
مجموعه اشعار زیبا در مورد بهار و سال نو
در این مطلب گلستان فان مجموعه اشعار عید نوروز، بهار و سال نو را آماده ایم. این اشعار نو، کودکانه، رباعیات، غزل، شعر معاصر و … همگی در مورد زیبایی های بهار و سال نو هستند و امیدواریم که از خواندن اشعار کوتاه و بلند لذت ببرید.
شعر کودکانه عید نوروز
دوباره آمد از راهبهار سبز و زیبا
جوانه زد درختاندر ده کوچک ما
پروانههای رنگیمیرقصند روی گلها
در دشت و در بیاباندر باغهای زیبا
مادربزرگ خوبمدوباره سفره چیده
هفت سین سفره گویدکه سال نو رسیده
ملیحه آقاجانی
عید نوروز میرسد از راهشادی از روی خانه میبارد
پدرم با چه دقتی داردبوتههای بنفشه میکارد
مادر مهربان من از صبحشستشو کرده هر چه را بوده
پرده را شسته، شیشه را شستهنیست در خانه، ذرهای دوده
تازه وقت غروب هم مادرخسته، اما برای شادی ما
مینشیند لباس میدوزدتا بپوشیم روز عید آن را
سپیده رحیمی
مبارکتر شب و خرمترین روزبه استقبالم آمد بخت پیروز
دهلزن گو دو نوبت زن بشارتکه دوشم قدر بود امروز نوروز
سعدی
دو قدم مانده به خندیدن برگیک نفس مانده به ذوق گل سرخچشم در چشم بهاری دیگرتحفهای یافت نکردم که کنم هدیهتانیک سبد عاطفه دارمهمه ارزانیتان…عید نوروز بر شما مبارک
این عید به نور فاطمیه زیباست
روزیه تمام سال من با زهراست
با بردن نام فاطمه فهمیدم
سالی که نکوست از بهارش پیداست
در پناه مهدی فاطمه باشید..
جهان از باد نوروزي جوان شد
زهي زيبا كه اين ساعت جهان شد
شمال صبحدم مشكين نفس گشت
صباي گرم رو، عنبر فشان شد
عطار
شعر نو در مورد نوروز
سالینوروزبی چلچله بی بنفشه میآید،بی گردش مرغانه رنگینبر آینهو جنبش ِ سردِ برگِ نارنجبرآب.
سالینوروزبی گندم سبز و سُفره میآید،بی رقص عفیفِ شعلهدر مَردَنگیبی پیغام ِ خموش ِ ماهیهااز تُنگ:
سالینوروزبی خبر میآید.با مردانی که سنگینی انتظاربر شانههای خمیده ایشان است:لالههای سوختهنامهای ممنوع خود را باز مییابندو تاقچهبا کتابهاتقدیس میشود.در گذرگاههای شهادتشمعهای خاطره افروخته خواهد شد،دروازههای بستهبه ناگاهفراز خواهد شد،دستان اشتیاق از دریچهها دراز خواهد شدلبان فراموشیبه خنده باز خواهد شدو نوروز در معبری از غریوتا شهر خستهپیشباز خواهد شد.
سالیآریبی گاهاننوروزچنین آغاز خواهد شد
نوروز ۱۳۵۶احمد شاملو
آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیببا صد هزار نزهت و آرایش عجیب
اکنون خورید باده و اکنون زیید شادکاکنون برد نصیب حبیب از بر حبیب
ساقی گزین و باده و میخور به بانگ زیرکز کشت سار نالد و از باغ عندلیب
هر چند نوبهار جهان است به چشم خوبدیدار خواجه خوبتر، آن مهتر حسیب
رودکی
شعر کوتاه عید نوروز
وقتی تو نیستی چه بهاری چه سبزهای؟این عید هم مبارک آنها که با تو اند
مجتبی صادقی
دیگران در تب و تاب شب عیدند ولىمثل یک سال گذشته به تو مشغولم من
کاظم بهمنی
استخوان سوز سیاهی زمستان شدهامبلکه نوروز بیاید به بهارم برسم
شهریار
نوروز و جهان چون بت نو آییناز لاله، همه کوه بسته آذین
کسایی مروزی
بس که بد میگذرد زندگی اهل جهانمردم از عمر چو سالی گذرد عید کنند
منسوب به صائب تبریزی
رسید موسم نوروز و روزگار شکفتفرخنده گلِ شادی، بهار شکفت
فیاض لاهیجی
ای نیم تو سنگ و نیم دیگر آهن
با این همه غم ببین چه کردی با من
پاییز شدم … دعایت مقبول افتاد
حالا دل تو بهار ؛ چشمت روشن !
حنظله ربانی
تا هست چنین که طبع اطفالدر هرشب عید شادمان است
اهلی شیرازی
چو گشت از روی تو دلشاد نوروزدر گنج طرب بگشاد نوروز
کمال الدین اسماعیل
من رنگ خزان دارم و تو رنگ بهارتا این دو یکی نشد نیامد گل و خار
این خار و گل ارچه شد مخالف دیداربر چشم خلاف بین بخند اي گلزار
رسید موسم نوروز و گاه آن آمدکه دل هوای گلستان و لالهزار کند
عبید زاکانی
ای خدای دگرگون کننده دلها و دیده ها
ای تدبیر کننده روز و شب
ای دگرگون کننده حالی به حالی دیگر
حال مارا به بهترین حال دگرگون کن
سال نو مبارک
نوروز بزرگم بزن ای مطرب امروززیرا که بود نوبت نوروز به نوروز
منوچهری
بر خیز که باد صبح نوروزدر باغچه میکند گل افشان
سعدی
شادند جهانیان به نوروز و به عیدعید من و نوروز من امروز توئی
مولانا
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزیاز این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
حافظ
باغ در ایام بهاران خوش است
موسم گل با رخ یاران خوشست
چون گل نوروز کند نافه باز
نرگس سرمست در آید به ناز
” اشعار امیر خسرو دهلوی “
چو سال آمد مبارک دان تو نوروزکه دیدستی حقیقت عید نوروز
به روز نو کنون تو در رسیدیبهار و سال نو را باز دیدی
گلت بشکفت و نرگس بار آوردوصالت در درون این بار آورد
یقین جانان منم امروز پیدابه بخت و طالع اینجائی هویدا
عطار
عید آمده سربه سبزه و گل بزنیمبا برگ شقایقی تفأل بزنیم
هر چند که دوریم ز هم با دم عشقبین دلمان تا به ابد پل بزنیم
محمدعلی ساکی
آمد بهار و بخت که عشرت فزا شوداز هر طرف هزار گل فتح وا شود
گلشن شود نشیمن سلطان نوبهار.چون بهر شاه تخت مرصع بنا شود
خاقانی
رباعیات و دو بیتی نوروز
عید آمده سربه سبزه و گل بزنیمبا برگ شقایقی تفأل بزنیم
هر چند که دوریم ز هم با دم عشقبین دلمان تا به ابد پل بزنیم
محمدعلی ساکی
مژده اي دل که دگرباره بهار آمده است
خوش خرامیده و با حسن و وقار آمده است
به تو اي باد صبا می دهمت پیغامی
این پیامی است که از دوست به یار آمده است
شاد باشید دراین عید ودر این سال جدید
آرزویی است که از دوست به یار آمده است
تا تو هستی دل من،جای پریشانی نیستکه پریشانی و غم یکسره نومید از توست
باغها را تو سرافرازی و سبزی دادیای که نوروز و بهاران ز تو وعید از توست
حسین منزوی
نوروز که هرچمن دل افروز بودنقش گل و خار عبرت آموز بود
گر جامه به جان ز معرفت نو گرددهرروز به دل نشاط نوروز بود
شکیب اصفهانی
بر چهره گل نسیم نوروز خوش استبر طرف چمن روی دل افروز خوش است
از دی که گذشت هرچه گویی خوش نیستخوش باش و مگو ز دی که امروزخوش است
خیام
بهاری داری از وی بر خور امروزکه هر فصلی نخواهد بود نوروز
گلی کو را نبوید آدمی زادچو هنگام خزان آید برد باد
نظامی
آن شب که تو در کنار مایی روزستو آن روز که با تو میرود نوروزست
دی رفت و به انتظار فردا منشیندریاب که حاصل حیات امروزست
سعدی
نوروز که سیل در کمر میگرددسنگ از سر کوهسار در میگردد
از چشمه چشم ما برفت اینهمه سیلگویی که دل تو سختتر میگردد
سعدی
چون پرند نیگلون بر روی بندد مرغزار
پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار
خاک را چون ناف آهو مشک زاید بی قیاس
بید را چون پر طوطی برگ روید بی شمار
دوش وقت نیم شب بوی بهار آورد باد
حبذا باد شمال و خرما بوی بهار
بادگویی مشک سوده دارد اندر آستین
باغ گویی لعبتان جلوه دارد در کنار
ارغوان لعل بدخشی دارد اندر مرسله
نسترن لولوی لالا دارد اندر گوشوار
تا بر آمد جامهای سرخ مل بر شاخ گل
پنجه های دست مردم سر برون کرد از جنار
راست پنداری که خلعتهای رنگین یافتند
باغهای پر نگار از داغگاه شهریار
فرخی سیستانی
شعر معاصر سنتی عید نوروز
خوشا بهار که پیغام آشتی با اوستنظر کنید که هنگام آشتی با اوست
خوشا طلیعه نوروز خانگی یارانخوشا طلیعه که فرجام آشتی با اوست
حدیث باد به گوش درخت اگر گفتیبه هوش باش که خود نام آشتی با اوست
شکوفه بر سر پیمان خویش میمانَدو جشن ساده ایام آشتی با اوست
به رسم گل نچشیدی اگر حرامت بادشراب وصل که انجام آشتی با اوست
میان عهد تو و من اگر خلاف افتدخوشا نسیم که اعلام آشتی با اوست
غلامحسین عمرانی
کنار پنجره بوی بهار میآیدبهار با دل عاشق کنار میآید
چمن حکایت اردیبهشت میگویدشمیم نرگس و آوای سار میآید
برای باغ و چمن نه، برای این دل تنگبهار با دو سه تا گل، به بار میآید
به موجهای فروخفته مژده خواهم دادکه ماه، بر سر قول و قرار میآید
نسیم جامهدران میرسد ز هر طرفیصلای عشق و صدای سه تار میآید
تفألی زدم و حافظ عزیزم گفت:«زهی خجسته زمانی که یار میآید»
جویا معروفی
آری! هوا خوش است و غزلخیز در بهارباریده است خنده یکریز در بهار
از باد نوبهار، حدیث است تن مپوشباید درید جامه پرهیز در بهار
اما خدا نیاورد آن روز را که آهگیرد دلی بهانه پاییز در بهار
بی دید و بازدید تو تبریک عید چیست؟چندین دروغ مصلحت آمیز در بهار
با دیدنم پر از عرق شرم میشوندگلهای شادکامِ دل انگیز در بهار
میبینم ای شکوفه! که خون میشود دلتاز شاخه انار میاویز در بهار
محمدمهدی سیار
نوروز بمانید که ایام شماییدآغاز شمایید و سرانجام شمایید
آن صبح نخستین بهاری که به شادیمیآورد از چلچله پیغام شمایید
آن دشت طراوت زده آن جنگل هشیارآن گنبد گردننده آرام شمایید
خورشید گر از بام فلک عشق فشاندخورشید شما عشق شما بام شمایید
نوروز کهنسال کجا غیر شما بود؟اسطوره جمشید و جم و جام شمایید
عشق از نفس گرم شما تازه کند جانافسانه بهرام و گل اندام شمایید
هم آینه مهر و هم آتشکده عشقهم صاعقه خشم ِ بهنگام شمایید
امروز اگر میچمد ابلیس، غمی نیستدر فنّ کمین حوصله دام شمایید
گیرم که سحر رفته و شب دور و دراز استدر کوچه خاموش زمان، گام شمایید
ایام به دیدار شمایند مبارکنوروز بمانید که ایام شمایید
پیرایه یغمایی
عید آمد و ما خانه ی خود را نتکاندیمگردی نستردیم و غباری نستاندیم
دیدیم که در کسوت بخت آمده نوروزاز بیدلی آن را ز در خانه براندیم
هر جا گذری غلغله شادی و شور استما آتش اندوه به آبی ننشاندیم
آفاق پر از پیک و پیام است، ولی ماپیکی ندواندیم و پیامی نرساندیم
احباب کهن را نه یکی نامه بدادیمو اصحاب جوان را نه یکی بوسه ستاندیم
من دانم و غمگین دلت، ای خسته کبوترسالی سپری گشت و تو را ما نپراندیم
صد قافله رفتند و به مقصود رسیدندما این خرک لنگ ز جویی نجهاندیم
ماننده افسونزدگان، ره به حقیقتبستیم و جز افسانه بیهوده نخواندیم
از نه خم گردون بگذشتند حریفانمسکین من و دل در خم یک زاویه ماندیم
طوفان بتکاند مگر امید که صد بارعید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم
مهدی اخوان ثالث
رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنوددرود باد بر این موکب خجسته، درود
به کتف دشت یکی جوشنی است مینا رنگبه فرق کوه یکی مغفری است سیم اندرود
سپهر گوهر بارد همی به مینا درعسحاب لؤلؤ پاشد همی به سیمین خود
شکسته تاج مرصع به شاخک بادامگسسته عقد گهر بر ستاک شفتالود
به طرف مرز بر آن لالههای نشکفتهچنان بود که سر نیزههای خونآلود
به روی آب نگه کن که از تطاول بادچنان بود که گه مسکنت جبین یهود
صنیع آزر بینی و حجت زردشتگواه موسی یابی و معجز داوود
به هرکه درنگری، شادیی پزد در دلبه هرچه برگذری، اندهی کند بدرود
یکی است شاد به سیم و یکی است شاد به زریکی است شاد به چنگ و یکی است شاد به رود
همه به چیزی شادند و خرماند و لیکمرا به خرمی ملک شاد باید بود
ملک الشعرا بهار
اشعار عید نوروز و سال نو از شاعران نامی ایران
عید آمد و مرغان ره گلزار گرفتندوز شاخه گل داد دل زار گرفتند
از رنگ چمن پرده بزاز دریدندوز بوی سمن طاقت عطار گرفتند
پیران کهن بر لب انهار نشستندمستان جوان دامن کهسار گرفتند
زهاد ز کف رشته تسبیح فکندندعباد ز سر دسته دستار گرفتند
یک قوم قدم از سر سجاده کشیدندیک جمع سراغ از در خمار گرفتند
یک زمره به شوخی لب معشوق گزیدندیک فرقه به شادی می گلنار گرفتند
یک طایفه شکر ز لب دوست مزیدندیک سلسله ساغر ز کف یار گرفتند
یک جرگه بی چشم سیه مست فتادندیک حلقه خم طره طرار گرفتند
نوروز همایون شد و روز می گلگونپیمانهکشان ساغر سرشار گرفتند
شیرین دهنی بوسه به من داد در این عیدکز شکر او قند به خروار گرفتند
میران و وزیران و مشیران و دلیراندربارگه شاه جهان بار گرفتند
در پای سریر ملک مملکت آرابر کف شعرا دفتر اشعار گرفتند
خدام در دولت دارای گهربخشبر سر طبق درهم و دینار گرفتند
ابنای جهان عیدی هر ساله خود رااز شاه جوان بخت جهاندار گرفتند
اسکندر جمشیدسیر ناصردین شاهکز ابر کفش گوهر شه وار گرفتند
فرخنده شد از فر شهی عید فروغیکز وی همه شاهان سبق کار گرفتند
فروغی بسطامی
سال نو و اول بهار استپای گل و لاله در نگار است
والای شقایق است دررنگپیراهن غنچه نیم کار است
آن شعله که لاله نام دارددر سنگ هنوز چون شرار است
پستان شکوفه است پر شیرنوباوه باغ شیرخوار است
برگ از سر شاخه تازه جستهگویا که مگر زبان مار است
این فرش زمردی ببینیدکش از نخ سبزه پود وتار است
ای پرده نشین گل بهاریمرغ چمنت در انتظار است
این وزن ترانه میسرایدمرغی که مقیم شاخسار است
کای تازه بهار عالم افروزهر روز تو عید باد و نوروز
(بندی از یک ترکیببند)وحشی بافقی
خیمه نوروز بر صحرا زدندچار طاق لعل بر خارا زدند
لاله را بنگر که گویی عرشیانکرسی از یاقوت بر مینا زدند
کارداران بهار از روز گلزال زر بر روضه خضرا زدند
از حرم طارم نشینان چمنخرگه گلریز بر صحرا زدند
گوشههای باغ ز آب چشم ابرخنده ها بر چشمهای ما زدند
در هوای مجلس جمشید عهدغلغل اندر طارم اعلا زدند
باد نوروزش همایون، کاین نداقدسیان در عالم بالا زدند
مطربان طبع خسرو گاه نطقطعنهها بر بلبل گویا زدند
امیرخسرو دهلوی
نوروز فرخ آمد و نغز آمد و هژیربا طالع مبارک و با کوکب منیر
ابر سیاه چون حبشی دایهای شدهستباران چو شیر و لالهستان کودکی بشیر
گر شیرخواره لاله ستانست، پس چراچون شیرخواره، بلبل کو برزند صفیر!
صلصل به لحن زلزل وقت سپیدهدماشعار بونواس همیخواند و جریر
بر بید، عندلیب زند، باغ شهریاربرسرو، زندواف زند، تخت اردشیر
عاشق شدهست نرگس تازه به کودکیتا هم به کودکی قد او شد چو قد پیر
با سرمهدان زرین ماند خجسته راستکرده به جای سرمه، بدان سرمهدان عبیر
گلنار، همچو درزی استاد برکشیدقواره حریر، ز بیجادهگون حریر
گویی که شنبلید همه شب زریر کوفتتا بر نشست گرد به رویش بر، از زریر
برروی لاله، قیر به شنگرف برچکیدگویی که مادرش همه شنگرف داد وقیر
بر شاخ نار اشکفه سرخ شاخ نارچون از عقیق نرگسدانی بود صغیر
نرگس چنانکه بر ورق کاسه ربابخنیاگری فکنده بود حلقهای ز زیر
برگ بنفشه، چون بن ناخن شده کبوددر دست شیرخواره به سرمای زمهریر
وان نسترن، چو مشکفروشی، معاینهدر کاسهٔ بلور کند عنبرین خمیر
اکنون میان ابر و میان سمنستانکافور بوی باد بهاری بود سفیر
منوچهری
برآمد باد صبح و بوی نوروزبه کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سالهمایون بادت این روز و همه روز
چو آتش در درخت افکند گلناردگر منقل منه آتش میفروز
چو نرگس چشم بخت از خواب برخاستحسد گو دشمنان را دیده بردوز
بهاری خرم است ای گل کجاییکه بینی بلبلان را ناله و سوز
جهان بی ما بسی بودهست و باشدبرادر جز نکونامی میندوز
نکویی کن که دولت بینی از بختمبر فرمان بدگوی بدآموز
منه دل بر سرای عمر سعدیکه بر گنبد نخواهد ماند این گوز
دریغا عیش اگر مرگش نبودیدریغ آهو اگر بگذاشتی یوز
سعدی
چو خورشید تابان میان هوانشسته بر او شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر تخت اوشگفتی فرو مانده از بخت او
به جمشید بر گوهر افشاندندمران روز را «روز نو» خواندند
سر سال نو هرمز فرودینبرآسوده از رنج روی زمین
بزرگان به شادی بیاراستندمی و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگاربه ما ماند از آن خسروان یادگار
فردوسی
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزیاز این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
چو گل گر خردهای داری خدا را صرف عشرت کنکه قارون را ضررها داد سودای زراندوزی
ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل استکه زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانیبه گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیستمجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی
طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردنکلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی
سخن در پرده میگویم چو گل از غنچه بیرون آیکه بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی
ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیستمگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی
میای دارم چو جان صافی و صوفی میکند عیبشخدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی
جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمعکه حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی
به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محرومبیا ساقی که جاهل را هنیتر میرسد روزی
می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوشکه بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی
نه حافظ میکند تنها دعای خواجه تورانشاهز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی
جنابش پارسایان راست محراب دل و دیدهجبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی
حافظ
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشیکه بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوشکه تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
چنگ در پرده همین میدهدت پند ولیوعظت آن گاه کند سود که قابل باشی
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر استحیف باشد که ز کار همه غافل باشی
نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزافگر شب و روز در این قصه مشکل باشی
گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوسترفتن آسان بود ار واقف منزل باشی
حافظا گر مدد از بخت بلندت باشدصید آن شاهد مطبوع شمایل باشی
حافظ
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شدعالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد دادچشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تطاول که کشید از غم هجران بلبلتا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیرمجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنیمایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد
ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشیداز نظر تا شب عید رمضان خواهد شد
گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبتکه به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرودچند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد
حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجودقدمی نه به وداعش که روان خواهد شد
حافظ
من پاییز را جارو میکنم
زمستان را پارو میکنم
تابستان را میشویم تاهمیشه بهار باشد
من رفتگرم،آفتاب و آب و باد همکاران من هستند
اما کاش میتوانستم دلهای مردم را هم آب وجارو کنم
مولانا