متن و جملات

شعر و متن درباره رنگ صورتی ( جملات جالب در مورد رنگ صورتی )

در این بخش از سایت ادبی و هنری گلستان فان قصد داریم برای شما دوستان درباره رنگ محبوب و زیبای صورتی چندین متن و شعر را قرار دهیم. پس اگر شما نیز طرفدار این رنگ زیبا هستید؛ در ادامه با ما باشید. البته لازم به ذکر است که تمامی این متن‌ها به نحوی به رنگ صورتی ربط دارند.

روان‌شناسی رنگ صورتی

صورتی یک رنگ بسیار متناقض است. معنای آن می‌تواند تا حد زیادی به فرهنگ و زمینه‌ای که در آن ارائه می‌شود بستگی داشته باشد. می‌توان آن را به زنانه و مردانه، سطحی و لطافت و بسیاری چیزهای دیگر مرتبط کرد. رنگ صورتی در خاطر بسیاری از افراد و در مکان‌های مختلف تداعی‌کننده حالت‌ها و نمادی گوناگونی است.

برخی از افراد با دیدن رنگ صورتی احساس شادی می‌کنند و قوی‌ترین و عمیق‌ترین تاثیر عاطفی را بر آن‌ها می‌گذارد. خیلی‌ها با در معرض قرار گرفتن رنگ صورتی تمام احساس نگرانی و استرس از آن‌ها دور می‌شود و تمام نگرانی‌ها در آن‌ها سرکوب می‌شود.

برای یکسری از افراد، صورتی حال و هوای خلاقانه و هنری ایجاد می‌کند. خیلی‌ها ممکن است به این رنگ علاقه نداشته باشند یا لباس‌هایی با رنگ صورتی نپوشند ولی در بخشی از محیط اتاق خود از رنگ صورتی استفاده کنند زیرا در یکسری افراد، صورتی حال و هوای خلاقانه و هنری ایجاد می‌کند.

صورتی رنگی است که اثر آرام بخشی بر افراد دارد؛ مانند قرمز تهاجمی نیست، بلکه نشان‌دهنده ایمنی و آسیب‌پذیری است. رنگ صورتی در دوزهای کم، افراد را آرام می‌کند اما اگر بیش از حد از آن استفاده شود می‌تواند منجر به تحریک و القای احساس ضعف به خصوص در مردان شود.

اگر صورتی رنگ مورد علاقه شماست، شما دوست داشتنی، مهربان، سخاوتمند و نسبت به نیازهای دیگران حساس هستید.

متن‌های زیبا درباره رنگ صورتی

عشق فقط یک رنگ ست

رنگ صورتی

طلوع خورشید آسمان را با رنگ صورتی

و غروب خورشید را با هلویی رنگ می کند

سرد تا گرم

پیشرفت از کودکی به پیری نیز همینطور است

یک ابر صورتی چاق بر فراز تپه آویزان است

که مانند گل رز باز می شود

اگر دستم را بگیری

و آرام بنشینی

می‌ توانی صدای علف را در حین رشد بشنوی

در هوای دستانم

عطر حضورت را جا گذاشته ای

بی اختیار خاطره ات زنده می شود

با هر نفس عمیق

و پر پر می کند

بغض دلتنگی

شکوفه ی صورتی خیال را

تار به تار در بند توام

روبان صورتی رنگ

بافه ی گیسوانم

گواه من است

گنجشک‌ ها می‌ خوانند

تمام احساسم بوی باران می‌ گیرد

فصل شکوفه‌ های صورتی در راه است

صورتی بپوشید

و دشمنان خود را با لبخند نابود کنید

صورتی فکر کنی

اما صورتی نپوش

من صورتی می پوشم

چون از خاکستری متنفر بودم

لیاقت سفید را نداشتم

و از سیاه بدم می اومد

صورتی رنگ نیست

برای من یک فرهنگ ست

Pink

is the color of strength

a color of conviction

a color of decision making

صورتی

رنگ قدرت

رنگ اعتقاد

رنگ تصمیم گیری است

Life

when it was good

was indeed pink

زندگی

وقتی خوب بود

واقعا صورتی بود

در رگه های رنگ صورتی

آرامش و زیبایی به وفور دیده می شود

و اما در رگ های من بسیار عشق به تو

و اندکی پلاکت و پلاسمای خون

صورتی تنها رنگی ست

که می تواند شما را ساده

و در عین حال پیچیده جلوه دهد

Look on the pink side of life

به جنبه صورتی زندگی نگاه کن

شکوفه های هلو رسته روی پیرهنت

دوباره صورتی صورتی است باغ تنت

دوباره خواب مرا می برد

تا ببرد به روز صورتی ات

رنگ مهربان شدنت

پاییز بود که تو در دلم نشستی

لبریز شکوفه‌ های گیلاس کردی

دنیای مرا

صورتی صورتی

تو بهار منی

چند روبان صورتی بسته ام به انگشتم

بیا و یکی از آن ها را باز کن

شاید حاجتمان برآورده شد

و بهم رسیدیم

ناامیدی یک ژاکت چرمی مشکی است

که همه در آن زیبا به نظر می رسند

امید یک لباس صورتی است

که زانوها را آشکار می کند

شعر درباره رنگ صورتی

یک احساس صورتی

یک تصویر آشنا

تنها خاطره نیلوفری من است

این دست های من است

تهی و پر از زخم

زخم من درد نمیکند

فریاد هم نمی زند

در گوشه ای اشک میریزد

به شوق تو

معنی هر نگاه تو را

بین واژه های پر معنی جستجو میکنم

چه سخت است حفظ کردن

معنی واژه های از مد افتاده

دیروز لا به لای واژه هایی بودم

که با “ع ” شروع می شدند

خیلی دنبالش گشتم

قلبم تاول زد

تا پیدایش کردم

“عشق”را میگویم

حواست سر جایش هست؟

کتاب کهنه بود

معنی “عشق”پاک شده بود

لعنت به این شانس

حالا با این احساس صورتی چه کنم؟

همه جا صورتی شده

مثل کودکی هایم

که لباس عروسکهایم صورتی بود

ویک پلنگ صورتی لحظه های مرا

در آغوش می گرفت

چه غم انگیز است

حرفهایم را باید به

کاغذ های بی روح بگویم

در حیرتم که چرا

خودکار مشکی من هم صورتی شده

یه چند وقته دارم تو رویا واست

یه باغ گل صورتی میخرم

نمیدونی حالم چقدر ابریه

ولی عشقتو تا جنون میبرم

واست چند تا شمع روی میز روشنه

کنارش یه شاخه رُز صورتی

یکم اونطرف‌ تر منم که میخواد

تو رو داشته باشم به هر قیمتی

داره دست تکون میده ابر سیاه

پسِ پنجره یخ زده کوچه ها

هوا سرد و غمگین و بارونیه

درست مثل من توی این لحظه ‌ها

نمیدونی ، دلتنگی خیلی بده

نمیخوام ازت دوربشم بیش از این

دوباره به یاد همه خاطرات

بیا ساعتی باز کنارم بشین

کنارم بشین ، با تو حالم خوشه

بذار عطر تو باشه تو این فضا

بذار اون رُز صورتی تازه شه

بذار تا جدایی بشه روسیا !

بذار من دوباره نگاهت کنم

دوباره نگامو تماشا کنی

میخوام باز دوباره با اون خنده هات

در بسته قلبمو وا کنی

باز هم در فکرم

باز دوباره یاد تو تمام مرا فرا گرفته

باز شب و من و

نور مهتاب که از پنجره به اتاق آمده

باز تمام بار بی کسی ام را هدفونم به دوش گرفته

باز اهنگ زندگی در صورتی *

تمام تک تک ضرب هایش

با ضربان من جفت جفت

تمام ساز ها میزنند

ویولون آرشه می‌کشد

مانند تیر در چله کمان

قلب مرا مکرر هدف می‌گیرد

میکشد مرا این زندگی به رنگ دخترا نه ای

که تودر آن نیستی

اما هر میزان یاد تو را هزار بار زنده می‌کند

محسن زارع

 پاییز بود

که تو در دلم نشستی

لبریزِ شکوفه‌های گیلاس کردی

دنیای مرا

صورتیِ صورتی

تو بهار منی

در خیالم شکفته

شکوفه‌های پیرهنت

همه رنگی به تو می‌آید

اما

وای که چه زیبا ست

صورتی به تنت

 پشت ساعت هوا کمی ابری ست

جاده های زمان مه آلودند

عقربک های خسته ، ساعت ها

فکر یک خواب صورتی بودند

خوابهایی که می شد از پشت ش

ماه را خورد مثل نان … چایی

فقر را ریخت توی یک گودال

درد را کشت زیر دمپایی

خواب هایی برای تکرار ِ

دوستت دارم یکی در من

مثل تکرار بال سنجاقک

لای گلهای خیس پیراهن

خواب هایی برای ادراک ِ

لحظه هایی که پشت دیوارند

لحظه هایی که توی یک تقویم

مثل یکشنبه ها گرفتارند!

 من صورتی دوست دارم

نه صورتی زخمی را

نه دستهایی را

که جا خشک کرده اند .

دستهای مردانه

غیرت مرداند

مردانه مردانگی کردند

روی پا ایستادند و عصا شدند

اگر چه این عصا را

به موسی نمی دهند

من مارهای زیادی را دیدم

که برایم عصا نمی شوند

مارهایی که زهر دارند

برایم دوا نمی شوند

تو زهر داری

اما شرینی

مثل کندوی عسل

من دست در دهانت می کنم

تو مزه عسل را می چشی

 چقدر آشناست

این دست های سفید و کشیده

که دارند مرا شستشو می دهند

و رژهای صورتی تو را

از گردنم پاک می کنند …

پشت شیشه

چشم های زیادی

اندام برهنه ام را دید می زنند :

عجب دندان های سفیدی دارد !

آخرین سطل آب

نفسم را بند می آورد …!

مرا

در هیبت یک شکلات بزرگ

بسته بندی کرده اند …!

ترا می بینم

در انتهای صف

نمی دانم زیر لب

نماز میت می خوانی

یا آخرین شعر مرا :

سیاهه ی چشمان تو

در من شعری ست سپید

که هنوز نسروده ام …!

خاک می ریزند

خاک

خاک…

چقدر حجم دنیا سنگین است… !

فیلسوف شکاک طبقه ی پایین

استخوان ترقوه اش را

به نشان سلام

بر شانه ام می ساید …!

رعشه ام می گیرد

گورکن لبخند می زند …!

دهانم هنوز

طعم رژ صورتی می دهد…!

نمی دانم

خوابم یا بیدار

شاید هم

سالهاست که مرده ام …!

 مسعود احمدی

هوهوی پاییز باشد یا کولاک زمستان

چه فرق می‌کند این رفت و آمد‌ها

احوال من

همیشه در پستوی زلف تو چرخیده

گره خورده و با خودش گلاویز شده

دیگر تو بخندی میخندم تصدق‌ات

صورتیِ من

رنگِ سرخِ عنّابیِ من

گوش کن

باران آمده

قرار است گلها جوانه بزنند

قارچ‌های سفید در بیایند

خاک عطر بزند به چارقدش

قرار است شیطنت کند روزگار

درست مثل زلف‌های تو

صورتیِ من

رنگِ سرخِ عنّابیِ من..

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا