بیا که بر تو فشانم روان، بیا ای دوست
بیا، که بیتو مرا برگ زندگانی نیست
بیا، که بیتو ندارم سر بقا ای دوست
چه کردهام که مرا مبتلای غم کردی؟
چه اوفتاد که گشتی ز من جدا ای دوست؟
کدام دشمن بدگو میان ما افتاد؟
که اوفتاد جدایی میان ما ای دوست
عراقی
گر یک وفا کنی صنما صد وفا کنم
ور تو جفا کنی همه من کی جفا کنم
گر بر کنم دل از تو بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم آن دل کجا کنم
هرگز جدایی از تو نجویم که تو مرا
جانی ز جان خویش جدایی چرا کنم
جانم ز تن جدا باد ار من به هیچ وقت
یک لحظه جان ز مهر تو ای جان جدا کنم
مسعود سعد سلمان
روز نوروزست، سرو گل عذار من کجاست؟
در چمن یاران همه جمعند یار من کجاست؟
مونسم جز آه و یارب نیست شبها تا به روز
آه و یارب! مونس شبهای تار من کجاست؟
گشته مردم، هر یکی، امروز، صید چابکی
چابک صید افگن مردم شکار من کجاست؟
نیست یک ساعت قرار این جان بی آرام را
یارب! آن آرام جان بی قرار من کجاست؟
سوخت از درد جدایی دل بامید وصال
مرهم داغ دل امیدوار من کجاست؟
روزگاری شد که دور افتاده ام، آخر بپرس
کان سیه روز پریشان روزگار من کجاست؟
بود عمری بر سر کویت هلالی خاک ره
رفت بر باد و نگفتی: خاکسار من کجاست؟
هلالی جغتایی
بیا بیا که مرا طاقت جدایی نیست
رها مکن که دلم را ز غم رهایی نیست
دلم ببردی و گر سر جدا کنی ز تنم
به جان تو که دلم را سر جدایی نیست
بریز جرعه که هنگامه غمت گرم است
بگیر باده که هنگام پارسایی نیست
اگر ربوده به زلف تو شد دلم چه عجب
چو کار زلف تو، الا که دلربایی نیست
بر آب دیده روانی تو همی خواهم
اگر چه آب مرا بر درت روایی نیست
مرا بپرسی کاخر مرا ز تو غم نیست
اگر نیایی هست و اگر بیایی نیست
به بنده خسرو بوسی بده مکن حکمت
که بنده نیز حکیم است، اگر سنایی نیست
امیرخسرو دهلوی
به من بازگرد ای چو جان و جوانی
که تلخست بی تو مرا زندگانی
من اندر فراق تو ناچیز کردم
جمال و جوانی، دریغا جوانی
دریغا تو کز پیش رویم جدایی
دریغا تو کز پیش چشمم نهانی
فرخی سیستانی
ای آنکه ز هجر تو ندیدیم رهایی
باز آی، که دل خسته شد از بار جدایی
هر چند مرا هیچ نخوانی که: بیایم
این نامه نبشتم که: بخوانی و بیایی
ما را همه کاری به فراق تو فرو بست
باشد که ز ناگه در وصلی بگشایی
گفتی که: ز تقصیر تو بود این همه دوری
تقصیر چه باشد؟ چو ندانم که: کجایی؟
از بار غم خویش نبایست شکستن
ما را که شب و روز تو بایستی و بایی
ای رفته و بر سینهٔ ما داغ نهاده
سوگند به جان تو که: اندر دل مایی
هر چند پسند همه خلقی ز لطافت
اینت نپسندیم که در عهد نیایی
بنمای بنا معقتدانم رخ رنگین
تا بیش نپرسند که: دیوانه چرایی؟
ز آیینه عجب دارم آرام نمودن
وقتی که تو آن روی به آیینه نمایی
اندر دل یکتا شدهٔ اوحدی امروز
سوزیست که آتش برساند به دوتایی
اوحدی
ای آنکه دوست دارمت اما ندارمت
بر سینه می فشارمت اما ندارمت
ای آسمان من که سراسر ستاره ای
تا صبح می شمارمت اما ندارمت
در عالم خیال خودم چون چراغ اشک
بر دیده می گذارمت اما ندارمت
می خواهم ای درخت بهشتی، درخت جان
در باغ دل بکارمت اما ندارمت
می خواهم ای شکوفه ترین مثل چتر گل بر سر نگاه دارمت اما ندارمت
نگارا، از وصال خود مرا تا کی جدا داری؟
چو شادم میتوانی داشت، غمگینم چرا داری؟
چه دلداری؟ که هر لحظه دلم از غم به جان آری
چه غم خواری؟ که هر ساعت تنم را در بلا داری
به کام دشمنم داری و گویی: دوست میدارم
چگونه دوستی باشد، که جانم در عنا داری؟
چه دانم؟ تا چه اجر آرم من مسکین بجای تو
که گر گردم هلاک از غم من مسکین، روا داری
بکن رحمی که مسکینم، ببخشایم که غمگینم
بمیرم گر چنین، دانم مرا از خود جدا داری
مرا گویی: مشو غمگین، که خوش دارم تو را روزی
چو میگردم هلاک از غم تو آنگه خوش مرا داری!
عراقی کیست تا لافد ز عشق تو؟ که در هر کو
میان خاک و خون غلتان چو او صد مبتلا داری
عراقی
باید كسی باشد شبی ماتم بگیرد
وقتی نبودم صورتش را غم بگیرد
باید كسی باشد كه عكس خنده ام را
در لابه لای گریه اش محكم بگیرد
چشمش به هر كوچه خیابانی بیافتد
باران تنهاتر شدن، نَم نَم… بگیرد
هی شهر را با خاطراتش در نَوَردَد
آینده اش را سایه ای مبهم بگیرد
از گریههای او خدا قلبش بلرزد
از گریههای او نفسهایم بگیرد
من! جای خالی باشم و او هم برایم
هر پنج شنبه شاخه ای مریم بگیرد
پویا جمشیدی
اين روزها همبستر دردم
دلتنگ بعضیهای نامردم
لعنت به تو که ساده دل کندی
لعنت به من که باورت کردم
اين روزها همسايه آه ام
مهمان بارانهای گه گاهم
آنقدر پيچيدم به خود از درد
تا با خبر شد شست بابا هم
دلخوش به آدم بودنت بودم
از شوق اين گندم نياسودم
میرفتی و آهسته میگفتی
دستی به دامانش نيالودم
رفتی کشیدی تا جنون کارم
راحت کمر بستی به آزارم
من میپرستيدم تو را، حالا
از تو چطوری دست بردارم
لعنت به تو که عاشقم بودی
لعنت به من که دوستت دارم
حق من این حالی که دارم نیست
لعنت به تو، به “دوستت دارم”
صفورا یال وردی
ای درآمیخته با هر کسی از راه رسید
میتوان از تو فقط دور شد و آه کشید
پرچم صلح برافراشتهام بر سر خویش
نه یکی، بلکه به اندازه موهای سفید
ناهماهنگی تقدیر نشان داد به من
به تقاضای خود اصرار نباید ورزید
شب کوتاه وصالت به «گمان» شد سپری
دست در زلف تو نابرده دو تا صبح دمید
من از آن کوچ که باید بروی کشته شوی
زنده برگشتم و انگیزه پرواز پرید
تلخی وصل ندارد کم از اندوه فراق
شادی بلبل از آن است كه بو کرد و نچید
مقصد آنگونه که گفتند به ما، روشن نیست
دوستان نیمه راهید اگر، برگردید
کاظم بهمنی
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق دربند است
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانند است
پیام من که رساند به یار مهرگسل
که برشکستی و ما را هنوز پیوند است
قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست
به خاک پای تو وان هم عظیم سوگند است
که با شکستن پیمان و برگرفتن دل
هنوز دیده به دیدارت آرزومند است
بیا که بر سر کویت بساط چهره ماست
به جای خاک که در زیر پایت افکندهست
خیال روی تو بیخ امید بنشاندهست
بلای عشق تو بنیاد صبر برکندهست
عجب در آن که تو مجموع و گر قیاس کنی
به زیر هر خم مویت دلی پراکند است
اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی
گمان برند که پیراهنت گل آکند است
ز دست رفته نه تنها منم در این سودا
چه دستها که ز دست تو بر خداوند است
فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست
بیا و بر دل من بین که کوه الوند است
ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق
گمان برند که سعدی ز دوست خرسند است
از مجموعه اشعار سعدی
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
میرسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست
مینشینی روبرویم، خستگی در میکنی
چای میریزم برایت، توی فنجانی که نیست
باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است
باز میخندم که خیلی، گرچه میدانی که نیست
شعر میخوانم برایت، واژهها گل میکنند
یاس و مریم میگذارم، توی گلدانی که نیست
چشم میدوزم به چشمت، میشود آیا کمی
دستهایم را بگیری، بین دستانی که نیست
وقت رفتن میشود، با بغض میگویم نرو
پشت پایت اشک میریزم، در ایوانی که نیست
میروی و خانه لبریز از نبودت میشود
باز تنها میشوم، با یاد مهمانی که نیست
شعر کوتاه درباره جدایی
جدایی را چرا میآزمایی
کسی مر زهر را چون آزماید؟
مولانا
چنین گفت خسرو که این باد وبس
شکست و جدایی مبیناد کس
فردوسی
نباشد خوشیی چون آشنایی
نه دردی تلخ چون درد جدایی
فخرالدین اسعد گرگانی
جدایی توگناهی عظیم بود و مرا
از آنگناه همیکرد باید استغفار
قاآنی
لرزد از بیم جدایی استخوانم بند بند
هر کجا بینم فلک سازد دو یار از هم جدا
من و یک لحظه جدایی ز تو، آن گاه حیات؟
اینقدر صبر به عاشق نسپرده است کسی
از مجموعه اشعار صائب تبریزی
اندوه جدایی ز کسی پرس که یک چند
دور فلک از صبحت یارانش جدا داشت
امیرخسرو دهلوی
صعب دردیست جدایی تو به هر هفته مرا
به چنین درد گرفتاری مکن گو نکنم
مسعود سعد سلمان
دل از درد جدایی میکشد آهی و میگوید
که: تنهایی عجب دردیست! داد از دست تنهایی!
جان من از جدایی آن مه بلب رسید
ای وای! گر فلک نرساند باو مرا
هلالی جغتایی
امید هاست مرا کز خودم جدا نکنی
وگر تو قصد جدایی کنی خدا مکناد
چنان بسوخته ام در غم جدایی دوست
که چرخ را دل بر جان من بمیسوزد
حکیم نزاری
چنان شدم ز غم و غصهٔ جدایی دوست
که دید دشمن اگر حال من ، ترحم کرد
وحشی
بلای هجر ز هر درد جانگدازتر است
ندیده داغ جدایی تعب چه میدانی؟
با امید وصل از درد جدایی باک نیست
کاروان صبح آید از قفای نیمشب
از مجموعه اشعار رهی معیری
مکن از برم جدایی، مرو از کنارم امشب
که نمیشکیبد از تو دل بیقرارم امشب
اوحدی
عشق آن بُغضِ عجیبیست که از دوریِ یار
نیمه شب بینِ گلو مانده و جان میگیرد
فهیمه تقدیری
دوای درد جدایی کجا به صبر توان کرد
بیار شربت وصل ار طبیب درد فراقی
خواجوی کرمانی
ما که از سوز دل و درد جدایی سوختیم
سوز دل را مرهم از مژگان دیده ساختیم
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی
عراقی
نسپردمی دل آسان به تو روز آشنایی
خبریم بودی آن روز اگر از شب جدایی
هاتف اصفهانی
هر نفس از جداییات میرسدم عقوبتی
ای شب انتظار تو روز جزای عاشقان
از اشعار فروغی بسطامی
از من مطلب صبر جدایی که ندارم
سنگیست فراق و دل محنت زده جامی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی
سعدی
جهانی شاد و غمگیناند از هجر و وصال تو
به وصلم شادمان گردان که از هجر تو غمگینم
سیف فرغانی
فراق اینجاست میبینی؟ اگر دقت کنی حالا
جدایی را نگاه کینه توزت کرده؛ خاطر جَم
بوسههایت دلنشین و خندههایت دلفریب
طعم تلخ این جدایی را چشیدن ساده نیست
هرگز ” خداحافظ “ نگو وقت ِ جدایی
چشمم حریف ِ گریههای بی امان نیست
برگها از شاخه میافتند و تنها میشوند
از جدایی، گرچه میترسم، به من هم میرسد
زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن میزیستم
به روزهای جدایی دو حالت است فقط
در انتظار تـــــــواَم یا در انتظـــار منی
حیف باشد مه من کاین همه از مهر جدایی
گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی؟
هیچ وصلی بی جدایی نیست، این را گفت رود
دیده گلگون کرد و سر بر دامن صحرا گذاشت
آیا تو میپذیری، عشق خدائیم را؟
تا این که بر نتابی، دیگر جدائیم را
باران که میبارد جدایی درد دارد
دل کندن از یک آشنایی درد دارد
ای مانده بی جواب سوال جداییات
سردرگمم به قصه ی بی ردپاییات
از لحظه ی جدایی دیگر سخن نمیگفت
فهمیده بودم اما چیزی به من نمیگفت
متنهایی درباره جدایی
در ادامه، متنهایی غیر شعری را قرار دادهایم که قطعا موردپسند شما واقع خواهند شد.
ای که از اول جاده به سکوت شدی گرفتار
منو از خاطره کم کن، تا ابد خدا نگهدار ..
ﺗﻮ ﺟﺎ ﺯﺩی
ﻣﻦ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩﻡ
ﺍﻭ ﺟﺎ ﮔﺮﻓﺖ
و ﻫﻤﻴﻦ یک ﺟﺎﺑﻪ ﺟﺎیی ﺟﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ!..
شبیه برگ پاییزی، پس از تو قسمت بادم
خداحافظ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ، و این یعنی در اندوه تو می میرم
در این تنهایی مطلق، که می بندد به زنجیرم
همچون باران باش….!
رنج جدا شدن از آسمان را
در سبز کردن زندگی جبران کن..
مات شدم
از رفتنت !
هیچ میز ِ شطرنجی هم درمیان نبود
این وسط فقط یک دل بود
که دیگر نیست!
جـــدایــی مــان ؛
هیــچ یکـــ از تشــریفــاتــــ آشــنایمــانــــ را نــداشتـــ
فقــط تــو رفـــتــی
و منــــ ســعیــــ کـــردمـــ
ســـ ــنگــــ دل بــاشـــمــــ
روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای
خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم…
اکنون تو رفته ای، من هم خواهم رفت
فرق رفتن تو با من این است که من شاهد رفتن تو هستم
با من شوریده سر حرف از جدایی ها چرا
بیدم و هر دم تنم لرزان لرزان میشود…
گفتی محبت کن برو
باشد خداحافظ ولی
رفتم که تو باور کنی
دارم محبت می کنم…
از کنار من که رفته ای
از خیال من مرو….
همه چیز خنده دار بود..!
داشتن تو
بودن من
ماندن ما
رفتن تو
رفتن من
این همه آه !
گاهی از این همه خنده گریه ام می گیرد…!
خط های
روی پیشانی ام
ربطی به سنم ندارد
دارم روزهای بعدِ رفتنت را
می شمارم
از جدایی میگویی سخن؟
هر چه خواهی کن و لیکن این مکن..
تلخ تر از خود جدایی ها…
آنجایی است که بعدها آن دو نفر مدام باید وانمود کنند،
که چیزی بینشان نبوده
که هیچ اتفاقی نیفتاده،
که از همدیگر هیچ خاطره ای ندارند..
فقط رفت بدون کلامی که بوی اشک دهد
فقط رفت بدون نگاهی که رنگ حسرت داشته باشد
فقط رفت ….
فقط رفت و من شنیدم که توی دلش گفت: راحت شدم
رفتی اما من پنجره را تا قیامت باز میگذارم
مگر یک روز از خم کوچه نمایان شوی
وبرایم دستی تکان دهی…
بریدی تو از من،
بریدم من از خود…
میخواهی بروی؟
خب برو
انتظار مرا وحشتی نیست
شب های بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود
برو….
آن روز که تو رفتی
از آن سو
و من هم از این سمت،
دنیا به دو پاره شد
به سویی و به سمتی
پدرم،
شاعر نیست…
رنج هایش را اما
می گِریَد،
می موید
با خودش زمزمه هم گاهی دارد
از زمان هایی خوب
پدرم،
شاعر نیست!
ولی از وزن جدائی ها آگاه است
صاحب دفتر و دیوانی از
اشک است
پدرم می داند، می داند؛
درد هم قافیه ی مرد ست
خوب می دانم که آن روز
عطش با تو چه کرد
زین سبب
رودی جاری از اشک چشم برایت آورده ام
و قلبی پر ز درد
از داغ جدایی…
از قصه ی پر درد شب های ویرانه ی شام مپرس
که جز اندوه خزان نو بهارت
حرف تازه ای ندارم..میخواهی بروی؟
خب برو
انتظار مرا وحشتی نیست
شب های بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود
برو….
آن روز که تو رفتی
از آن سو
و من هم از این سمت،
دنیا به دو پاره شد
به سویی و به سمتی
خوب می دانم که آن روز
عطش با تو چه کرد
زین سبب
رودی جاری از اشک چشم برایت آورده ام
و قلبی پر ز درد
از داغ جدایی…
از قصه ی پر درد شب های ویرانه ی شام مپرس
که جز اندوه خزان نو بهارت
حرف تازه ای ندارم..
دلنوشتههایی سنگین و سوزناک درباره جدایی
می دونی آخر هر عشق ته تهش چیه؟ یا مرگه یا جدایی یا عادت یه وقتایی هم نفرت.
خیلی وقتا اونا که عشقشون با مرگ تموم میشه خوشبختن؛
اونا که عشقشون با جدایی تموم بشه غمگینن؛
اونا که به عادت برسن محتاجن، معتادن؛
اونایی هم که عشقشون به نفرت برسه، بدبختن. از هر بیچاره یی بیچاره ترن.
تا حالا فکرشو کردی قراره ما به کدومشون برسیم؟…!
شب اول جدایی خیلی سخته ….
خاطره ها از هر طرف بهت فشار میارن….
حرف ها….
قول و قرارها….
اما بالاخره با تمام اشک ها می گذره….
از فرداش باورت میشه کم کم و یاد میگیری که دلتنگ نباشی….
استخونهای شکسته احساست رو جمع میکنی و جملات اخر رو هی با خودت مرور می کنی….
تا بفهمی خیلی وقت بوده که تاریخ مصرفت تموم شده بوده و خودت داشتی الکی هی کشش می دادی ….
میشی یه اشنای دور مثل همه….
تو را به ترانهها بخشیدم
به صدای موسیقی
به سکوت شکوفهها
که به میوه بدل میشوند
و از دستم میچینند
تو را به ترانهها بخشیدم
با من نمان
عمر هیچ درختی ابدی نیست
باید به جدایی از زندگی عادت کرد …
سخت نگاهم کن
صداهای پشت سرت را بیخیال شو
دیروزها در تعقیب فردایمان میدوند
هیسس!
دستت را بسپار به انگشتانم
انگشتهایت را بینشان قفل کن و با دست دیگر شالات را بچسب!
سمند سبزی آنطرف خیابان به ما خیره مانده است
اینبار به پرواز نمیرسیم
سخت نگاهم کن..
نیازی به بررسی ساعت نیست.. پدران و مادرانمان سالهاست که مردهاند
کسی نگران ما نیست جز خودمان
به بوقهای تاکسیهای خطی توجهی نکن، تا خانه تنها چند سال فاصله بیشتر نیست
رژ لبت را که زدی مرا ببوس تا ردِ یک عمر سیگار را از لبانم محو کنی
سخت نگاهم کن..
دستهای عرق کردهام را به حساب استرس نگاهداشتنت بگذار
هوا، هوای “مهم نیست”های آنسوی خط است
هوای “امیدوارم خوشبخت شوی بعد من”های همراه با لبخند
بیا تا برای مقصدمان راهی به جز جدایی پیدا کنیم
بیا کمی اینطرف تر تا درون سایهی درخت منتظر مترو بایستیم
مردد نباش دستت را بده.. آن خط زرد را میبینی؟
آن را که رد کنیم همه چیز تمام میشود
قطار در حال آمدنست بجنب!
سخت نگاهم کن..
هی مواظب باش.. نزدیک بود زیر قطار بروی.. حواست کجاست؟ بجنب باید ایستگاه بعدی مستقیم به سمت فرودگاه بروی
آب دهانت را قورت بده و نفس عمیقی بکش و چشم هایت را ببند
نگران نباش برو
من..
سخت نگاهت می کنم
چه فرقی می کند
چه کسی بحث را شروع کرد
که دعوا را ادامه داد
رویش را برگرداند
کلافه از جایش برخواست
یا بی هیچ حرفی گوشی را گذاشت
نگذارید قهرهایتان طولانی شود
نگذارید بغض ها طوفان شود
نگذارید دل تان احساسِ سنگینی کند
هرچقدر هم که صدایتان بالا رفت
اخمتان در هم شد .
با حرفی
آغوشی
نگاهی
یک نقطه ی پایان بگذارید
ادامه دادن یعنی
غرور
و غرور تمرینِ جدایی می آورد
به هیچ کجایِ این دنیا بر نمی خورد
اگر از – من – پایین بیاییم گاهی
و
– ما – را ببینیم
این – ما – یِ سراسر عشق
این – ما – یِ بی مرز
اگر
یک
– ما – دارید
حواستان را شش دنگ که هیچ
همه ی دنگ هایِ دنیا را
بسپارید
یک بوسه ی محکم
از اخم هایِ در هم رفته ی مردانه
یک آغوشِ محکم
از کلافگی هایِ زنانه
کِیف دارد
باور کنید
متن انگلیسی درباره جدایی
در این بخش متنهایی انگلیسی به همراه ترجمه را برای شما عزیزان قرار دادهایم.
I didn’t lose you
You lost me
You’ll search for me
Inside of everyone you’re with
And I won’t be found
من تو را از دست ندادم.
تو منو از دست دادی
و مطمئن با تو به دنبال من خواهی گشت
در تمام کسانی که با آنهایی
و هیچ وقت مرا پیدا نخواهی کرد.
LOVE is like WAR
Easy to start
Difficult to end
Impossible to forget
ﻋﺸﻖ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺟﻨﮓ ﺍﺳﺖ
ﺷﺮﻭﻉ ﺁﻥ ﺁﺳﺎن
ﺧﺎﺗﻤﻪ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﺸﮑل
و ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﻏﯿﺮ ممکن است
Don’t cry when the sun is gone
Because the tears won’t let you see the stars
هنگام غروب خورشید گریه نکن
زیرا اشکها به تو اجازه نمیدهند تا ستارهها را ببینی.
Sometimes I wish I were a little kid again
Skinned knees are easier to fix than broken heart
گاهی دلم میخواد دوباره یه بچه کوچک باشم
زانوی زخمى راحتتر از قلب شکسته خوب میشود.
Nothing hurts more than realising
He meant everything to you and
You meant nothing to him
هیچ چیزی دردآورتر از این نیست که
او برای شما به معنای همه چیز شما باشد،
اما شما برای وی هیچ چیزی محسوب نشوید
The Day You Broke My Heart
Will Be the Day That I Will Never Forget
I Re-Read Our Old Text Messages Repeatedly
Just To Reminisce On the Good Times We Had
Now All I Got Is Memories
And A Heart Full Of Pain
روزی که تو قلب منو شکستی روزیه که هیچوقت فراموشش نمیکنم
بارها متن پیامهای قبلی رو خوندم
فقط بخاطر به یاد آوردن لحظات خوبی که با هم داشتیم
الان تنها چیزی که دارم خاطره است
و یه قلب پر از درد
You know it is love
When you have been saying goodbye for many times
But still you are not ready to leave
میدونی اسم این عشقه
وقتی که تو چندین بار خداحافظی کردهای
اما هنوز آماده این نیستی که ترکش کنی
Can u close your eyes for a minute please
Thank you
Did you see how dark it is
This is my life without you
میتونی چشماتو برای یک دقیقه ببندی لطفا!
متشکرم.
دیدی چقدر تاریک شد؟
این زندگی من بدون توست.
I feel so sad and heartbroken
I feel like my heart was ripped in half
من احساس اندوه شدیدی میکنم
حس میکنم قلب من دو نیمه شده است
Now that we’ve said goodbye
You still own my lonely mind and
I dream about you all the time
اکنون که از یکدیگر خداحافظی کردهایم
همچنان تنها شخص در ذهن من هستی و
رویای تو را همواره خواهم داشت
Dreams don’t mean anything. They’re just noise. They’re not real.
رویاها هیچ معنی ای نخواهند داشت. آن ها فقط سر و صدا هستند. آن ها واقعی هستند.
We must understand that sadness is an ocean, and sometimes we drown, while other days we are forced to swim.
ما باید بفهمیم که ناراحتی یک اقیانوس است و گاهی ما در آن غوطه ور خواهیم بود در حالی که سایر روز ها ما مجبوریم که در آن شنا کنیم.
Nothing hurts more than realising
He meant everything to you and
You meant nothing to him
هیچ چیزی دردآور تر از این نیست که
او برای شما به معنای همه چیز شما باشد،
اما شما برای وی هیچ چیزی محسوب نشوید
Were all broken
Its just that some of us are so good at
Keeping our pieces together
ما هممون شکسته ایم
فقط برخی هامون خیلی خوب می تونیم
تیکه هامون رو کنار هم نگه داریم.
اشکالی نداره که گریه کنی؛ باران هم این کار را می نماید
استوری درباره جدایی
در این بخش متنهایی را قرار دادهایم که میتوانید آنها را در استوری اینستاگرام، واتساپ و تلگرام خود استفاده کنید.
عصر جمعه بی کسی هایم
دو چندان می شود
بغض های سینه ام
گویی نمایان می شود
با چراغ یاد تو
در کوچه باغ خاطره
غصه های هر شبم
از من گریزان می شود..
پیش روی من تا چشم یاری میکند دریاست
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست
در این ساحل که من افتاده ام خاموش
غمم دریا، دلم تنهاست
بعد از تو
خنده هایم در همان خیابان ها که با هم قدم زدیم
گم شدند
و جایشان را دادند
به بغضی که چشمانم را هر شب تر میکند
بغضی که نفسم را گرفته است
و تا سر حد مرگ میبرد مرا
بغضی که تا آخر عمرم قول همراهی داده است
هیــــــس! ساکتــــ
فریـــــــادت را بی صدا کن
بــــــغضت را نوش جان کن
و اشکــــــــ هایت را پنهان
اینجا هیچـــکس به فکر دیگری نیست
همه در تـــــــــــکاپوی خواسته های خویش هستند
و برای رسیــــــــــــــدن به مرادشان از تو هم می گذرند
شکـــــــ نکـــــن
ببار ای ابر بارونی
ببار و گونه مو تر کن
مث بغض دل ابرا
ببار این بغضو پرپر کن!
من بی تـــو، شعر خواهم نوشت…
تـــو بی من چه خواهی کرد؟
غم انگیز است اگر تو را نخواهد !
مسخره است اگر نفهمی !!
احمقانه است اگر اصرار کنی…!
ایـــن بــار که آمــدی،
دستـت را روی قــلبــم بُگــذار…
تا بــفــهمی این دل بــآ دیدن تـو،
نمی تپد… اَز شــوق میلـرزد.
خدایا
گله نمیکنم…
ولی کاسه ام را اینقدر خالی دیده ای
که هر چه خواسته ام را
در کاسه ام میگذاری!
هم بازی قدیم
چشم نگذار
آنقدر دورم که
با شمردن همه اعداد هم
پیدایم نمی کنی!!!!.
سر بگذار بر دردِ بازوانِ من
دستِ نگاهم را بگیر
مرا دچارِ حادثهای کن که با عشق نسبت دارد
من… عجیب از روزگار رنجیده ام
انصـاف نیـست،
کـه دنیـا آنقـدر کوچـک باشـد
که آدم هـای تـکراری را روزی صـد بـار ببینـیم…
و آنـقدربـزرگ بـاشـد
که نتوانیم آن کسی را که میخـواهیـم حتـی یـک بـار ببینیـم
همیشه
در ناگهانی ترین لحظه، عزیزترین دارایی مان از دست می رود!
و ما درست همان موقع یادمان می افتد، چقدر “دوستت دارم” هایمان را نگفته ایم، ” از اینکه دارَمت شادترینم” را نگفته ایم..
همیشه دیر یادمان می افتد برای آنچه که داریم با خوشحالی شکر گوییم .
همیشه دیر می شود...
و ما بعدَش، تمامِ اندوهمان از حرف هایی ست که نزده ایم
لمسَــت کردم
ای کاش هیچگاه تن به خواسته ات نمیدادم
همیشه فکر میکردم تا یکی شدن تنها یه قدم فاصله داریم
اگر میدانستم روزی لمس تنت اینگونه فاصله می اندازد
بین من و تو بین این همه احساس
هرگز تن به هوسی نمیدادم که می پنداشتم
انتهای ِ عشق است
نامت را بر باد نوشته بودم
تا فراموشم شود
اما ندانستم
گردبادی از
نامت… یادت…
مرا به کام خود کشیده است
در من
کوچه هاییست که با تو…
سفر هاییست که با تو…
روزهایست که باتو…
شبهاییست که با تو…
عاشقانه هاییست که باتو…
نگشته ام
نرفته ام
سر نکرده ام
آرام نیافته ام
نگفته ام
می بینی چقدر با تو کار دارم؟
زودتر بیا!
سرگرمی بودم،
همان روزهایی که فکر کردن به تو قند توی دلم آب میکرد و گونه هایم را گل می انداخت…
سرگرمی بودم،
همان شب هایی که از سردی نگاهت،از جانم نگفتن هایت تا صبح آشفته میخوابیدم و از بغض این پهلو به آن پهلو میشدم…
سرگرمی بودم،
همان ماه ها و سالهایی که روی هر اسمی جز اسمِ تو خط زدم و هر دستی غیر دستِ تو را پس زدم…
سرگرمی بودم،
تمام آن ثانیه هایی که شیرین ترین آرزویم داشتنِ تو بود اینجا کنارم، برای همیشه…
دلگرمی که نه تو با ارزش ترین داشته ی من بودی،
شیرین ترین خواسته ام،
سرگرمی بودن برایت کمی بی انصافی بود
متن جدایی مرگ
در این بخش متنهایی را قرار دادهایم که بیشتر درباره جدایی از عزیزانی است که فوت کردهاند.
میگویند مرگ حق است
پس چرا خوشبختی حق نیست…؟
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
کاری نکنیم که فردا روی سنگ قبرمان بنویسند:
کسی زیر این خاک خفته است، که
همواره تصمیم داشت فردا شاد باشد و کارهای خوب انجام دهد
سرگرمی ام شده گرفتن فال حافظ و من خسته از جواب های تکراری :
“غم تمام می شود”
“غصه نخور”
“مشکلات حل می شود ”
و …
دلم می گیرد ، چرا حافظ نمی داند بی او هیچ چیز تمامی ندارد جز این زندگی ؟!
مرگ مردن نیست و مرگ تنها نفس نکشیدن نیست،
من مردگان بیشماری را دیده ام که راه میرفتند
حرف میزدند، سیگار میکشیدند.
سلام ای غروب غریبانه دل
سلام ای طلوع سحرگاه رفتن
سلام ای غم لحظه های جدایی
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
باران که می بارد
دلم برایت تنگ تر می شود
راه می افتم
بدون چتر، من بغض میکنم، آسمان گریه
گاهی آدم به جایی می رسد که دست به خودکشی می زند
نه اینکه تیغ بردارد رگش را بزند… نه…
قید احساسش را می زند…
دلم آغوشی میخواهد از جنس قبر
دلم خوابی میخواهد از جنس مرگ
عاشق شدن مرگ مغزیست
بعد از آن به ناچار
قلبت اهدا می شود.
نه اینکه حرفی نباشه
هست، خیلی هم هست
اما
دل شکسته ها خوب می دانند
غم که به استخوان برسه
میشود سکوت
ندای مرگ، ندای عشق است. مرگ می تواند دلپذیر باشد اگر به شکلی مثبت پاسخ آن را دهیم، اگر آن را به عنوان یکی از شکل های جاودانه درخشان زندگی و تحول بپذیریم. “هرمان هرسه”
خدایا سه حرفیه عشق رو تجربه کردم
حالا وقتشه سه حرفیه مرگ رو تجربه کنم
آخرین کلمات پیش از مرگ برای احمق هایی هست که به اندازه کافی حرف نزده اند. “کارل مارکس”
فراق و دوریت دیوانه ام کرد
چو مجنون راهی ویرانه ام کرد
چنان داغی به دل ماند از جدايي
که با هر آشنا بیگانه ام کرد
مرگ شیرین من در آغوش توست
وقتی می گویی دوستم داری
گلوله بارانم میکنی
مهم نیست یک انسان چگونه میمیرد
مهم این است که او چگونه زندگی کند.
افرادی که عمیقا زندگی میکنند ترسی از مرگ ندارند
پس زندگیات را زندگی کن، کارهایت را انجام بده
و سپس در آخر کلاهت را بردار
تنهایی ما غمگین است
درد دوری به دلم سنگین است
یاد ایام گذشته به دلم
زنده بادا که چقدر رنگین است
پس از مرگم
تو ای زیبا نگارم
بیا در جمع خوبان بر مزارم
این مرگ نیست که انسان باید از آن بترسد بلکه
باید از این بترسد که هرگز زندگی را آغاز نکند
انسان تا زمانی که از مرگ بترسد نمیتواند چیزی را در اختیار داشته باشد
پس من ترجیح میدم مرگی با معنی داشته باشم
تا یک زندگی بدون معنی
من به مرگم راضیم اما نمی آید اجل بخت بد بین از اجل هم ناز می باید کشید