آشپزیتعبیر خواب

عجیب ترین شعر در مورد خدا و شعر در مورد خدا مولانا و از حافظ و معجزه خداوند

شعر در مورد خدا

گر سینه شود تنگ، خدا با ما هست

گر پای شود لنگ، خدا با ما هست

دل را به حریم عشق بسپار و برو

فرسنگ به فرسنگ خدا با ما هست

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

بهترین شعر در مورد خدا

من خدا را دارم

اوست هر قافیه و وزن و صدا

اوست جاری به دل ثانیه ها

همه باران ها، همه جریان ها، همه تاب و تب دل، تپش ثانیه ها

پر از صحبت اوست

با دلم می خوانم…:من خدا را دارم

به تن لحظه خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز

غم که از راه رسید در این سینه بر او باز مکن

تا خدا یک رگ گردن باقی ست

تا خدا مانده ، به غم ، وعده این خانه مده

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر عاشقانه در مورد خدا

وقتی تو

دست من و

ثانیه ها را می گیری

چشم هایم را می بندم؛

یک نوک پا

به دیدن خدا می روم

ناغافل صورتش را می بوسم

و آرام به گوشش می گویم :

چه خوب

که حواست نبود و

این فرشته را روی زمین

برای من

جا گذاشتی…!

شعر در مورد ثانیه ها

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

صبح آمده تا که عشق ابراز کنی

لبخند زنان پنجره را باز کنی

هر روز تو یک منظره از زیبایی ست

با نام خدا هفته که آغاز کنی

سلام صبح بخیر رسمی

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد خدای بزرگ

راهی به خدا دارد  خلوتـگه  تنـهایی

آنجا که روی از خود آنجا که به خود آیی

هر جا که سری بردم در پــرده تو را دیدم

تو پرده نشینی و من هـرزه ی هر جایی

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

ناب ترین شعر در مورد خدا

پسرم ! وقتی که به تو نگاه میکنم

نمیتونم وجود خدا رو منکر بشم

آخه فقط خدا میتونسته

موجودی رو به زیبایی و حیرت انگیزی تو خلق کرده باشه

شعر در مورد پسر

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

ما همه هستیم یه خونواده

خونه داریم کوچیک و قشنگ و ساده

هر کسی تو خونه ی خود دلخوش و شاده

شکر خدا داده به ما یه خونواده

شعر در مورد خانواده

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد خدا

همه ذرات جان پیوسته با دوست

همه اندیشه ام اندیشه ی اوست

نمی بینم به غیر از دوست اینجا

خدایا! این منم یا اوست اینجا؟

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

گل آفتاب گردان رو به نور می چرخد و آدمی رو به خدا .

ما همه‌ آفتابگردانیم.

اگر آفتابگردان‌ به‌ خاک‌ خیره‌ شود و به‌ تیرگی،

دیگر آفتابگردان‌ نیست.

شعر گل آفتابگردان

هرکس که ندارد به جهان نعمت خواهر

افسوس که تنها بود و بی کس و یاور

در موقع تنگی و بلا محنت و سختی

یک خواهر دلسوز به از یک صف لشکر

هم رونق کاشانه و هم نعمت و رحمت

دلسوز برادر بود و حامی مادر خواهر

اگر از درد و غم خویش صبور است

حاضر نبود خار رود پای برادر

چون شمع شود آب و به اطراف دهد نور

پروانه صفت بر جگر خود زند آذر

دوران خوشی با پدرش هست چه کوته

کوتاه‌تر از عمر گل و میوه نوبر

تحت قدم مادر اگر باغ بهشت است

از قول محمد(ص) تو بخوان ارزش مادر

در روی زمین نزد پدر مثل ندارد

یک موی سرش با همه دنیاست برابر

هر کس دل خواهر شکند رحم ندارد

بی رحم شفاعت نشود در صف محشر

از بس که بها داده خدا بر زن و دختر

نازل شده در منزلتش سوره کوثر

خواهی شوی آگاه ز دلسوزی خواهر

یادی تو ز زینب کن و شاهنشه بی سر

هر لحظه کنم شکر به درگاه الهی

زیرا که خدا داده به من دختر و خواهر

شعر در مورد خواهر

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شب وصل است و طی شد نامه هجر

سلام فیه حتی مطلع الفجر

دلا در عاشقی ثابت قدم باش

که در این ره نباشد کار بی اجر

من از رندی نخواهم کرد توبه

و لو آذیتنی بالهجر و الحجر

برآی ای صبح روشن دل خدا را

که بس تاریک می‌بینم شب هجر

دلم رفت و ندیدم روی دلدار

فغان از این تطاول آه از این زجر

وفا خواهی جفاکش باش حافظ

فان الربح و الخسران فی التجر

شعر از حافظ

شعر در مورد ثابت قدمی

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

خنده های تو تنها چیزی ست

که خدا

با دست هایش خلق کرد!

زمین و کهکشان و کوه ها

دایناسورها و دریاها

و تمام مردم

خود به خود پیدا شدند

شعر در مورد دریا

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

نیک بدست آنک او شد تلف نیک و بد

دل سبد آمد مکن هر سقطی در سبد

آنک تواضع کند نگذرد از حد خویش

یابد او هستی باقی بیرون ز حد

وا کن صندوق زر بر سر ایمان فشان

کآخر صندوق تو نیست یقین جز لحد

تو لحد خویش را پر کن از زر صدق

پر مکنش از مس شهوت و حرص و حسد

هر چه تو را غیر تو آن بدهد رد کنی

چون بدهی تو همان دانک شود بر تو رد

قلب میاور بدانک غره کنی مشتری

ترس ز ویل لکل جمع مالاوعد

آنک گشادی نمود نفس تو را تنگیست

گفت خدا نفس را بسته امش فی کبد

شعر از مولانا

شعر در مورد تواضع

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

اگر چه یادمان می رود که عشق تنها دلیل زندگی است

اما خدا را شکر که نوروز هر سال این فکر را به یادمان می آورد

پس نوروزت مبارک که سالت را سرشار از عشق کند. . .

تبریک عید نوروز

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

باد دلواپس آذرماه رابه یاد آر

کوچه های عریض آشتی کنان

 همصدایی دف ها و دست ها را

 گفتم : آن چشم ها را

 از کدام آهوی رو به جاقو امانت گرفته یی ؟

 گفتی : گواه گریه خدا داد است

شعر در مورد آذر ماه

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا

وجود پاکت اومد تو جمع خلوت ما

تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز

از آسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا

مردان خدا پرده پندار دریدند

یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند

فریاد که در رهگذر آدم خاکی

بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند

همت طلب از باطن پیران سحرخیز

زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند

زنهار مزن دست به دامان گروهی

کز حق ببریدند و به باطل گرویدند

شعر در مورد حق خوری

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

بکن شکر خدا، خوش باش و راحت

هوا آلوده شد جونت سلا مت!

دهان پردود شده جونت سلامت!

شعر در مورد هوای پاک

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

باز دیروز جهد می کردی

 که ز عهد قدیم یاد آرم

سرد و بی اعتنا تو را گفتم

 که «دگر دوستت نمی دارم!»

ذره های تنم فغان کردند

که، خدا را! دروغ می گوید

جز تو نامی ز کس نمی آرد

جز تو کامی ز کس نمی جوید

شعر در مورد خیانت

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

ز راستی نبود خجلتی گشاده جبین را

که نقش راست نسازد سیاه روی نگین را

به پیچ و تاب کمر نیست رحم کوه سرین را

چه غم ز لاغری رشته است در ثمین را؟

چه حاجت است به گلگشت باغ، گوشه نشین را؟

که تنگنای رحم باغ دلگشاست جنین را

ز خانه پدری کی شوند مانع فرزند؟

ز ما دریغ ندارد خدا بهشت برین را

ازان کنم دم مردن نگاه خیره به رویش

که نیست خجلتی از پی نگاه بازپسین را

بغل به شاهسواری گشوده است امیدم

که کرده است تهی صد هزار خانه زین را

رسید هر که درین خاکدان به گنج قناعت

چو مور، زیر زمین برد عیش روی زمین را

خراش درد ز دل می توان به چاره زدودن

اگر به دست توان محو کرد نقش نگین را

تلاش صدر برون کرد ز دل که گرد خجالت

چو آستانه دهد خاکمال، صدر نشین را

غبار خط نگرفته است روی سیمبران را

چنان که فکر تو صائب گرفته روی زمین را

شعر از صائب تبریزی

شعر در مورد ثمین

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

همت بلند دار که نزد خدا و خلق

باشد به قدر همت تو اعتبار تو

شعر در مورد تلاش و کوشش

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد تولد

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد خداشناسی

رسیده‌ام به خدایی که اقتباسی نیست

شریعتی که در آن حکم‌ ها قیاسی نیست

خدا کسیست که باید به دیدنش برویم

خدا کسی که از آن سخت می‌ هراسی نیست

فقط به فکر خودت باش، ای دل عاشق

که خودشناسی تو جز خداشناسی نیست

به عیب‌پوشی و بخشایش خدا سوگند

خطا نکردن ما غیر ناسپاسی نیست

دل از سیاست اهل ریا بکن، خود باش

هوای مملکت عاشقان سیاسی نیست

شعر از فاضل نظری

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد خدا

گر که با هم همصدا ملت شود

تابع این مردمان دولت شود

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

گر که همفکری کنند با یکدگر

شهر میگردد گلستان سر بسر

گر که همکاری بود در بینشان

سهل واسان میشود هر کارشان

با تعاون شهر خود گلزار کن

با تعاون خفته را بیدار کن

سختی خود با تعا ون رفع کن

با تعاون دشمنان را دفع کن

اقتصادت با تعاون جور کن

تلخی دنیا زکامت دور کن

زندگی شیرین شود با اتحاد

حل شود هر مشکلی با اتحاد

پیشه کن در زندگی وارستگی

چیره شو در کار با همبستگی

با رفاقت تو به دنیا سروری

گوی سبقت با اخوت میبری

با رفیقان جملگی یکدل شوید

تا شما حلال هر مشکل شوید

یک صدا ویک جهت با اتفاق

تا کدورت رفع گردد با نفاق

گفت پیغمبر به آواز رسا

کل دنیا را بود مالک خدا

با خدای خود اگر مومن شوید

شاد هم شنگول هم خوشدل شوید

گر تعاون شد به شهری برقرار

محتکر از شهر بنماید فرار

آنچه پیغمبر به مردم یاد داد

اتحاد است اتحاد است اتحاد

شعر در مورد همدلی

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

دستم را بگیر

مرا بگیر از خودم

مرا ببر با خودت.

یک جای امن…

من در سر رویایی دارم

تو درخت نارنج شوی،

من خاک…

در من ریشه بدوانی

به وقت بهار،

شکوفه‌ها‌مان را

بارور شویم

و خدا

مست شود از عطر باهارنارنجِ ما…

شعر در مورد خودم

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

گویند عارفان هنر و علم کیمیاست

وان مس که گشت همسر این کیمیا طلاست

فرخنده طائری که بدین بال و پر پرد

همدوش مرغ دولت و همعرصهٔ هماست

وقت گذشته را نتوانی خرید باز

مفروش خیره، کاین گهر پاک بی بهاست

گر زنده‌ای و مرده نه‌ای، کار جان گزین

تن پروری چه سود، چو جان تو ناشتاست

تو مردمی و دولت مردم فضیلت است

تنها وظیفهٔ تو همی نیست خواب و خاست

زان راه باز گرد که از رهروان تهی است

زان آدمی بترس که با دیو آشناست

سالک نخواسته است ز گمگشته رهبری

عاقل نکرده است ز دیوانه بازخواست

چون معدنست علم و در آن روح کارگر

پیوند علم و جان سخن کاه و کهرباست

خوشتر شوی بفضل زلعلی که در زمی است

برتر پری بعلم ز مرغی که در هواست

گر لاغری تو، جرم شبان تو نیست هیچ

زیرا که وقت خواب تو در موسم چراست

دانی ملخ چه گفت چو سرما و برف دید:

تا گرم جست و خیز شدم نوبت شتاست

جان را بلند دار که این است برتری

پستی نه از زمین و بلندی نه از سماست

اندر سموم طیبت باد بهار نیست

آن نکهت خوش از نفس خرم صباست

آن را که دیبهٔ هنر و علم در بر است

فرش سرای او چه غم ارزانکه بوریاست

آزاده کس نگفت ترا، تا که خاطرت

گاهی اسیر آز و گهی بستهٔ هواست

مزدور دیو و هیمه‌کش او شدیم از آن

کاین سفله تن گرسنه و در فکرت غذاست

تو دیو بین که پیش رو راه آدمی است

تو آدمی نگر که چو دستیش رهنماست

بیگانه دزد را بکمین میتوان گرفت

نتوان رهید ز آفت دزدی که آشناست

بشناس فرق دوست ز دشمن بچشم عقل

مفتون مشو که در پس هر چهره چهره‌هاست

جمشید ساخت جام جهان‌بین از آنسبب

کگه نبود ازین که جهان جام خودنماست

زنگارهاست در دل آلودگان دهر

هر پاک جامه را نتوان گفت پارساست

ایدل، غرور و حرص زبونی و سفلگی است

ای دیده، راه دیو ز راه خدا جداست

گر فکر برتری کنی و بر پری بشوق

بینی که در کجائی و اندر سرت چهاست

جان شاخه‌ایست، میوهٔ آن علم و فضل و رای

در شاخه‌ای نگر که چه خوشرنگ میوه‌هاست

ای شاخ تازه‌رس که بگلشن دمیده‌ای

آن گلبنی که گل ندهد کمتر از گیاست

اعمی است گر بدیدهٔ معنیش بنگری

آن کو خطا نمود و ندانست کان خطاست

زان گنج شایگان که بکنج قناعت است

مور ضعیف گر چو سلیمان شود رواست

دهقان توئی بمزرع ملک وجود خویش

کار تو همچو غله و ایام آسیاست

سر، بی چراغ عقل گرفتار تیرگی است

تن بی وجود روح، پراکنده چون هباست

همنیروی چنار نگشته است شاخکی

کز هر نسیم، بیدصفت قامتش دوتاست

گر پند تلخ میدهمت، ترشرو مباش

تلخی بیاد آر که خاصیت دواست

در پیش پای بنگر و آنگه گذار پای

در راه چاه و چشم تو همواره در قفاست

چون روشنی رسد ز چراغی که مرده است

چون درد به شود ز طبیبی که مبتلاست

گندم نکاشتیم گه کشت، زان سبب

ما را بجای آرد در انبار، لوبیاست

در آسمان علم، عمل برترین پراست

در کشور وجود، هنر بهترین غناست

میجوی گرچه عزم تو ز اندیشه برتر است

میپوی گرچه راه تو در کام اژدهاست

در پیچ و تابهای ره عشق مقصدیست

در موجهای بحر سعادت سفینه‌هاست

قصر رفیع معرفت و کاخ مردمی

در خاکدان پست جهان برترین بناست

عاقل کسیکه رنجبر دشت آرزو است

خرم کسیکه درده امید روستاست

بازارگان شدستی و کالات هیچ نیست

در حیرتم که نام تو بازارگان چراست

با دانش است فخر، نه با ثروت و عقار

تنها هنر تفاوت انسان و چارپاست

شعر از پروین اعتصامی

شعر در مورد ثروت

خدا قسمت داشتنش را از من گرفت…

گمانم کسی بیشتر از من دعا کرده بود…

شعر در مورد بی اعتمادی

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

متن عاشقانه

دلم لحظه ای را می خواهد !

که تو باشی …

همین کنار نزدیک به من

درست روبروی چشم هایم

همنفس نفسهایم

خیره شوم به لبهایت

دست بکشم به تک تک اعضای صورتت

بعد چشمهایم را ببندم و …

” ببوسمت ”

آن لحظه دنیای من تمام می شود .

” به خدا که واقعاً تمام می شود “

⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔

اتل متل توتوله

غذا خوردن دوجوره

یکی می خوره با نام خدا

یکی می خوره با هول و ولا

حالا تو بگو کدوم بهتره؟

شعر در مورد غذا

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا