
فریدون مشیری از شاعران جاودانه ایرانی بود که در میان شاعران معاصر از او به عنوان برترینها یاد میشد. ما نیز امروز در سایت ادبی و هنری گلستان فان قصد داریم نگاهی کامل و دقیق بر زندگی این شاعر بزرگ ایرانی داشته باشیم. پس اگر شما نیز به زندگی فریدون مشیری علاقه دارید، در ادامه با ما باشید.
فهرست موضوعات این مطلب
تولد و اوایل زندگیخاندان سلطنتی فریدون مشیریزندگی در دوران پُر آشوب و اولین شغلهاتحصیلات و مرگ مادرسردبیری و نقدهای هنریاولین مجموعه شعر فریدون مشیریسفر به اروپاعلاقه شدید به موسیقیدفتر شعر کوچهازدواج و زندگی شخصیعلاقه به شعر از زبان فریدون مشیریسخنان دکتر زرین کوب درباره استاد مشیریدرگذشتصحبتهای بهار مشیری (دختر استاد) درباره ایشانعلاقه به فردوسی و خیامبهترین اشعار فریدون مشیری به انتخاب سایت گلستان فانکلام آخرتولد و اوایل زندگی
فریدون مشیری در 30 شهریور سال 1305 در تهران، خیابان ایران (عین الدوله قدیم) به دنیا آمد. فریدون مشیری سالهای اول و دوم تحصیلات ابتدایی را در تهران انجام داد و سپس به علت مأموریت اداری پدرش به مشهد رفت و بعد از چند سال دوباره به تهران بازگشت و سه سال اول دبیرستان را در دارالفنون گذراند و آنگاه به دبیرستان ادیب رفت.
خاندان سلطنتی فریدون مشیری
پدربزرگ پدری او میرزا محمود خان مشیر در عصر قاجار امور مخابراتی غرب ایران را اداره میکرد و به دلیل مأموریت اداری به همدان منتقل شده بود.
پدرش ابراهیم مشیری افشار در سال 1275 خورشیدی در همدان متولد شد، در روزهای جوانی به تهران آمد و از سال 1298 در وزارت پست مشغول خدمت گردید. مادرش نام خورشید و لقب اعظمالسلطنه داشت و پدر مادرش میرزا جواد موتمنالممالک از اشرافزادگان قاجار و نماینده اولین دوره مجلس شورای ملی بود که در عین حال ادیب و شاعر نیز بود و با تخلص «نجم» شعر میسرود.
از این رو فضلالله بایگان که از پیشگامان تئاتر نوین ایران است، دایی فریدون مشیری محسوب میشد.
زندگی در دوران پُر آشوب و اولین شغلها
فریدون مشیری در دوران پُر آشوب ایران از جمله حمله متفقین و کودتای 28 مرداد زندگی کرده بود. او درباره این دوره گفته است: در سال 1320 که ایران دچار آشفتگیهایی بود و نیروهای متفقین از شمال و جنوب به کشور حمله کرده و در ایران بودند ما دوباره به تهران آمدیم و من به ادامه تحصیل مشغول شدم.
دبیرستان و بعد به دانشگاه رفتم. با اینکه در همه دوران کودکی… از استخدام در ادارات و زندگی کارمندی پرهیز داشتم ولی… در سن 18 سالگی در وزارت پست و تلگراف مشغول به کار شدم و این کار 33 سال ادامه یافت.
تحصیلات و مرگ مادر
در همان سالهای پُر آشوب بود که مادرِ فریدون در سن 39 سالگی درگذشت و این مرگ تاثیر عمیقی در او بر جا گذاشت.
سپس در آموزشگاه فنی وزارت پست و تلگراف مشغول تحصیل گردید. روزها به کار میپرداخت و شبها به تحصیل ادامه میداد.
از همان زمان به مطبوعات روی آورد و در روزنامهها و مجلات کارهایی از قبیل خبرنگاری و نویسندگی را به عهده گرفت.
بعدها در رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل ادامه داد. اما کار اداری از یک سو و کارهای مطبوعاتی از سوی دیگر، در ادامه تحصیلش مشکلاتی ایجاد میکرد. سرانجام تحصیل را رها کرد اما کار در مطبوعات را ادامه داد.
سردبیری و نقدهای هنری
فریدون مشیری از سال 1332 تا 1351 مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفکر بود. این صفحات به تمام زمینههای ادبی و فرهنگی از جمله نقد کتاب، فیلم، تئاتر، نقاشی و شعر میپرداخت.
بسیاری از شاعران مشهور معاصر، اولین بار با چاپ شعرهایشان در این صفحات معرفی شدند. مشیری در سالهای پس از آن نیز تنظیم صفحه شعر و ادبی مجله سپید و سیاه را برعهده داشت. در همان سالها با مجله سخن به سردبیری پرویز ناتل خانلری همکاری داشت.
وی در سال 1350 به شرکت مخابرات ایران انتقال یافت و در سال 1357 از خدمت دولتی بازنشسته شد.
اولین مجموعه شعر فریدون مشیری
فریدون مشیری اولین مجموعه شعر خود را با نام “تشنه توفان” در سن 28 سالگی و با مقدمه استاد شهریار و علی دشتی در 1334 به چاپ رساند.
خود او درباره این مجموعه میگوید: «چهارپارههایی بود که گاهی سه مصرع مساوی با یک قطعه کوتاه داشت، و هم وزن داشت، هم قافیه و هم معنا، آن زمان چندین نفر از جمله نادر نادرپور، هوشنگ ابتهاج (سایه)، سیاوش کسرایی، مهدی اخوان ثالث و محمد زهری بودند که به همین سبک شعر میگفتند و همه شاعران نامدار شدند، زیرا به شعر گذشته بیاعتنا نبودند.
اخوان ثالث، نادرپور و من به شعر قدیم احاطه کامل داشتیم، یعنی آثار سعدی و حافظ و فردوسی را خوانده بودیم، در مورد آنها بحث میکردیم و بر آن تکیه میکردیم.»
سفر به اروپا
فریدون مشیری در سال 1377 به آلمان و آمریکا سفر کرد و مراسم شعرخوانی او در شهرهای کلن، لیمبورگ و فرانکفورت و همچنین در 24 ایالت آمریکا از جمله در دانشگاههای برکلی و نیوجرسی بهطور بیسابقهای مورد توجه دوستداران ادبیات ایران قرار گرفت.
در سال 1378 طی سفری به سوئد در مراسم شعر خوانی در چندین شهر از جمله استکهلم و مالمو و گوتنبرگ شرکت کرد.
علاقه شدید به موسیقی
فریدون مشیری در کنار شعر و ادبیات، توجه بسیار خاصی به موسیقی اصیل ایرانی داشت و در پی همین دلبستگی طی سالهای 1350 تا 1357 عضویت شورای موسیقی و شعر رادیو را پذیرفت، و در کنار هوشنگ ابتهاج، سیمین بهبهانی و عماد خراسانی سهمی بسزا در پیوند دادن شعر با موسیقی، و غنی ساختن برنامه گلهای تازه در رادیو ایران در آن سالها داشت.
علاقه به موسیقی در مشیری به گونهای بودهاست که هر بارسازی نواخته میشده مایه آن را میگفته، مایهشناسیاش را میدانسته، بلکه میگفته از چه ردیفی است و چه گوشهای، و بارها شنیده شده که تشخیص او در مورد برجستهترین قطعات موسیقی ایران کاملاً درست و همراه با دقت تخصصی بودهاست.
دفتر شعر کوچه
معروفترین دفتر شعر وی «کوچه» نام دارد که در اردیبهشت 1339 در مجله «روشنفکر» چاپ شد. این شعر از زیباترین و عاشقانهترین شعرهای نو زبان فارسی است.
معروفترین شعر این مجموعه شعر زیر است:
بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخانه جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخهها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من گفتی:
از این عشق حذر کن!
لحظهای چند بر این آب نظر کن،
آب، آیینi عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم: حذر از عشق!؟ ندانم!
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!
روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم،
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، ناله ی تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم.
نگسستم، نرمیدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
ازدواج و زندگی شخصی
فریدون مشیری زمانی که در ادارههای دولتی کار میکرد، یعنی در سال 1333 با خانم اقبال اخوان ازدواج کرد و اکنون دو فرزند به نامهای بابک و بهار از او به یادگار ماندهاست.
علاقه به شعر از زبان فریدون مشیری
“از بچگی به شعر خیلیخیلی علاقه داشتم و در منزل ما چندین کتاب-که پدرم و مادرم هم بسیار به شعر علاقه داشتند-بود که من آنها را بسیار خوانده بودم و با تعجب بسیار به شما بگویم که من آنقدر حافظ را در هفت هشت سالگی خوانده بودم که وقتی در کلاس سوم دبستان زنگ انشاء،معلم از من خواست که انشاء بخوانم من آن را به زبان شعر گفته بودم و در همان هفت سالگی یعنی به اصطلاح کلاس چهارم(اگر درست باشد،اگر هم نباشد مربوط به حافظه من است که قند زیاد کمی حافظه مرا زایل کرده)به هر حال از بچگی فردوسی،سعدی،حافظ،عارف قزوینی،ایرج میرزا، خسرو شیرین نظامی و بقیه آثار نظامی،همه اینها را میخواندم.
بسیاری حفظ بودم. نمیدانم این حرف را کی به من القاء کرده بود که این کلمه سختی است و در مشاعره وقتی از کسی«لام» بخواهی(یک شعری بگویی که آخرش«لام»باشد)[نمیتواند پاسخ دهد]من خوب یادم هست که معلم انشای ما زنگ تفریح مرا به دفتر برد،گفت:پسر جان آن شعر حافظ را که خواندی دوباره بخوان.
دیگر چیزی ندارم که بگویم جز آنکه در هفت سالگی برای برادرم شعر میگفتم و سر به سرش میگذاشتم،مثلا میگفتم: منوچهر دارد دو میلیون عیال ز سمت جنوب و ز سمت شمال هم از مشرق و مغربش گفتگوست که پیدا کند چند صاحب جمال این را یک بچه هفت هشت ساله برای برادرش میگفت و او هم از اینکه ما او را در آن سن زن داده بودیم عصبانی میشد[با خنده:]مثل اینکه عواقبل کار را میدانست.”
سخنان دکتر زرین کوب درباره استاد مشیری
عبدالحسین زرینکوب در باره شعر مشیری مینویسد: «در طی سالها شاعری، فریدون از میان هزاران فراز و نشیب روز، از میان هزاران شور و هیجان و رنج و درد هرروزینه آنچه را به روز تعلق دارد، به دست روزگاران میسپارد و به قلمرو افسانههای قرون روانه میکند. چهل سالی – بیش و کم – هست که او با همین زبان بیپیرایه خویش، واژه واژه با همزبانان خویش همدلی دارد… زبانی خوشآهنگ، گرم و دلنواز. خالی از پیچ و خمهای بیان ادیبانه شاعران دانشگاهپرورد و در همان حال خالی از تأثیر ترجمههای شتابآمیز شعرهای آزمایشی نو راهان غرب.»
درگذشت
مشیری سالها از بیماری رنج میبرد و در بامداد روز جمعه 3 آبانماه 1379 خورشیدی در 74 سالگی در تهران درگذشت. آرامگاه او در بهشت زهرا، قطعه 88 (قطعه هنرمندان)، ردیف 164، شماره 10 است.
صحبتهای بهار مشیری (دختر استاد) درباره ایشان
یکی از کارهایی که آرزو دارم بکنم این است که کمک کنم کتابهای پدرم که تعدادشان هم خیلی زیاد است با امکانات شایستهای حفظ شود.
من فکر میکنم کتاب چیزی نیست که آدم در یک اتاق بگذارد و درش را ببندد. باید علاقهمندان بیایند و از خواندن آنها لذت ببرند. اگر میتوانستم یک کتابخانه خصوصی درست میکردم تا این کتابها در اختیار هنرمندان قرار بگیرد.
یکی از ویژگیهای کتابخانه پدرم وجود کتابهای شعر قدیم و نو است که شاید یکی از کاملترین مجموعههایی باشد که وجود دارد. دلم میخواست میتوانستم از آنها بهتر نگهداری کنم.
البته با چند ارگان صحبت کردیم که متاسفانه به نتیجه دلخواهی نرسیدیم و اینها همان جور مانده است. نمیخواهم این کتابها را از سر خود باز کنم وگرنه میشود آنها را به دانشگاه تهران داد.
علاقه به فردوسی و خیام
فریدون مشیری علاقه شدیدی به فردوسی بزرگ داشت. او حتی در چندین شعر به او اشاره کرده است. مثلا ایشان فرمودهاند:
این دفتر دانایی، این طرفه رهآورد،
الهام خداییست که «فردوسی توسی»
از جان و دل آن را بپذیرفت،
با جان و دل خویش، بیامیخت،
بیاراست، بپرورد.
همچنین فریدون مشیری دربار خیام گفته است:
چون صبح نشابور، دلی روشن داشت
بر جان، ز پَرندِ علم، پیراهن داشت
همواره پیامآورِ بیداری بود
تاریکیِ خوابِ جهل را دشمن داشت
وارستهٔ دل به زندگانی بسته
جز مرگ ز دامِ هر چه باور رسته
آن لحظهشناسِ دم غنیمتدان را
نیروی یقین به زندگی پیوسته
بهترین اشعار فریدون مشیری به انتخاب سایت گلستان فان
درد بی درمان شنیدی؟
حال من یعنی همین!
بی تو بودن، درد دارد!
می زند من را زمین
می زند بی تو مرا،
این خاطراتت روز و شب
درد پیگیر من است،
صعب العلاج یعنی همین!
میخواهم و میخواستمت، تا نفسم بود
میسوختم از حسرت و عشق تو بسم بود
عشق تو بسم بود، که این شعله بیدار
روشنگر شبهای بلند قفسم بود
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
“آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود”
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آنچنان محو که یک دم مژه برهم نزنی
مژه برهم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه برهمزدنی
يکي را دوست دارم
ولي افسوس او هرگز نميداند
نگاهش ميکنم شايد
بخواند از نگاه من
که او را دوست مي دارم
ولي افسوس او هرگز نميداند
به برگ گل نوشتم من
تو را دوست مي دارم
ولي افسوس او گل را
به زلف کودکي آويخت تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم اي مهتاب
سر راهت به کوي او
سلام من رسان و گو
تو را من دوست مي دارم
ولي افسوس چون مهتاب به روي بسترش لغزيد
يکي ابر سيه آمد که روي ماه تابان را بپوشانيد
صبا را ديدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو را من دوست مي دارم
ولي افسوس و صد افسوس
زابر تيره برقي جست
که قاصد را ميان ره بسوزانيد
کنون وامانده از هر جا
دگر با خود کنم نجوا
يکي را دوست مي دارم
ولي افسوس او هرگز نميداند
گاهی میانِ خلوتِ جمع،
یا در انزوای خویش،
موسیقیِ نگاهِ تو را گوش میکنم!
وز شوقِ این محال،
که دستم به دستِ توست،
من جای راه رفتن پرواز میکنم …!
روزهایی که بی تو می گذرد
گرچه با یاد توست ثانیه هاش
آرزو باز میکشد فریاد
در کنار تو می گذشت ایکاش
من نیز چو خورشید، دلم زنده به عشق است.
راه دل خود را نتوانم که نپویم
هر صبح در آیینهی جادویی خورشید
چون می نگرم، او همه من، من همه اویم!
شوقِ دانستن در جانِ تو غوغا میکرد!
علم در پیش تو، زانو میزد!
سر فرو میآورد
تا رسیدی به سراپردهی موسیقی،
زان لطف و شکوه؛
سخت حیرت کردی،
سر فرود آوردی!
کلام آخر
کاش میشد بیشتر درباره فریدون مشیری مینوشت… او نابغه ادبیات است که ایران و ایرانی باید به وجود او افتخار کند. ما نیز امیدواریم که در سهم خود توانسته باشیم شما را با این اسطوره بیشتر آشنا کنیم. در پایان امیدواریم از خواندن این مقاله نهایت لذت را برده باشید.