متن و جملات

اشعار کلیم کاشانی با گلچین اشعار کوتاه و بلند عاشقانه زیبا

زیباترین اشعار کلیم کاشانی

در این بخش اشعار کلیم کاشانی، غزلیات، اشعار کوتاه و بلند عاشقانه و زیبای این شاعر را ارائه کرده ایم.

پیری رسید و مستی طبع جوان گذشتضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت

وضع زمانه قابل دیدن دو بار نیسترو پس نکرد هرکه ازین خاکدان گذشت

در راه عشق، گریه متاع اثر نداشتصد بار از کنار من این کاروان گذشت

حبّ‌الوطن نگر که ز گل چشم بسته‌ایمنتوان ولی ز مشت خس آشیان گذشت

طبعی به هم رسان که بسازی به عالمییا همّتی که از سر عالم توان گذشت

مضمون سرنوشت دو عالم جز این نبودکان سر که خاک راه شد از آسمان گذشت

بی دیده راه اگر نتوان رفت، پس چراچشم از جهان چو بستی ازو می‌توان گذشت؟

بدنامی حیات دو روزی نبود بیشگویم کلیم با تو که آن هم چه‌سان گذشت:

یک روز صرف بستن دل شد به آن و اینروز دگر به کندن دل زین و آن گذشت

اشعار زیبای کلیم کاشانی

آزادگی ز منّت احسان رمیدن استقطع امید، دست طلب را بریدن است

بحری است زندگی که نهنگش حوادث استتن کشتی است و مرگ به ساحل رسیدن است

امیّد کام یافتن از روزگار مافکر گلاب از گل اختر کشیدن است

سیر ریاض عالم جان با حجاب تنگلزار را ز رخنۀ دیوار دیدن است

در دور ما، ز خسّت ابنای روزگاردشوارتر ز مرگ، گریبان دریدن است

در کوی دوست خاک‌نشینی ز حد گذشتای تیغ جور، نوبت در خون تپیدن است…

شعر عاشقانه کلیم کاشانی

تا دیده باز شد به جهانم، جهان گذشتتیر شهاب خاطره ها از کمان گذشتتا خواستم به مدرسه عشق رو کنمدوران درس و مرحله امتحان گذشتبد نامی حیات دو روزی نبود بیشآن هم به تو گویم چند سال گذشتیک روز صرف بستن دل شد از این و آنروز دگر به کندن دل از این و آن گذشت

شعر تک بیتی کلیم کاشانی

آرزو

آرزو در طبع پیران از جوانان هست بیش

در خزان،یک برگ چندین رنگ پیدا می کند.

غم

مجنون به ریگ بادیه ،غم های خود شمرد

یاد زمانه ای که غم دل حساب داشت.

سازش

طبعی به هم رسان که بسازی به عالمی

یا همتی که از سر عالم توان گذشت.

روشندلان

روشندلان،فریفته ی رنگ و بو ،نیند

آئینه،دل به هیچ جمالی نبسته است.

آه

تا ز دل آهی کشیدم ،جمله دل ها درگرفت

باد بود،از آتش یک خانه ،چندین خانه سوخت.

گریه

بعد عمری که به خواب منِ بیدل آمد

گریه آبی به رخم ریخت که بیدار شدم.

باطن

باطنش،همچو پشت آینه بود

ظاهر هر که صافتر دیدم.

پختگی

باشد نشان پختگی،افتادگی،کلیم

آن میوه نارس است که بر دار مانده است.

 آغاز و انجام

ما ز آغاز و ز انجام جهان ، بی خبریم

اول و آخر این کهنه کتاب،افتاده است

گل

 

سیر گلشن کردی و گل،غنچه شد بار دگر

بس که از شرم جمالت،دست پیش رو گرفت

جهت

 

این همسفران،پشت به مقصود،روانند

شاید که بمانم،قدمی پیش تر افتم

دل بستن و دل کندن

 

بد نامي جهان دو روزي نبود بيش

آن هم كليم با تو بگويم چه سان گذشت

يك روز صرف بستن دل شد به اين و آن

روز دگر به كندن دل زين و آن گذشت.

 راز

 

گر ز غمت شکست دل ، راز تو فاش کی شود

گنج نهفته تر شود ، خانه اگر خراب شد.

گزیده ای از آثار کلیم کاشانی

گاهی که سنگ حادثه از آسمان رسداول بلا به مرغ بلند آشیان رسد

غرض ز اشک فشانی گهر فروشی نیست گریه در غم او ورد صبح و شام من است

ما ز اغاز و ز انجام جهان بی خبریم اول و اخر این کهنه کتاب افتادست

بلبل هوس گلبن و باغم نکند پروانه هم آهنگ چراغم نکند زین گونه که روزگار برگشته ز من گر آب شوم تشنه سراغم نکند

بجز سکوت ز روشندلان نمی آیدزبان شعله به کار بیان نمی آید

با من آمیزش او الفت موج است و کنارروز و شب با من و پیوسته گریزان از من

تا ز دل آهی کشیدم، جمله دل ها درگرفتباد بود، از آتش یک خانه، چندین خانه سوخت

خاطر آشفته ای دارم که هر ساعت نفسراه لب را می کند گم گر چراغ آه نیست

قانون گردباد بود روزگار راجز خار و خس زمانه به بالا نمی برد

هست با خونین دلانم الفتی کز بعد مرگ خاک من بر زخم اگر پاشند مرهم می شود

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا