شعر

شعر شماره ۳ از مجموعه اشعار هوشنگ ابتهاج~ چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی

شعر شماره ۳ از مجموعه اشعار هوشنگ ابتهاج را در گلستان فان بخوانید. ابتهاج با زبانی ساده و در عین حال عمیق، توانسته است اشعاری خلق کند که هم برای عموم مردم قابل فهم است و هم دارای لایه‌های فلسفی و احساسی عمیق. او با بهره‌گیری از سبک‌های مختلف شعری مانند نیمایی، کلاسیک و موج نو، نشان‌دهنده تسلط و انعطاف‌پذیری خود در عرصه شعر است. این تنوع در سبک به او این امکان را داده تا به بیان احساسات و افکار خود به شیوه‌ای متنوع بپردازد. همچنین شعر شماره ۴ از مجموعه اشعار هوشنگ ابتهاج؛ ارغوان شاخه همخون جدا مانده من را در سایت گلستان فان بخوانید.

شعر شماره ۳

چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی

به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی

ز تو دارم این غمِ خوش به جهان ازا ین چه خوشتر

تو چه دادیَم که گویم که از آن به‌اَم ندادی

چه خیال می‌توان بست و کدام خواب نوشین

به از این درِ تماشا که به روی من گشادی

تویی آن که خیزد از وی همه خرمی و سبزی

نظرِ کدام سروی؟ نفسِ کدام بادی؟

همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی

همه رنگی و نگاری مگر از بهار زادی

ز کدام ره رسیدی ز کدام در گذشتی

که ندیده دیده رویت به درونِ دل فتادی

به سرِ بلندت ای سرو که در شبِ زمین‌کن

نفسِ سپیده داند که چه راست ایستادی

به کرانه‌های معنی نرسد سخن چه گویم

که نهفته با دل سایه چه در میان نهاد

تفسیر این شعر

این شعر از شاعر بزرگ ایرانی، ابتهاج، به بیان احساسات عمیق و زیبایی‌های عشق و غم می‌پردازد. در ادامه، شعر را به زبان ساده توضیح می‌دهیم:

1. چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی: شاعر به این غم اشاره می‌کند که به خاطر عشق و یاد معشوق در دلش وجود دارد و آن را مبارک می‌داند.

2. به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی: شاعر می‌گوید که این غم را با هیچ شادی دیگری عوض نخواهد کرد، زیرا این غم خاص و ارزشمند است.

3. ز تو دارم این غمِ خوش به جهان از این چه خوشتر: شاعر می‌گوید که این غم شیرین را از تو دارم و هیچ چیز در دنیا از آن خوش‌تر نیست.

4. تو چه دادیَم که گویم که از آن به‌اَم ندادی: شاعر به معشوق اشاره می‌کند و می‌پرسد که چه چیزی به او داده است که نمی‌تواند بگوید از آن چیز چیزی به او نداده است.

5. چه خیال می‌توان بست و کدام خواب نوشین: شاعر به رویاها و خیالات اشاره می‌کند و می‌پرسد که چه تصوری می‌تواند بهتر از این لحظات باشد.

6. به از این درِ تماشا که به روی من گشادی: شاعر از درِ تماشایی صحبت می‌کند که معشوق به روی او گشوده است و این لحظه را بسیار زیبا می‌داند.

7. تویی آن که خیزد از وی همه خرمی و سبزی: معشوق منبع شادی و زندگی برای شاعر است.

8. نظرِ کدام سروی؟ نفسِ کدام بادی؟: شاعر به زیبایی معشوق اشاره می‌کند و می‌پرسد که او شبیه کدام درخت زیبا یا بادی خوشبو است.

9. همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی: بوی معشوق را با بوی گل‌های بهشتی مقایسه می‌کند و آن را بسیار دلپذیر می‌داند.

10. ز کدام ره رسیدی ز کدام در گذشتی: شاعر از معشوق می‌پرسد که از کدام مسیر آمده و از کدام در گذشته است.

11. که ندیده دیده رویت به درونِ دل فتادی: معشوق آنقدر زیباست که حتی بدون دیدن او، تصویرش در دل شاعر نشسته است.

12. به سرِ بلندت ای سرو که در شبِ زمین‌کن: شاعر معشوق را با سروی بلند تشبیه می‌کند و از او می‌خواهد که در شب زمین ایستاده باشد.

13. نفسِ سپیده داند که چه راست ایستادی: صبحگاهی که در حال نزدیک شدن است، می‌داند که تو چقدر زیبا و راست قامت ایستاده‌ای.

14. به کرانه‌های معنی نرسد سخن چه گویم: شاعر احساس می‌کند که نمی‌تواند به خوبی احساساتش را بیان کند و کلمات برای بیان آن کافی نیستند.

15. که نهفته با دل سایه چه در میان نهادی: شاعر اشاره می‌کند که چیزی عمیق و پنهان در دلش وجود دارد که نمی‌تواند آن را بیان کند.

نتیجه‌گیری:

این شعر بیانگر عشق عمیق شاعر به معشوق و زیبایی‌های ناشی از آن است. شاعر غم و شادی را در هم آمیخته و نشان می‌دهد که عشق حتی اگر با غم همراه باشد، بسیار ارزشمند و زیباست.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا