
در این بخش دلنوشته دریا و عاشقی را با جملات ناب احساسی عاشقانه در مورد زیبایی دریا و ساحل را گردآوری کرده ایم با ما همراه باشید.
جملات زیبا درباره دریا
در ساحل، زندگی متفاوت است، زمان متوقف می شودامواج اقیانوس محکم بر پا های من بوسه می زنندهوای گرم در اطراف من می رقصد، این یک دنیای جدید استمن با عشق در شن و ماسه های ساحل غرق می شوم
فنجان سردِ قهوه و دریا … تو نیستی
شبگریه و سکوت و تقلا … تو نیستی
یک آینه که با رژلب مانده روی میز
یک کیفِ چرم ، دولچه گابانا … تو نیستی
یک جفت کفش ، قرمز و غمگین کنار در
یک پیرهن سفید سراپا .. تو نیستی
شرمنده کرد دامنِ خیست به روی بند
پیراهن اتو شده ام را .. تو نیستی
هرشب به تخت خواب سرک می کشد تنت
آن پیکر خیالی و زیبا .. تو نیستی
سیگار ، فکر ، درد ، غزل ، روزهای خوب
آواز ، بوسه ، پنجره ، لیلا تو نیستی
فانوس این خانه عاشقانه می سوزدگردباد هم که باشیخاموش نخواهم شددریا با جزر می رودکه با مد بازگرددیا جزر باش، یا مداین کشتی شکستهباید به ساحل برسد
برای تو که ؛نه نامه هایم را خواندینه شعر هایم را شنیدیکاش تاری از موهای سپیدم را باد به دستت یانگفته های در آب روان شده ام را دریا به گوشت برساند.اما میدانم باز هم، نه می شود نه می رسد نه تو حواست هست…فقط یک امید برایم باقی مانده؛که ای کاش برای من که سرشار از تو هستمخدا پیغام رسان باشد ….
دلنوشته دریا و عاشقی
تو دریای آرام من هستی، تو بهترین احساس را در من به وجود می آوریتو رویای من هستی، قلبی که الهام بخش من استتو شعله ایمان به عشق را در من روشن می کنیهر زمان که نفس می کشم، زندگی زیبایی دوباره پیدا می کندتو چشم هایی هستی که باعث می شوی من ببینم، تو هدف منی، ملکه راز های منیتو یکی هستی، یک روز ممکنه مرا به زانو درآوری، تو همه چیز من در این دنیاییچیزی که می خوام بهت بگم اینه که من عاشق وقار تو هستم، تو روح منی
گرفته حال عجیبی هوای دنیا رانمی شود که ندید عرصه ی تماشا را
به صخره گفت ساحل؛ به خود ننازی چونندیده ای تو هنوز التهاب دریا را
بهار سهم شما، هرکسی رسید از راهنشان نداد به ما جز نشان صحرا را
زمین برای شما، بعد صبر می سازندبه روی قله ی قاف آشیان عنقا را
چه خوب تکیه به خود می کنی در این ایامندید از تو کسی حالت تمنّا را
گلایه ای نکنیم از کسی خدا با ماستبدان ز فضل پدر نیست حاصلی ما را
بهزاد غدیری..
نزدیکت می شوم بوی دریا می آیددور که می شوم صدای بارانبگو تکلیفم با چشم هایم چیست؟لنگر بیندازم و عاشقی کنم یا چتر بردارم و دلبری کنم؟
چه زیبا می شود با دل، قرارم؛لبِ دریا و چای دبش و یارم!چه احساسِ خوشی دارم کنون من!تمامم را به یارم می سِپارم!
زهرا حکیمی بافقیکتاب دل گویه های بانوی احساس…
متن زهرا حکیمی بافقی
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداستدرین ساحل که من افتاده ام خاموشغمم دریا، دلم تنهاستوجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاستخروش موج با من می کند نجوا
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافتکه هر کس دل به دریا زد رهایی یافت
مرا آن دل که بر دریا زنم نیستز پا این بند خونین بر کنم نیستامید آن که جان خسته ام رابه آن نادیده ساحل افکنم نیست
دل تنگم قد ماهی ای که موج او را به طرف شن های ساحل بردهو برای دریا دستو پا می زند گهگاهیآب به طرف او می آید اما راهی برای نجات یافتن از این دوری نیست.درد دارد این دوری طاقت فرسا
متن درباره زیبایی دریا
شاید عظمت قلب ها را با دریا مثال بزننداما من دوست دارم تو را به ترنم صبحگاهی مثال بزنمچون در هوای تو نفس کشیدن عجیب بوی بهشت می دهد
شهر به خواب می رودشب تنها شاهدبی قراری هایم می شودو من به امید آمدنتبا قایق خیالکنار ساحل چشم هایت پارو می زنمبیا که در انتظار موج نگاهتدریا را در آغوش گرفته ام
مجید رفیع زاد…
مثل ساحل آرام باشتا مثل تلاطم بی قرارت باشندمثل ساحل شویدوقتی کسی روی دل تان را خط خطی می کندو یا چیزی حک می کند که ناراحت می شویدموجی از خوبی بفرستید و همه چیز را پاک کنیدشما ساحل آرامش شوید
روزی همسرم گفت: نقش من در شعرهایت به چه تصویر می شود؟!خندیم و کمی مکث کرد آرام چشمانم را بستم و گفتم: گر بخواهم با نوشته هایم تصویرت را نقاشی کنم ! تو را دریای پر تلاطم در میان یک خشکی تشنه می کشم!!گفت چرا خشکی! چرا دریا !؟ گفتمش گر روزی بی جان بودم مثل یک خشکی تو مرا با تمام موج هایت زنده نگه داشتی!!حرفی نمی زدم اما دل تو دریای بی کران بود که حرفهای ناگفته منو می شنید و به وقت دلتنگی هایم با تمام موج هایت مرا در آغوش می کشیدی!! و من به امید همین حرفها زنده ام…
مثل ساحل آرام باشتا مثل تلاطم بی قرارت باشندمثل ساحل شویدوقتی کسی روی دل تان را خط خطی می کندو یا چیزی حک می کند که ناراحت می شویدموجی از خوبی بفرستید و همه چیز را پاک کنیدشما ساحل آرامش شوید
اگر هر آواره با خود شعری بیاوردچه خواهد شد؟آیا اروپا دیوان بیدلی نخواهد بود؟با کلماتی گیج و عمیقبا حرف هاییاز تاک های دمشق و بلخمدیترانه چطور دلش آمدتو را با شعرهایت غرق کند؟دریا چگونه توانست این همه شعر را بنوشد و مست نشود…..