
کتابهای خودشناسی و موفقیت در این چند سال اخیر تاثیر ژرفی بر جوامع داشته و انسانهای بسیاری با کمک گرفتن از این کتابها؛ به موفقیتهای بسیاری دست یافتهاند. یکی از این کتابهای خوب و تاثیر گذار؛ تئوری انتخاب نوشته ویلیام گلسر است. در ادامه متن بریده و مهمترین بخشهای این کتاب را برای شما عزیزان آماده کردهایم. در ادامه با ما باشید.
فهرست موضوعات این مطلب
این کتاب درباره چیست؟بخشهایی از کتاب تئوری انتخاببخش هایی از تئوری انتخابتئوری انتخاب و جملات درخشان از این کتاباین کتاب درباره چیست؟
کتاب تئوری انتخاب که با نام نظریهی انتخاب نیز شناخته میشود در سال ۱۹۹۸ برای نخستین بار منتشر شد. این کتاب که نوشتهی ویلیام گلاسر روانپزشک آمریکایی است، به عنوان مهمترین اثر او شناخته میشود. دکتر گلاسر در این کتاب نیاز به یک روانشناسی جدید و متفاوت با شیوهی روانشناسی درونی را توضیح میدهد و سپس در پی آن به معرفی مدل فکری خود با نام تئوری انتخاب میپردازد.
دکتر ویلیام گلاسر در کتاب تئوری انتخاب با مطرح کردن مدل تئوری انتخاب به بیان نکاتی میپردازد که برای داشتن روابط صحیح در یک زندگی موفق لازم است. به عقیدهی دکتر گلاسر بسیاری از مشکلات از قبیل جرم و جنایت، اعتیاد، خشونت، بدرفتاری با کودکان و ناراحتیهای هیجانی از نارضایتی از روابط نشات میگیرد. گلاسر در این کتاب روی چهار نوع رابطه تمرکز کرده است؛ رابطهی زن و شوهر، رابطهی والد و فرزند، رابطهی شاگرد و معلم و رابطهی مدیر و کارمند. گلاسر معتقد است که برای برطرف کردن مشکلات ذکرشده لازم است روابطی که گفته شد اصلاح شوند.
بخشهایی از کتاب تئوری انتخاب
اگر همه میفهمیدندکه آنچه از نظر آنها درست است لزوماً از نظر دیگران درست نیست، دنیا جای بهتر و شادتری میشد.
تقریباً بذر تمام بدبختیهای ما در سالهای نخست زندگیمان کاشته شده است؛ یعنی زمانی که با افرادی روبرو میشویم که نهتنها خوب و بد زندگی خودشان را کشف نکردهاند، بلکه متأسفانه گمان میکنند صلاح زندگی ما را نیز میدانند.
تمام کارهایی را که انجام میدهیم، ازجمله احساس بدبختی را خودمان انتخاب میکنیم. دیگران نه میتوانند ما را بدبخت کنند و نه خوشبخت. دیگران تنها در تبادل اطلاعات با ما نقش دارند. این اطلاعات بهخودیخود نمیتواند ما را به انجام کاری مجبور کند و یا اینکه ما را وادار کند احساسی را تجربه کنیم. اطلاعات وارد مغز ما میشود، ما آنها را بررسی میکنیم و سپس تصمیم میگیریم که چهکاری را انجام دهیم.
سالها قبل، کشیشی اهل شیکاکو به نام جان که او را میشناختم مطلبی را به من گفت که هرگز آن را فراموش نمیکنم. او گفت بهترین کاری که پدر و مادرها میتوانند برای فرزندانشان انجام دهند؛ این است که یکدیگر را خیلی دوست داشته باشند و عاشق هم باشند.
تا زمانی که معتقدیم میتوانیم دیگران را کنترل کنیم یا برعکس دیگران میتوانند ما را کنترل کنند، در چنین شرایطی احساس نارضایتی ادامه خواهد داشت.
فرضیه عملیاتی که روانشناسی کنترل بیرونی در دنیا به کار میگیرد این است: اگر افرادی را که کار خطایی انجام میدهند تنبیه کنیم؛ آنگاه آنها کاری را که ما میگوییم انجام خواهند داد؛ و سپس اگر به آنها پاداش بدهیم، آنها به کاری که ما میگوییم ادامه میدهند. این فرضیه بر تفکر اغلب مردم روی کره زمین حکمفرما است.
از همان ابتدای زندگی بفهمیم ما مالک دیگران نیستیم و فقط مالک خودمان هستیم.
افسرده کردن خود یکی از قویترین روشهایی است که افراد برای مهار کردن عصبانی کردن خود پیدا کردهاند، هرچند خودشان این را نمیفهمند
وارد دایره حل اختلاف شوید و بهجای مطرح کردن خواستههایتان، در مورد آنچه میخواهید به یکدیگر ببخشید، حرف بزنید. یادتان باشد که ما تنها میتوانیم رفتار خودمان را کنترل کنیم، پس باید فقط دربارهٔ کارهایی که مایلید انجام بدهید حرف بزنید نه کارهایی که از طرف مقابل انتظار دارید
بهترین کاری که پدر و مادرها میتوانند برای فرزندانشان انجام دهند؛ این است که یکدیگر را خیلی دوست داشته باشند و عاشق هم باشند.
تئوری انتخاب میگوید در عمل، این خود ما هستیم که تمام کارهایی را که انجام میدهیم، ازجمله احساس بدبختی را خودمان انتخاب میکنیم. دیگران نه میتوانند ما را بدبخت کنند و نه خوشبخت. دیگران تنها در تبادل اطلاعات با ما نقش دارند. این اطلاعات بهخودیخود نمیتواند ما را به انجام کاری مجبور کند و یا اینکه ما را وادار کند احساسی را تجربه کنیم. اطلاعات وارد مغز ما میشود، ما آنها را بررسی میکنیم و سپس تصمیم میگیریم که چهکاری را انجام دهیم.
بهترین ازدواج، ازدواجی است که در آن نیاز زن و شوهر به بقا در حد متوسط، نیاز به عشق و تعلقخاطر زیاد، نیاز به قدرت و آزادی کم و نیاز به تفریح در آنها زیاد باشد. هرگونه مغایرت در این الگوی کمیاب، مذاکره را ضروری میسازد. هر چه اختلاف بیشتر باشد، ضرورت مذاکره بیشتر خواهد شد.
برای آنکه بفهمید آیا عشق شما دوام خواهد داشت یا خیر از خودتان بپرسید: «چقدر با کسی که فکر میکنم عاشقش هستم یا رابطه جنسی را با او شروع کردهام، وجه اشتراک دارم؟» مخصوصاً از خودتان بپرسید: «اگر از لحاظ هورمونی شیفته او نمیشدم، آیا او کسی بود که بتوانم از دوستی با او لذت ببرم؟» اگر جواب شما منفی است شانس موفقیت عشق شما کم است. اگرچه هورمونها باعث میشود رابطه عاشقانه داشته باشیم ولی نمیتوانند ما را به مدت طولانی کنار هم نگه دارند.
یادتان باشد که ما تنها میتوانیم رفتار خودمان را کنترل کنیم، پس باید فقط دربارهٔ کارهایی که مایلید انجام بدهید حرف بزنید نه کارهایی که از طرف مقابل انتظار دارید
دوستان خوب برخلاف عشاق و حتی اعضای خانواده میتوانند یکعمر به دوستی خود ادامه بدهند چون درگیر خیالات مالکیت نمیشوند. افراد باید برای دوستی وجه اشتراک داشته باشند که اگر وجه اشتراک نداشته باشند یا کم باشد از همان ابتدا دوستان خوبی نخواهند شد.
«من کاری به پدر و مادرت ندارم. تو دیگر بزرگ شدهای. من به انتخابهای تو کار دارم. من به خواسته تو کار دارم. من میخواهم به تو کمک کنم راهی را انتخاب کنی که به خواستهات برسی
این کتاب تلاشی است برای پاسخ به این سؤال خیلی مهم که تقریباًهمه ما هنگام ناراحتی از خودمان میپرسیم: چگونه میتوانم بفهمم که چطور آزادانه و به شیوه موردپسند خود زندگی کنم و درعینحال نیز با آدمهایی که به آنها نیاز دارم ارتباط خوبی داشته باشم؟
مرد جوانی مشغول قدم زدن در باغ کاکتوس فونیکس بود که ناگهان لباسهایش را درآورد و روی کاکتوسهای کوتاه پرید و شروع کرد به غلت زدن روی کاکتوسها. بالاخره شاهدان او را خونی و مجروح از بین بوتههای کاکتوس بیرون میکشند. بعد از او پرسیدند «چرا این کار را کردی؟» او جواب داد «چون آن لحظه فکر خوبی به نظر میرسید.» ما نیز همانند این مرد جوان روی کاکتوسهای زندگی خود غلت میزنیم بااینکه اصلاً قصد آسیب زدن به خود را نداریم.
آدمهای ناشاد هنگام لذتجویی آنی کاملاً غیرمنطقی و نامعقول میشوند.
اگرچه تعداد دانشآموزانی که به یادگیری اهمیت نمیدهند، در مناطق محروم بیش از مناطق مرفه است؛ ولی این افت تحصیلی بیشتر مربوط به نحوه کنار آمدن معلمان و دانشآموزان است تا فقر آنها. چون تحصیل مهمترین عامل رفاه در خانوادههای مرفه است؛
حداکثر کاری که دانشآموزان باید در مدرسه انجام بدهند و اگر انجام ندهند تنبیه میشوند، حفظ کردن اطلاعاتی است که جز در مدرسه استفاده دیگری ندارند. چیزی که این کار را بیمعنا میکند این است که معمولاً مدرسه از دانشآموزان توقع ندارد این دانش را به خاطر بسپارند بلکه فقط موقع امتحان آن را به یاد بیاورند
اگر همه میفهمیدندکه آنچه از نظر آنها درست است لزوماً از نظر دیگران درست نیست، دنیا جای بهتر و شادتری میشد. تئوری انتخاب به ما میآموزد که دنیای مطلوب ما هسته زندگی خودمان است نه هسته زندگی دیگران.
باید بفهمیم که نمیتوانیم از طرف مقابل خود بیش از آنچه میتواند عشق بورزد، طلب کنیم. ما نمیتوانیم بیش از آنچه در ژنهای ما درج شده به دیگران عشق بورزیم. البته در اکثر زندگیهای مشترک همین مقدار تعیینشده کافی است.
در بیشتر موقعیتهای زندگی، علت احساس نارضایتی ما این است که مدام دیگران را به خاطر احساس ناخوشایند خود سرزنش میکنیم یا باوجوداینکه میدانیم به صلاح ما نیست میخواهیم دیگران را تحت کنترل خود درآوریم.
افرادی که نیاز شدیدی به آزادی دارند همیشه با روابط صمیمی بلندمدت مشکل دارند؛ اما بیشترین مشکل آنها با ازدواج است. ماهیت آزادی این است که کسی مالک آنها نیست. وقتی کسی تلاش میکند مالک این نوع افراد شود، مثل افرادی که نیاز به قدرت در آنها شدید است، جنگودعوا راه نمیاندازند بلکه زندگی مشترک را رها میکنند. در دنیایی که بیش از نیمی از مردم طلاق میگیرند، افراد زیادی پیدا میشوند که زندگی را رها میکنند
کنترل بیرونی برای قدرتمندان مؤثر است چون به خواستهشان میرسند. برای افراد ضعیف نیز جواب میدهد چون تأثیر این روش را روی خودشان تجربه میکنند و امیدوارند روزی بتوانند بهزور متوسل بشوند و آن را بر روی فرد دیگری اعمال کنند.
شاد نبودن و غم و اندوه، آدمها را به دو مسیر میکشاند. اولین گروه از آدمهای ناشاد، تلاش میکنند برای بازگشت به شادی راهی پیدا کنند که من از آن به روابط لذتبخش با آدمهای شاد یاد میکنم. گروه دوم برای پیدا کردن شادی تلاش نمیکنند و دنبال روابط لذتبخش با افراد شاد نیستند؛ بااینحال آنها مثل همه ما، در جستجوی خوشی هستند. این گروه از آدمها همیشه دنبال لذت یکطرفه و بدون رابطه هستند و آن را در پرخوری، استفاده نادرست از الکل و مواد مخدر، اعمال خشونت و رابطه جنسی بدون عشق مییابند.
عده کمی از ما حاضریم قبول کنیم با کنترل کردن، تنها چیزی را که با فرزندانمان داریم یعنی رابطه، خراب میکنیم. قاعده کلی تئوری انتخاب درزمینهٔ فرزندپروری این است که اگر میخواهید فرزندانتان در مسیر رشد و بالندگی شاد، موفق و با شما صمیمی باشند، کاری نکنید که فاصله بین شما و آنها زیاد شود. معنای این قاعده کلی آن است که اگر میخواهید دیگران مثلاً فرزندانتان با شما صمیمی بمانند از آنها انتقاد نکنید و تهدید، تحقیر، تنبیه یا تطمیع را کنار بگذارید؛ اما افرادی که دیگران را کنترل کنند، نمیخواهند این قاعده کلی را بپذیرند.
رواندرمانگرها همیشه مراقب هستند تا مبادا افرادی که سابقه طولانی افسرده کردن خود را دارند، یکدفعه حالشان بهتر شود. ما با دیدن این بهبود ناگهانی حدس میزنیم شاید آنها در فکر خودکشی باشند
اگر پدر و مادر بهقدر کافی عاقل باشند که توقعات فوقالعاده زیاد خویش را از بچهها با عشق و بیان علت همراه کنند و بهاندازه کافی قوی باشند که با مقاومت فرزندان خود کنار بیایند، معمولاً کارها خوب پیش خواهد رفت. این جریان باعث میشود بچهها پدر و مادر خود را با اطمینان در دنیای مطلوب خویش نگه دارند و بفهمند همکاری بهتر از زور گفتن به والدین و موفق نشدن است
اگرچه تعداد دانشآموزانی که به یادگیری اهمیت نمیدهند، در مناطق محروم بیش از مناطق مرفه است؛ ولی این افت تحصیلی بیشتر مربوط به نحوه کنار آمدن معلمان و دانشآموزان است تا فقر آنها. چون تحصیل مهمترین عامل رفاه در خانوادههای مرفه است؛ لذا انگیزه ادامه تحصیل دانشآموزان مرفه بیشتر از دانشآموزانی است که از تحصیل بهرهای نبردهاند.
شعار همیشگی ظالمان تاریخ این بوده است که اگر شما هم برضد آزادی رأی بدهید، من شما را در برابر نیروهای شیطانی، محافظت میکنم.
در دنیایی که بر مبنای تئوری انتخاب اداره میشود، بهجای احوالپرسی کلیشهای «حالت چطوره؟» از یکدیگر میپرسیم «امروز میخواهی چهکار کنی؟» یا «اتفاق مهمی افتاده؟» که سؤالات عملی فعال محسوب میشوند نه سؤالات احساسی منفعلانه که افراد را به دادن جوابهای کلیشهای محدود میکند.
. هر چه آزادتر باشیم و بتوانیم نیازهای خود را طوری ارضا کنیم که دیگران را هم از ارضای نیازهایشان باز نداریم بیشتر میتوانیم از خلاقیتمان به نفع خود و دیگران استفاده کنیم
هرچند احساسات لذتبخش بدون روابط ممکن است شبیه احساساتی باشد که هنگام لذت بردن از برقراری روابط داریم، ولی کارهایی که منجر به این احساسات میشوند متفاوتاند. پس مراقب افرادی که سرخوش هستند اما هیچ دوست صمیمی ندارند باشید. شاید بذلهگو بامزه باشند ولی شوخطبعی آنها یکسره تحقیر و نفرت است. اگر با چنین فردی ازدواج کنید خیلی زود هدف شوخطبعی خصمانه او قرار خواهید گرفت و ممکن است تا آخر عمر ازدواج خود پشیمان باشید. دنبال کسی باشید که دوستان خوبی دارد و با آنها درست رفتار میکند و شما هم از بودن در کنار آنان لذت میبرید
زنان کتکخور غالباً قربانی شوهران ضعیفی میشوند که در خانه به دنبال چیزی هستند که جای دیگر نمیتوانند پیدا کنند. یک محیط کاری خوب که در آن قدرت دارید و کسی به شما دستور نمیدهد، تأثیر خوبی بر زندگی مشترک شما میگذارد.
موفقیت در هر کاری با میزان خوب کنار آمدن آدمها با یکدیگر ارتباط مستقیم دارد. این حقیقت نهتنها در زندگی مشترک و خانوادهها مشهود است در مورد مدارس و محیط کار نیز صدق میکند. دانشآموزانی که با معلمان و همکلاسیهایشان خوب کنار میآیند تقریباً همیشه موفقاند ولی بهطورکلی، کمتر از نیمی از دانشآموزان به چنین تفاهم میرسند.
بخش هایی از تئوری انتخاب
در دنیای پرزرقوبرق غرب شاهد افراد ناراضی و غمگینی هستیم که اتفاقاً پولدار، تلاشگر و قدرتمند هستند. من متوجه شدهام که به ترتیب بیشترین آمار طلاق مربوط به دانشگاهیان، متخصصان کارآمد و رهبران تجاری موفق است. هرچند کمبود تفاهم میان فرزندان والدین در فقرا و ضعفا بیشتر به چشم میآید ولی فقط به این گروه محدود نمیشود.
ریاضی در دنیای واقعی همان داستان حل مسئله است. اگر به اطراف خود نگاهی بیندازید میبینید تقریباً هر چیزی که ساخته دست بشر است، داستانی از حل یک یا چند مسئله در دل آن نهفته است.
قریب به پنجاه سال است که حسابکتاب بدون ماشینحساب را هیچ بزرگسالی در دنیای واقعی انجام نداده و زندگی میلیونها کودک را عذابآور کرده است و میلیونها ساعت آموزشی و میلیاردها دلار هزینه ملی را هدر داده است؛ درحالیکه بهشدت محتاج مهارتهای مفیدتری مثل روخوانی، نوشتن، خوب حرف زدن و خوب گوش دادن، حل مسئله و همچنین حل مسائل علمی و ریاضیات بودهایم.
تئوری انتخاب میگوید در عمل، این خود ما هستیم که تمام کارهایی را که انجام میدهیم، ازجمله احساس بدبختی را خودمان انتخاب میکنیم. دیگران نه میتوانند ما را بدبخت کنند و نه خوشبخت. دیگران تنها در تبادل اطلاعات با ما نقش دارند. این اطلاعات بهخودیخود نمیتواند ما را به انجام کاری مجبور کند و یا اینکه ما را وادار کند احساسی را تجربه کنیم. اطلاعات وارد مغز ما میشود، ما آنها را بررسی میکنیم و سپس تصمیم میگیریم که چهکاری را انجام دهیم. همانطور که در این کتاب، مفصل توضیح دادهام، ما تمام اعمال و افکارمان را بهطور مستقیم و تقریباًهمه احساسات و بخش زیادی از فیزیولوژی بدنمان را بهصورت غیرمستقیم انتخاب میکنیم. حتی اگر بدترین احساس را تجربه کنید، بخش
آنچه زیانهای کنترل بیرونی را مضاعف میکند این است که نهتنها باور به این کنترل، مشکلآفرین است، بلکه متأسفانه در برخورد با مشکلات نیز از آن استفاده میکنیم. وقتی تنبیه کردن نتیجه نمیدهد، همیشه تنبیه را شدیدتر میکنیم؛ پس جای تعجب نیست که تاکنون پیشرفت چندانی نداشتهایم. بخش اندکی از هزینهای که صرف کاهش نارضایتی میشود به پیشگیری اختصاص یافته است. ما قبل از اینکه کنترل و تسلط بر دیگران و روابط سرسخت و خصمانه را از خود بروز بدهیم، هزینه ناچیزی برای آموزش راه و رسم بهتر کنار آمدن با یکدیگر در نظرگرفتهایم. اگر بخواهیم خط صاف پیشرفت انسانی را روی نمودار به سمت بالا سوق بدهیم، باید از پیشگیری کمک بگیریم که عبارت است از کنار گذاشتن کنترل بیرونی و روی آوردن به نظام تئوری انتخاب.
آنهاست و بهندرت بر عشق زن و مرد میافزاید؛ چون آنها بیشتر شریک خوشیهای یکدیگر هستند تا شریک غمها. حال اگر اوضاع همچنان خوب پیش برود احساس یکی بودن میان آنها، به عشق عمیقی با قاط
اگر همه میفهمیدندکه آنچه از نظر آنها درست است لزوماً از نظر دیگران درست نیست، دنیا جای بهتر و شادتری میشد. تئوری انتخاب به ما میآموزد که دنیای مطلوب ما هسته زندگی خودمان است نه هسته زندگی دیگران. آموختن این درس برای طرفداران روانشناسی کنترل بیرونی، مشکل است.
«رهبری یعنی ما بتوانیم با ارائه نمونه عملی و تشویق، افراد را برای رسیدن به یک هدف مشترک ارزشمند دور هم جمع کنیم تا با رضایت در کنار هم به تفاهم برسند.»
کنترل بیرونی برای قدرتمندان مؤثر است چون به خواستهشان میرسند. برای افراد ضعیف نیز جواب میدهد چون تأثیر این روش را روی خودشان تجربه میکنند و امیدوارند روزی بتوانند بهزور متوسل بشوند و آن را بر روی فرد دیگری اعمال کنند.
ولی رمز خوش بودن با دوستتان در آینده این است که همین الآن با او خوش باشید. فردی که با او بدرفتاری شده به خاطر گذشته تلخش کمتر از بقیه میتواند با زمان حال کنار بیاید ولی این توانایی در او وجود دارد
او مدیر را در محیط کارش به رهبر ارکستر سمفونی تشبیه میکند که اعضا گروه با کمال میل و داوطلبانه از او پیروی میکنند و در اجرای ارکستر نقش دارند. هیچکسی مجبور به شرکت در این سمفونی نیست. آنها در این کار سهیماند چون آن را به نفع خود میدانند.
دیگران نه میتوانند ما را بدبخت کنند و نه خوشبخت. دیگران تنها در تبادل اطلاعات با ما نقش دارند. این اطلاعات بهخودیخود نمیتواند ما را به انجام کاری مجبور کند و یا اینکه ما را وادار کند احساسی را تجربه کنیم. اطلاعات وارد مغز ما میشود، ما آنها را بررسی میکنیم و سپس تصمیم میگیریم که چهکاری را انجام دهیم
حتی اگر یکی از زوجین بیش از دیگری نیاز به قدرت داشته باشد، زندگی مشترک بازهم ادامه خواهد یافت؛ چون زوجی که این نیاز در او کم است تا وقتی طرف مقابل به او عشق میورزد، اهمیت نمیدهد چه کسی رئیس باشد. تجربه من نشان میدهد ترکیب مردان قدرتطلب و زنان عاشقی که به دنبال قدرت نیستند زندگی زناشویی خوبی دارند
متخصصان مغز و اعصاب ثابت میکنند که فعالیت مغزی فرد افسرده با فعالیت مغزی یک فرد شاد یا فعالیت مغزی خود او هنگام شادی فرق دارد. ولی در مورد انتخاب افسردگی، نهتنها فیزیولوژی متفاوت است بلکه تفکر، عمل و احساسات هم فرق دارد. زمانی که همسایه من میدوید (رفتار دویدن خیلی عادیتر از افسرده کردن خود است)، انتخابش تنها موجب تغییر در عملکرد و فیزیولوژی او میشد. احتمالاً تفکر و احساس رابطه چندانی با انتخاب دویدن نداشته باشد. ولی بسیاری از دوندگان میگویند بعد از دویدن، خیلی بهتر فکر میکنند و شادابتر میشوند.
اگر اکثر ما هنگام ناکامی، خودمان را افسرده نمیکردیم، خیابانها و خانهها مناطق جنگی میشدند. کشتار و ضرب و شتمهایی که هرروز در تلویزیون شاهد هستیم، مثالهای خوبی هستند که نشان میدهند اگر بزرگسالان خشم و تهاجم را انتخاب میکردند، چه اتفاقی میافتاد. اگر حتی عده کمی از آنها خود را افسرده میکردند، هم ما و هم آنها حالوروز بهتری داشتیم. اکثر ما میدانیم چطور افسرده شویم و این کار را بهخوبی انجام میدهیم. ولی برخی از ما زندگی خود را وقف این رفتار میکنیم و به کمک و مراقبت دیگران احتیاج پیدا میکنیم
دوباره تأکید میکنم وقتی میخواهیم رفتار رنجآوری مثل افسردگی را متوقف کنیم با این گزینهها روبرو هستیم: (۱) تغییر خواستهها؛ (۲) تغییر اعمالی که انجام میدهیم؛
قبل از آنکه تصویر طرف مقابلتان به شکل قوی در دنیای مطلوب شما جا بگیرد و دیگر نتوانید او را همانطور که هست ببینید، به فکر یک سنجش باشید و همخوانیها را ارزیابی کنید.
شخصیت، نیمرخی از قدرت نیازهای ژنتیکی است که در هر فردی ویژگی خاص خودش را دارد
واژه روان در اصطلاح روان – تنی به این معناست که طرز فکر ما با اتفاقاتی که درون تن یا بدن ما ارتباط دارد. بهتر است بگوییم وقتی کنترل مؤثری بر زندگی خود نداریم (مثل وقتیکه روابط رضایتبخشی نداریم) فیزیولوژی بدن ما نیز با این عدم کنترل مؤثر بهشدت درگیر میشود. البته شاید مریض نشویم ولی هنگام ناامیدی و ناکامی نمیتوانیم فیزیولوژی کاملاً طبیعی داشته باشیم.
تئوری انتخاب و جملات درخشان از این کتاب
شما علاوه بر دست کشیدن از کنترل، کار دیگری هم میتوانید انجام دهید. شما میتوانید بهجای زور و تلافی، مذاکره کنید. به پسرتان بگویید که چرا نمیخواهید بیشتر از این او را تنبیه کنید و بگویید که رابطه شما از انجام تکالیف مدرسهاش مهمتر است.
این گروه از آدمها همیشه دنبال لذت یکطرفه و بدون رابطه هستند و آن را در پرخوری، استفاده نادرست از الکل و مواد مخدر، اعمال خشونت و رابطه جنسی بدون عشق مییابند. اگر نتوانیم جامعهای شاد بسازیم، هرگز نمیتوانیم این انتخابهای مخرب و خودمخرب را به حداقل برسانیم.
تا وقتیکه معتقدیم مالک دیگران هستم، در مجبور کردن آنها برای رسیدن به خواستههایمان تردیدی نداریم؛ اما در مورد دوستان خود احساس دیگری داریم. ما پذیرفتهایم که مالک آنها نیستیم و آنها نیز مالک ما نیستند. علاقه داشتن بدون احساس مالکیت، معیار دیگری برای تشخیص و تعریف رابطه دوستی است.
کنار آمدن با دیگران زحمت زیادی میطلبد و بهترین راه عملی کردنش این است که در کنار یکدیگر تفریحهای سازنده داشته باشیم و از هم بیاموزم. خندیدن و یادگیری، پایه و اساس روابط بلندمدت موفقیتآمیز است. وقتی زندگی مشترک به تلخی میگراید، تفریح و سرگرمی اولین قربانی آن است؛ و این خیلی تأسفبار است چون برآورده کردن نیاز به تفریح از بقیه نیازها سادهتر است. کارهای زیادی هست که میتوانید برای تفریح انجام بدهید و بهندرت کسی میتواند جلوی شما را بگیرد.
تقریباًهمه افراد در گروه غیر شاد، لذتهای غیرانسانی را جایگزین روابط مناسب کردهاند. آنها با مصرف مواد فوق، بدون دردسر به لذتهای سریع و آنی دست مییابند. چون فقط باید مقداری دارو یا ماده مخدر را وارد جریان خون خود کنند. پس تنها چیزی که احتیاج دارند پیدا کردن مقداری مواد مخدر است و به دیگران نیازی ندارند.
ض کنید شما میتوانستید از همه مردم دنیا یک سؤال بپرسید. البته از آنهایی که طعم گرسنگی، بیماری و فقر را نچشیدهاند. از آنهایی که امکانات زیادی برای زندگی دارند. درخواست شما از آنها این است که صادقانه به این سؤال پاسخ بدهند: “حالتون چطوره؟” احتمالاً میلیونها نفر اینطور خواهند گفت: «من بدبختم.» و اگر علتش را بپرسید؛ تقریباًهمه آنها یک نفر دیگر را مثل معشوق، زن، شوهر، همسر سابق، فرزند، پدر و مادر، معلم، دانشآموز و همکار را عامل بدبختی خودشان میدانند.
صورت دیگری از سومین باور غلط در روانشناسی کنترل بیرونی – این حق من است که خیلی بیش از دیگران داشته باشم – با نیاز ژنتیکی انسان به قدرت باعث میشود افراد طماع در دنیای مطلوب خود این تصویر را داشته باشند که خیلی از دیگران لایقترند.
لینوس در داستانی طنزآمیز گفته است «فرق دانشآموزان ممتاز و دانشآموزان ضعیف این است که دانشآموزان ممتاز مطالب درسی را که حفظ کردهاند پنج دقیقه بعد از امتحان فراموش میکنند و دانشآموزان ضعیف، پنج دقیقه قبل از امتحان.»
این خود ما هستیم که تمام کارهایی را که انجام میدهیم، ازجمله احساس بدبختی را خودمان انتخاب میکنیم. دیگران نه میتوانند ما را بدبخت کنند و نه خوشبخت. دیگران تنها در تبادل اطلاعات با ما نقش دارند. این اطلاعات بهخودیخود نمیتواند ما را به انجام کاری مجبور کند و یا اینکه ما را وادار کند احساسی را تجربه کنیم.
یکی از اهداف مهم تعلیم و تربیت این است که عشق همیشگی به یادگیری را در دانشآموزان پرورش بدهیم نه اینکه این عشق را در آنها بکشیم. درواقع سیستم آموزشی آن نواحی و تقریباًهمه مدارس کل کشور ما عشق به یادگیری را در دانشآموزان میکشد.
انسانها و حیوانات ردهبالا ژنهای تکاملیافتهای دارند که به کمک آنان میتوانند احساس کنند. به دلیل همین توانایی هم هست که اولین چیزی که میفهمیم و بیش از هر چیزی میفهمیم این است که چطور احساس میکنیم.
وقتی تنها هستیم و میخواهیم با دیگران باشیم، همواره امیدواریم یک نفر از راه برسد. این فرد، دوست و محبوب ما خواهد شد. او به حرفهای ما گوش میدهد، با ما یاد میگیرد و میخندد و ما را به انجام کاری که دوست نداریم وادار نمیکند. حتی به ما کمک میکند زنده بمانیم.
دکتر جی ال هرینگتون، باتجربهترین روانپزشکی که تاکنون شناختهام را آویزه گوشم میکنم که میگوید: «اگر همه متخصصان رشته ما یکدفعه ناپدید میشدند، دنیا بهندرت فقدان آنها را متذکر میشد.»
فرضیه عملیاتی که روانشناسی کنترل بیرونی در دنیا به کار میگیرد این است: اگر افرادی را که کار خطایی انجام میدهند تنبیه کنیم؛ آنگاه آنها کاری را که ما میگوییم انجام خواهند داد؛ و سپس اگر به آنها پاداش بدهیم، آنها به کاری که ما میگوییم ادامه میدهند. این فرضیه بر تفکر اغلب مردم روی کره زمین حکمفرما است. علت گسترش این نوع روانشناسی این است که صاحبان قدرت ازجمله کارگزاران دولت، والدین، معلمان، مدیران تجاری، رهبران مذهبی که درست و نادرست را تعریف میکنند کاملاً حامی این طرز تفکر هستند. آدمهای تحت کنترل این افراد، کنترل اندکی بر زندگی خود دارند و با قبول کنترل این افراد قدرتمند تا حدودی احساس امنیت میکنند. متأسفانه تقریباً هیچکسی متوجه نیست که این روانشناسی کنترلکننده، زورگو و اجبارگر عامل نارضایتی شایعی است که علیرغم تلاش بسیار، هنوز نتوانستهایم آن را کاهش دهیم
در جامعه مبتنی بر تئوری انتخاب که در آن کنار آمدن با دیگران اهمیت دارد، زورگویی به دیگران کمتر اتفاق میافتد. در چنین جامعهای دلیل چندانی برای قضاوت کردن یکدیگر باقی نمیماند و افراد بیشتر درصدد حل اختلافها هستند. قدرتمندان هم درمییابند که در تفاهم با دیگران قدرت بیشتری هست تا در تسلط بر دیگران
عشق و دوستی، خیابان دوطرفهاند. پذیرش عشق هم هنر است. اینکه یاد بگیریم عشق را با احترام بپذیریم، کمک بزرگی به رابطه میکند.
آموختن این درس برای طرفداران روانشناسی کنترل بیرونی، مشکل است. اغلب ما دو تصویر در دنیای مطلوب از خودمان داریم. یکی از این دو تصویر نسبتاً آرمانی و دیگری بهشدت آرمانی است. به دلیل وجود همین دو تصویر هم هست که وقتی خودتان را در آینه نگاه میکنید، عکس درون آینه را با تصویر آرمانی خود مقایسه میکنید و راضی نیستید. شما ممکن است یکلحظه به آن فکر کنید و بعد فوراً متوجه شوید که همخوانی و مطابقت این دو تصویر باهم غیرممکن است چون شاید هیچوقت مثل آن تصویر ذهنی زیبا به نظر نرسید. بعد از یکلحظه ناراحتی، به این نتیجه میرسید که فایده ندارد و دیگر به آن فکر نمیکنید. برای اکثر ما، تصویر بسیار آرمانی یک تصویر خیالی است. این تصویر وجود دارد و ما از آن بهرهمند میشویم ولی عملاً نمیتوانیم به آن دست پیدا کنیم. درنتیجه عکسی میگیریم که تا حدودی آرمانی باشد و دستیابی به آن ممکن باشد.
افراد قدرتمند، تحمل دیدن دنیای مطلوب افراد ضعیف را ندارند. اگر همه میفهمیدندکه آنچه از نظر آنها درست است لزوماً از نظر دیگران درست نیست، دنیا جای بهتر و شادتری میشد. تئوری انتخاب به ما میآموزد که دنیای مطلوب ما هسته زندگی خودمان است نه هسته زندگی دیگران.
من در فصل دهم با عنوان تعلیم و تربیت، درباره کارهایی که در آن مدرسه انجام دادیم تا روبهراه شود، بیشتر حرف خواهم زد؛ و خواهید دید که برای متقاعد کردن دانشآموزان برای انجام دادن تکالیفشآنچهکار کردیم. ما باید آنها را قانع میکردیم تا تکالیف درسی را در دنیای مطلوبشان قرار بدهند. ما باید علیرغم بدرفتاریشان با آنها خوب رفتار میکردیم
باید این را بدانیم که اعمال زور و اجبار به دیگران در بلندمدت ممکن است به یک نقطه بیبازگشت تبدیل شود. شاید هرگز ما و آنها دوباره صمیمی نشویم. بعضی از بچهها به خاطر این کمبود صمیمیت، از برقراری ارتباط صرفنظر میکنند و بقیه عمر خود را صرف خوشگذرانیهای مخرب میکنند. برای دستیابی و حفظ روابط موردنیاز باید زورگویی، اجبار، تحمیل، تنبیه، پاداش، فریب، ریاست، ترغیب، انتقاد، سرزنش، گلایه، نق زدن، اذیت کردن، رتبهبندی، درجهبندی و پس کشیدن را کنار بگذاریم. در عوض بهجای این رفتارهای مخرب، باید دلسوزی، گوش دادن، حمایت، مذاکره، تشویق کردن، محبت کردن، همراهی کردن، اعتماد، پذیرش، استقبال و احترام گذاشتن را انتخاب کنیم. این کلمات، تفاوت روانشناسی کنترل بیرونی و تئوری انتخاب را روشنتر میکند.
عقیده اول: من با یک نشانه ساده بیرونی مثل صدای زنگ، تلفن را جواب میدهم، درب خانه را باز میکنم یا با دیدن چراغقرمز، پشت چهارراه توقف میکنم. عقیده دوم: من میتوانم دیگران را وادار کنم علیرغم میل باطنی خود کاری را که من میخواهم، انجام بدهند. دیگران هم میتوانند طرز فکر، عملکرد و احساس من را کنترل کنند. عقیده سوم: من حق دارم و از لحاظ اخلاقی خود را مسئول میدانم کسانی را که طبق میل من عمل نمیکنند تحقیر، تهدید و تنبیه کنم و حتی با پاداش آنها را مجبور کنم مطابق میل من رفتار کنند. این سه عقیده رایج، زیربنای روانشناسی کنترل بیرونی است که اصولاً بر دنیا حاکم است.
از دانش خود برای عاشق ماندن استفاده کنید. از همان آغاز میتوانید باهم عهد ببندید که بخش زیادی از دنیاهای مطلوب خود را بهراحتی باهم در میان بگذارید و هرگز از حرفهای یکدیگر انتقاد و شکایت نکنید. چون خیالبافی نکردن در مورد دیگران تقریباً غیرممکن است پس مجبور نیستید خیالپردازیهای خود را با طرف مقابلتان در میان بگذارید. چنین کاری زیادهخواهی تلقی میشود؛ ولی اگر متوجه شدید نمیتوانید واقعیات را باهم در میان بگذارید، بدانید که عشق شما رو به افول است.
به اشتراک گذاشتن نیاز شدید به تفریح برای هر نوع رابطهای مخصوصاً زندگی زناشویی بسیار عالی است. اگر تفریح را پاداش ژنتیکی یادگیری در نظر بگیریم، پس زن و شوهرهایی که باهم یاد میگیرند، بهترین فرصت را برای کنار هم ماندن دارند. تفریح هرگز به سن، جنسیت و بیپولی محدود نمیشود. شما با کمی تلاش میتوانید همیشه و همهجا بخندید و یاد بگیرید.
ما وقتی نسبت به رفتارمان احساس بسیار خوبی پیدا میکنیم که شخص، چیز یا عقیدهای در دنیای واقعی با تصویر آن شخص، چیز یا عقیده در دنیای مطلوب ما هماهنگ باشد. ما در طول زندگی بیش از هر چیزی با دنیای مطلوب خود ارتباط نزدیک داریم.
بسیاری از قدرتطلبان برای حفظ مصالح عمومی تلاش میکنند. ما دنبال چیزهایی هستیم که در ما احساس قدرت ایجاد کند و همزمان بتوانیم با این احساس با روشهای مختلف به دیگران کمک میکنیم. وقتی بازیکن گلف، درصد موفقیت را بالا میبرد یا امتیاز بازی را پایین میآورد، قدرت کسی کم نمیشود. پزشکی که جان یک انسان را نجات میدهد یا شیوه درمانی جدیدی را ابداع میکند اگرچه احساس قدرت میکند ولی دیگران نیز از آن بهرهمند میشوند. در شغل تدریس، به دنبال موفقیت دانشآموزان، معلمان نیز احساس قدرت میکنند.
ناکامی که شاید علت این جریان است، تمرکز کنید. اگرچه این کار آسان به نظر میرسد ولی اکثر مبتلایان روانتنی حتی به کارهای کازینز فکر هم نمیکند چه رسد به اینکه نزد مشاوری بیایند که تئوری انتخاب میداند و میتواند کار آنها را آسانتر و سریعتر کند. بیماران غالباً مرتکب این خطای منطقی میشوند که روی نشانههای بیماری خود متمرکز میشوند و تصور میکنند هیچ کاری از دست آنها برنمیآید. ولی من پیشنهاد میکنم بهجای تمرکز کردن روی نشانههای بیماری، زمان را به روابطی اختصاص دهند که احتمالاً از کنترل مؤثر آنها خارج شده باشند. اینکه روی تمام روابطتان کنترل مؤثر داشته باشید دشوار است و تا وقتی چند رابطه رضایتبخش دارید، این کار زیاد اهمیت ندارد؛ اما وقتی مریض میشوید بهتر است تمام روابطتان را بررسی کنید. شاید بعضی از روابطتان آزاردهندهتر از آنچه فکر میکنید باشند. میتوانید بهتنهایی در روابطتان تجدیدنظر کنید
وقتی معتقدیم تا گذشته را درک نکنیم نمیتوانیم به امورات فعلی خود رسیدگی کنیم، پس انتخاب کردهایم که اسیر گذشته خود باشیم. این روش بههیچوجه احساس آزادی بیشتری برای ما به ارمغان نخواهد آورد.
چون فرق میان شادی طلبی از طریق روابط انسانی و لذت طلبی بدون روابط انسانی را نمیفهمیم، کمک به افراد ناشاد و لذت طلب اینقدر دشوار است. تصور میکنیم روابط انسانی که این افراد به دنبالش هستند؛ با کمک متخصصانی مثل روانپزشکان، روان شناسان، مددکاران اجتماعی و مشاوران بهراحتی تأمین میشود. اما چنین تصوری در مورد گروه دوم یعنی آدمهای ناشادی که روابط را کنار گذاشتهاند و دنبال لذت بدون رابطهاند، غلط است. اگرچه ممکن است آنها طوری صحبت کنند که گویا دنبال رابطهاند ولی فقط حرفش را میزنند. آنها خودشان برای برقراری ارتباط تلاشی نمیکنند، به همین خاطر کمک کردن به آنها خیلی سخت است؛ هرچند هنوز در جستجوی شادی باشند. چه بخواهیم و چه نخواهیم، یک نفر باید آنها را به کسانی که دنبال شادی هستند معرفی کند.