متن و جملات

پیام روز بزرگداشت عطار نیشابوری ~ جملات و اشعار تبریک روز عطار

عطار نیشابوری از بزرگان دنیای شعر و عرفانیت ایران بود که تا به کنون نام پُر آوازه او در نزد علما قابل تقدیر است و از همین رو در سرتاسر جهان 25 فروردین به نام این اسطوره ایرانی نامگذاری شده است. ما نیز در ادامه پیام روز بزرگداشت عطار نیشابوری را برای شما دوستان قرار خواهیم داد. با ما باشید.

بیوگرافی کوتاه عطار نیشابوری

فریدالدین ابوحامد محمد عطار نیشابوری مشهور به شیخ عطّار نیشابوری (۱۱۴۶م/۵۴۰ق – ۱۲۲۱م/۶۱۸ق) یکی از عارفان، صوفیان و شاعران ایرانی سترگ و بلندنام ادبیات فارسی در پایان سده ششم و آغاز سده هفتم بود.

عطار در سال ۵۴۰ هجری قمری در نیشابور زاده شد و در ۶۱۸ هجری قمری به هنگام حمل مغول به قتل رسید.

او داروسازی و داروشناسی را از پدرش آموخت و در عرفان مرید سلسله خاصی از مشایخ تصوف نبود و به کار عطّاری و درمان بیماران می‌پرداخت. وی علاقه‌ای به مدرسه و خانقاه نشان نمی‌داد و دوست داشت راه عرفان را از داروخانه پیدا کند علاوه بر این شغل عطاری خود عامل بی‌نیازی و بی‌رغبتی عطار به مدح‌گویی برای پادشاهان شد.

زندگی او به تنظیم اشعار بسیار گذشت از جمله چهار منظومه از وی علاوه بر دیوان اشعار و مجموعه رباعیاتش، مختارنامه. آوازه شعر او در روزگار حیاتش از نیشابور و خراسان گذشته و به نواحی غربی ایران رسیده بوده‌است. اسنادی نیز در دست است که نشان می‌دهد حلقه درس‌های عرفانی عطار در نیشابور بسیار گرم و پرشور بوده‌است و بسیاری از بزرگان عصر در آن‌ها حاضر می‌شده‌اند.

پیام روز بزرگداشت عطار نیشابوری

اي هجر تو وصل جاودانی

اندوه تو عیش و شادمانی

در عشق تو نیم ذره حسرت

خوشتر ز وصال جاودانی

روز عارف عالی قدر محمد عطار نیشابوری خجسته باد

روز فریدالدین ابوحامد محمد عطار نیشابوری یکی ازعارفان و شاعران بلندنام ادبیات پارسی‌ خجسته باد

 ۲۵ فروردین روز بزرگداشت عارف و شاعر بلندنام محمد عطار نیشابوری خجسته باد.

 سلطان خویش را دانسته ام

چون روم تنها چو نتوانسته ام

لیک با من گر شـما همره شوید

محرم ان شاه و ان درگه شوید

خجسته باد بزرگداشت شاعر و عارف والاقدر محمد عطار نیشابوری

شوق او در جان ایشان کار کرد

هر یکی بی صبری بسیار کرد

عزم ره کردند ودر پیش آمدند

عاشق او، دشمن خویش آمدند

اشعار محمد عطار نیشابوری

عاقبت از صد هزاران تا یکی

بیش نرسیدند ان جا ز اندکی

عالمی بر مرغ می بردند راه

بیش نرسیدند سی ان جایگاه

روز عطار نیشابوری خجسته باد

 ۲۵ فروردين سمبل شخصيت فرهنگ و هنر ايراني روز بزرگداشت شاعر و عارف بزرگ عطار نيشابوري خجسته باد.

وقتی با شعر عطار انس گرفتیم، میبینیم کـه در ان سوی بعضی ناهماهنگی ها، چه منظومه منسجمی از احساس و اندیشه موج میزند.

سالگرد عطار نیشابوری خجسته باد

ایران بـه خود می بالد از این همه ی هنر و فرهنگ و ادب سالگرد عارف بزرگ عطار نیشابوری خجسته باد.

شعر عطار در نگاه اولین، گاه خواننده را می رماند؛ اما شکیبایی و قدری آمادگی روحی لازم اسـت تا بـه درون این باغ راه پیدا کنیم.روز عطار نیشابوری خجسته باد

وقتی با شعر عطار انس گرفتیم، می‌بینیم کـه در ان سوی بعضی ناهماهنگی ها، چه منظومه منسجمی از احساس و اندیشه موج می‌زند.

سالگرد عطار نیشابوری خجسته باد.

عطار در خسرو نامه، پس از مرگ مادر، او را انسانی معنوی و اهل اشک و آه سحر و راز و نیاز شبانه می شناساند و در رثای او چنین می سُراید:

مرا گر بود اُنسی در زمانه

به مادر بود و او رفت از میانه

اگر چه «رابعه» صد تَهْمَتَن بود

و لیک او ثانی آن شیر زن بود

نه چندان است بر جانم غم او

که بتوان کرد هرگز ماتم او

بیا تا آه از این غم بر نیارم

غمش در دل کشم دم بر نیارم…

نبود او زن که مرد معنوی بود

سحر گاهان دعای او قوی بود

عجب آه سحرگاهیش بودی

ز هر آهی به حق راهیش بودی…

تو می دانی که در درد تو چون بود

که رویش هر سحر پر اشک و خون بود

خجسته باد بزرگداشت شاعر و عارف والاقدر محمد عطار نیشابوری

چون نیست هیچ مردی در عشق یار ما را

سجاده زاهدان را درد و قمار ما را

جایی که جان مردان باشد چو گوی گردان

آن نیست جای رندان با آن چکار ما را

گر ساقیان معنی با زاهدان نشینند

می زاهدان ره را درد و خمار ما را

درمانش مخلصان را دردش شکستگان را

شادیش مصلحان را غم یادگار ما را

ای مدعی کجایی تا ملک ما ببینی

کز هرچه بود در ما برداشت یار ما را

آمد خطاب ذوقی از هاتف حقیقت

کای خسته چون بیابی اندوه زار ما را

عطار اندرین ره اندوهگین فروشد

زیرا که او تمام است انده گسار ما را

خجسته باد بزرگداشت شاعر و عارف والاقدر محمد عطار نیشابوری

ز زلفت زنده می‌دارد صبا انفاس عیسی را

ز رویت می‌کند روشن خیالت چشم موسی را

سحرگه عزم بستان کن صبوحی در گلستان کن

به بلبل می‌برد از گل صبا صد گونه بشری را

کسی با شوق روحانی نخواهد ذوق جسمانی

برای گلبن وصلش رها کن من و سلوی را

گر از پرده برون آیی و ما را روی بنمایی

بسوزی خرقهٔ دعوی بیابی نور معنی را

دل از ما می‌کند دعوی سر زلفت به صد معنی

چو دل‌ها در شکن دارد چه محتاج است دعوی را

به یک دم زهد سی ساله به یک دم باده بفروشم

اگر در باده اندازد رخت عکس تجلی را

نگارینی که من دارم اگر برقع براندازد

نماندزینت و رونق نگارستان مانی را

دلارامی که من دانم گر از پرده برون آید

نبینی جز به میخانه ازین پس اهل تقوی را

شود در گلخن دوزخ طلب کاری چو عطارت

اگر در روضه بنمایی به ما نور تجلی را

سالگرد عارف بزرگ عطار نیشابوری خجسته باد.

ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا

من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا

جان و دل پر درد دارم هم تو در من می‌نگر

چون تو پیدا کرده‌ای این راز پنهان مرا

ز آرزوی روی تو در خون گرفتم روی از آنک

نیست جز روی تو درمان چشم گریان مرا

گرچه از سرپای کردم چون قلم در راه عشق

پا و سر پیدا نیامد این بیابان مرا

گر امید وصل تو در پی نباشد رهبرم

تا ابد ره درکشد وادی هجران مرا

چون تو می‌دانی که درمان من سرگشته چیست

دردم از حد شد چه می‌سازی تو درمان مرا

جان عطار از پریشانی است همچون زلف تو

جمع کن بر روی خود جان پریشان مرا

سالگرد عارف بزرگ عطار نیشابوری خجسته باد.

گفتم اندر محنت و خواری مرا

چون ببینی نیز نگذاری مرا

بعد از آن معلوم من شد کان حدیث

دست ندهد جز به دشواری مرا

از می عشقت چنان مستم که نیست

تا قیامت روی هشیاری مرا

گر به غارت می‌بری دل باک‌نیست

دل تو را باد و جگرخواری مرا

از تو نتوانم که فریاد آورم

زآنکه در فریاد می‌ناری مرا

گر بنالم زیر بار عشق تو

بار بفزایی به سر باری مرا

گر زمن بیزار گردد هرچه هست

نیست از تو روی بیزاری مرا

از من بیچاره بیزاری مکن

چون همی بینی بدین زاری مرا

گفته بودی کاخرت یاری دهم

چون بمردم کی دهی یاری مرا

پرده بردار و دل من شاد کن

در غم خود تا به کی داری مرا

چبود از بهر سگان کوی خویش

خاک کوی خویش انگاری مرا

مدتی خون خوردم و راهم نبود

نیست استعداد بیزاری مرا

نی غلط گفتم که دل خاکی شدی

گر نبودی از تو دلداری مرا

مانع خود هم منم در راه خویش

تا کی از عطار و عطاری مرا

سالگرد عارف بزرگ عطار نیشابوری خجسته باد.

سوختی جانم چه می‌سازی مرا

بر سر افتادم چه می‌تازی مرا

در رهت افتاده‌ام بر بوی آنک

بوک بر گیری و بنوازی مرا

لیک می‌ترسم که هرگز تا ابد

بر نخیزم گر بیندازی مرا

بندهٔ بیچاره گر می‌بایدت

آمدم تا چاره‌ای سازی مرا

چون شدم پروانهٔ شمع رخت

همچو شمعی چند بگدازی مرا

گرچه با جان نیست بازی درپذیر

همچو پروانه به جانبازی مرا

تو تمامی من نمی‌خواهم وجود

وین نمی‌باید به انبازی مرا

سر چو شمعم بازبر یکبارگی

تا کی از ننگ سرافرازی مرا

دوش وصلت نیم شب در خواب خوش

کرد هم خلوت به دمسازی مرا

تا که بر هم زد وصالت غمزه‌ای

کرد صبح آغاز غمازی مرا

چو ز تو آواز می‌ندهد فرید

تا دهی قرب هم آوازی مرا

سالگرد عارف بزرگ عطار نیشابوری خجسته باد.

گر سیر نشد تو را دل از ما

یک لحظه مباش غافل از ما

در آتش دل بسر همی گرد

مانندهٔ مرغ بسمل از ما

تر می‌گردان به خون دیده

هر روز هزار منزل از ما

چون ابر بهار می‌گری زار

تا خاک ز خون کنی گل از ما

آخر به چه میل همچو خامان

گه گاه بگیردت دل از ما

یا در غم ما تمام پیوند

یا رشتهٔ عشق بگسل از ما

مگریز ز ما اگرچه نامد

جز رنج و بلات حاصل از ما

کز هر رنجی گشاده گردد

صد گنج طلسم مشکل از ما

عطار در این مقام چون است

دیوانهٔ عشق و عاقل از ما

سالگرد عطار نیشابوری خجسته باد.

بار دگر شور آورید این پیر درد آشام ما

صد جام برهم نوش کرد از خون دل پر جام ما

چون راست کاندر کار شد وز کعبه در خمار شد

در کفر خود دین دار شد بیزار شد ز اسلام ما

پس گفت تا کی زین هوس ماییم و درد یک نفس

دایم یکی گوییم وبس تا شد دو عالم رام ما

بس کم زنی استاد شد بی خانه و بنیاد شد

از نام و ننگ آزاد شد نیک است این بدنام ما

پس شد چو مردان مرد او وز هر دو عالم فرد او

وز درد درد درد او شد مست هفت اندام ما

دل گشت چون دلداده‌ای جان شد ز کار افتاده‌ای

تا ریخت پر هر باده‌ای از جام دل در جام ما

جان را چون آن می نوش شد از بی‌خودی بیهوش شد

عقل از جهان خاموش شد و از دل برفت آرام ما

عطار در دیر مغان خون می‌کشید اندر نهان

فریاد برخاست از جهان کای رند درد آشام ما

سالگرد عطار نیشابوری خجسته باد.

چون شدستی ز من جدا صنما

مُلْتَقَى لِمْ تَرَکْتَ بِیْ نَدَما

حق میان من و تو آگاه است

هُوَ یَکْفی مِنَ الَّذی ظَلَما

ور به دست تو آمده است اجلم

قَدْ رَضیْتُ بِما جَرى قَلَما

گشت فانی ز خویش چون عطار

گفت غیر از وجود حق عدما

سالگرد عطار نیشابوری خجسته باد.

در دلم افتاد آتش ساقیا

ساقیا آخر کجائی هین بیا

هین بیا کز آرزوی روی تو

بر سر آتش بماندم ساقیا

بر گیاه نفس بند آب حیات

چند دارم نفس را همچون گیا

چون سگ نفسم نمکساری بیافت

پاک شد تا همچو جان شد پر ضیا

نفس رفت و جان نماند و دل بسوخت

ذره‌ای نه روی ماند و نه ریا

نفس ما هم رنگ جان شد گوییا

نفس چون مس بود و جان چون کیمیا

زان بمیرانند ما را تا کنند

خاک ما در چشم انجم توتیا

روز روز ماست می در جام ریز

می می‌جان جام جام‌اولیا

آسیا پر خون بران از خون چشم

چند گردی گرد خون چون آسیا

خویشتن ایثار کن عطار وار

چند گوئی لا علی و لا لیا

سالگرد عطار نیشابوری خجسته باد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا