متن و جملات

سخنان امیر کبیر~ متن و جملات آموزنده او درباره سیاست

امیرکبیر اسطوره تکرار نشدنی دنیای سیاست است که به راستی ایران را از مرز نابودی نجات داد. ما امروز قصد داریم تا بهترین جملات این نخست وزیر بزرگ را برای شما عزیزان بنویسیم، پس در ادامه متن همراه سایت خود یعنی گلستان فان باشید.

سخنان امیرکبیر

امیرکبیر که در دنیای سیاست یک نابغه بود، جملاتی ناب و قصار را از خود به جای گذاشته که امروز قرار است آن‌ها را با یک دیگر بررسی کنیم.

خانه از پای بست ویران است

خواجه در بند نقش ایوان است.

از امیر كبیر پرسیدند : در مدت زمان محدودی که داشتی چطور این مملکت رو از هرچی دزده پاک کردی؟

گفت: من خودم دزدی نمی‌کردم و نمی گذاشتم معاونم هم دزدی کند. اونم از این‌که من نمی گذاشتم اون دزدی کنه، نمی گذاشت معاونش دزدی کنه و ….

تا آخر همینطور…

اگه من دزدی می‌کردم تا آخر دزدی میکردن و کشور می شد دزدخونه همه ی هم دنبال دزد میگشتیم و چون همه ی مون دزد بودیم هیچ دزدی هم محکوم نمی‌کردیم مردم هم گیج و ویج می شدن

من ابتدا فكر ميكردم كه مملكت، وزير دانا ميخواهد؛ و مدتي بعد به ايـن نتيجه رسيدم كه مملكت، شاهِ دانا ميخواهد؛

اگر نیت یکساله دارید، گندم بکارید؛ اگر نیت ده ساله دارید، درخت بکارید و اگرنیت صدساله دارید انسان تربیت کنید

امیر کبیر یکی از مردان بزرگ روزگار قجار می‌باشد که تلاش میکند ایران را از بریز و بپاش درباریان قاجار نجات دهد. او خدمات بزرگی را در دوران خود انجام داد و آخر بدست شاه مخفیانه در حمام فین کاشان به قتل رسید.

دوران افول و عقب ماندگی ملتها زمانی شروع شد که

جای اندیشیدن را تقلید

جای تلاش و کوشش را دعا

جای فکر کردن به آرزوهای بزرگ را قناعت

و جای اراده برای رفتن و رسیدن را قسمت

وجاى تصمیم عقلانى را استخاره گرفت

من ابتدا فکر می‌کردم که مملکت. وزیر دانا می خواهد ؛

و مدتی بعد به این نتیجه رسیدم که مملکت. شاه دانا می‌خواهد ؛

اما اکنون میفهمم که مملکت. ملت دانا می‌خواهد

مسئول نادانی شان نیز ما هستیم. اگر ما به اندازه کافی مدرسه ساخته بودیم.

جاهلان بساطشان را جمع کرده بودند.

اگر نیت یک ساله دارید گندم بکارید

اگر نیت ده ساله دارید درخت بکارید

و اگر نیت صد ساله دارید انسان تربیت کنید

این خیانت به ملت و کشور است که انچه راکه میتوان در کشور تولید کرد.

مورد استفاده قرار نداد و از بیرون آورد

 نبردهای زندگی همیشه به نفع قوی ترین ها پایان نمی پذیرد ؛ بلكه دیر یا زود برد با ان كسی است كه بردن را باور دارد.

به غیر از خدا ؛ به هر آنچه امید داشته باشی ؛ خدا از همان چیز ناامیدت میکند.

سخنی داشته باش دلپذیر ؛ یا دلی داشته باش سخن پذیر . . .

کسیکه ندای درونی خودرا می‌شنود ؛ نیازی نیست که به سخنان بیرون گوش فرا دهد.

    اگه نیت یک ساله دارید، گندم بگارید

    اگر نیت ده ساله دارید، درخت بکارید

    و اگر نیت صد ساله دارید، انسان تربیت کنید

    من در ابتدا فکر می کردم که مملکت، وزیر دانا می خواهد

    و مدتی بعد به این نتیجه رسیدم که مملکت، شاه دانا می خواهد

    اما حالا می فهمم که مملکت، ملت دانا می خواهد

    دوران افول و عقب ماندگی ملت ها زمانی شروع شد

    که جای اندیشیدن را تقلید

    جای تلاش و کوشش را دعا

    جای فکر کردن به آرزوهای بزرگ را قناعت

    و جای اراده برای رفتن و رسیدن را قسمت

    و جاى تصمیم عقلانى را استخاره گرفت

    به غیر از خدا

    به هر آنچه امید داشته باشی

    خدا از همان چیز ناامیدت می کند

    یا سخنی داشته باش دلپذیر

    یا دلی داشته باش سخن پذیر

    کسی که ندای درونی خود را می شنود

    نیازی نیست به سخنان بیرون گوش فرا دهد

    مرگ حق است اما به دست شما بسی مشکل

    شوق از میان شما رفتن مرگ را آسان می‌ کند

    مسئول نادانی شان هم ما هستیم

    اگر ما به اندازه کافی مدرسه ساخته بودیم

    جاهلان بساط شان را جمع کرده بودند

جایی که تعداد پلیسش زیادست یعنی امنیتش کمست.

جایی که مردم مدام بیمار میشوند یعنی پزشکانش برای پول کار می‌کنند.

 جایی که مردم بی‌دین شدند یعنی مبلغان دینی فاسدند.

 جایی که به مرده‌ها متوسل میشوند یعنی از دست زنده ها كاری ساخته نيست.

 جایی که چاپلوسی زیادست یعنی احمق‌ ها مسؤولند.

 جایی که پینه پیشانی ارزش است یعنی پینه دست بی‌ارزش است.

 جایی که مردم فقیرند یعنی مسؤولین دزد زیادند.

از امیر کبیر پرسیدند :

در مدت زمان محدودی که داشتی

چطور این مملکت رو از هرچی دزده پاک کردی؟

گفت: من خود دزدی نمی کردم و نمیگذاشتم معاونم هم دزدی کند.

اوهم از این که من نمی گذاشتم دزدی کند ،

نمی گذاشت معاونش دزدی کند و ….

تا آخر همین طور…

اگر من دزدی میگردم تا آخر دزدی میکردند و کشور می شد دزدخانه

همه هم دنبال دزد میگشتیم

و چون همه ما دزد بودیم هیچ دزدی را هم محکوم

نمی کردیم…

در زمان امیر کبیر هرج و مرج در بازار به حدی بود که هر کس در مغازه اش از همه نوع جنسی می‌فروخت. به دستور امیر کبیر هر کسی ملزم به فروش اجناس هم نوع با یکدیگر شد، مثلا پارچه فروش فقط پارچه، کوزه گر فقط کوزه و همه به همین شکل.

پس از مدتی به امیر کبیر خبر دادند شخصی به همراه توتون و تنباکو، بند تنبان، هم می‌فروشد، امیر کبیر دستور داد او را حاضر کردند و از او دلیل کارش را پرسیدند، آن شخص در جواب گفت: کسی که تنباکو از من می‌خرد ممکن است هنگام استعمال به سرفه بیافتد و در اثر این سرفه بند تنبانش پاره شود. لذا من بند تنبان را به همراه تنباکو می فروشم.

از آن زمان کار و حرف بی ربط را به حرف‌های بند تنبونی مثال می‌زنند.

شعر فریدون مشیری در وصف امیرکبیر

رميده از عطش سرخ آفتاب كوير،

غريب و خسته رسيدم به قتلگاه امير،

 زمان، هنوز همان شرمسار بهت زده،

زمين، هنوز همين جان سخت لال شده،

جهان هنوز همان دست بسته ي تقدير !

 هنوز، نفرين مي بارد از در و ديوار

هنوز، نفرت از پادشاه بد كردار

هنوز وحشت از جانيان آدمخوار !

هنوز لعنت بر بانيان آن تزوير

 هنوز دست صنوبر به استغاثه بلند،

هنوز بيد پريشيده سر فكنده به زير،

هنوز همهمه ي سروها كه: « اي جلاد

مزن ! مكش ! چه كني ؟ هاي ؟ !

  اي پليد شرير !

چگونه تيغ زني بر برهنه در حمام ؟

چگونه تير گشايي به شير  در زنجير ! ؟ »

 هنوز، آب به سرخي زند كه در رگ جوي،

هنوز،

هنوز،

هنوز،

به قطره قطره ي گلگونه، رنگ مي گيرد،

از آنچه گرم چكيد از رگ امير كبير !

 نه خون، كه عشق به آزادگي، شرف، انسان

نه خون، كه داروي غم هاي مردم ايران !

چنو دوباره بيايد كسی؟

 -محال …محال…

هزار سال بمانی اگر،

چه دير…

 چه دير… !

از امیر کبیر پرسیدند :

در مدت زمان محدودی که داشتی چطور این مملکت را از دزدان، پاک کردی؟

گفت: من خود دزدی نمی‌کردم و نمی‌گذاشتم معاونم هم دزدی کند.

او هم از این که من نمی‌گذاشتم دزدی کند ، نمی‌گذاشت معاونش دزدی کند و ….

تا آخر همین طور…

اگر من دزدی می‌کردم تا آخر دزدی می‌کردند و کشور می‌شد دزدخانه

همه هم دنبال دزد می‌گشتیم و چون همه ما دزد بودیم هیچ دزدی را هم محکوم نمی‌کردیم.

هیچ جامعه ای، فراتر از اندیشه ی معلمانش،

رشد نخواهد کرد…

روزی که امیر کبیر به شدت گریست!

سال 1264 قمرى، نخستين برنامه‌ى دولت ايران براى واکسن زدن به فرمان اميرکبير آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ايرانى را آبله‌کوبى مى‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبى به امير کبير خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمى‌خواهند واکسن بزنند. به‌ويژه که چند تن از فالگيرها و دعانويس‌ها در شهر شايعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌يافتن جن به خون انسان مى‌شود.

هنگامى که خبر رسيد پنج نفر به علت ابتلا به بيمارى آبله جان باخته‌اند، امير بى‌درنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد بايد پنج تومان به صندوق دولت جريمه بپردازد. او تصور مى کرد که با اين فرمان همه مردم آبله مى‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانويس‌ها و نادانى مردم بيش از آن بود که فرمان امير را بپذيرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبى سرباز زدند. شمارى ديگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مى‌شدند يا از شهر بيرون مى‌رفتند.

روز بيست و هشتم ماه ربيع الاول به امير اطلاع دادند که در همه‌ى شهر تهران و روستاهاى پيرامون آن فقط سى‌صد و سى نفر آبله کوبيده‌اند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بيمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امير به جسد کودک نگريست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچه‌هايتان آبله‌کوب فرستاديم. پيرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امير، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبيم جن زده مى‌شود. امير فرياد کشيد: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اينکه فرزندت را از دست داده‌اى بايد پنج تومان هم جريمه بدهي. پيرمرد با التماس گفت: باور کنيد که هيچ ندارم. اميرکبير دست در جيب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمى‌گردد، اين پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز.

چند دقيقه ديگر، بقالى را آوردند که فرزند او نيز از آبله مرده بود. اين بار اميرکبير ديگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گريستن کرد. در آن هنگام ميرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى اميرکبير را در حال گريستن ديده بود. علت را پرسيد و ملازمان امير گفتند که دو کودک شيرخوار پاره دوز و بقالى از بيمارى آبله مرده‌اند. ميرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مى‌کردم که ميرزا احمدخان، پسر امير، مرده است که او اين چنين هاى‌هاى مى‌گريد. سپس، به امير نزديک شد و گفت: گريستن، آن هم به اين گونه، براى دو بچه‌ى شيرخوار بقال و چقال در شأن شما نيست. امير سر برداشت و با خشم به او نگريست، آنچنان که ميرزا آقاخان از ترس بر خود لرزيد. امير اشک‌هايش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى اين ملت را بر عهده داريم، مسئول مرگشان ما هستيم. ميرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اينان خود در اثر جهل آبله نکوبيده‌اند.

امير با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نيز ما هستيم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خيابانى مدرسه بسازيم و کتابخانه ايجاد کنيم، دعانويس‌ها بساطشان را جمع مى‌کنند. تمام ايرانى‌ها اولاد حقيقى من هستند و من از اين مى‌گريم که چرا اين مردم بايد اين قدر جاهل باشند که در اثر نکوبيدن آبله بميرند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا