متن و جملات

اشعار یاد خدا ~ مجموعه شعر یاد خداوند بزرگ و پرودگار جهان از شاعران مختلف

در این بخش از سایت ادبی گلستان فان قصد داریم مجموعه اشعار یاد خدا را برای شما دوستان قرار دهیم. این اشعار زیبا و عرفانی قطعا مور پسند شما بوده و امیدواریم که با خواندن این اشعار در دل و ذهن خود معنویت را حس کنید. با ما باشید.

شعر معاصر یاد خدا و پروردگار جهان

خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان

اما به قدر فهم تو کوچک می‌شود

و به قدر نیاز تو فرود می‌آید

و به قدر آرزوی تو گسترده می‌شود

و به قدر ایمان تو کارگشا می‌شود

یتیمان را پدر می‌شود و مادر

محتاجان برادری را برادر می‌شود

عقیمان را طفل می‌شود

ناامیدان را امید می‌شود

گمگشتگان را راه می‌شود

در تاریکی ماندگان را نور می‌شود

رزمندگان را شمشیر می‌شود

پیران را عصا می‌شود

محتاجان به عشق را عشق می‌شود

خداوند همه چیز می‌شود همه کس را…

به شرط اعتقاد

به شرط پاکی دل

به شرط طهارت روح

به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

بشویید قلب‌هایتان را از هر احساس ناروا

و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف

و زبان‌هایتان را از هر گفتار ناپاک

و دست‌هایتان را از هر آلودگی در بازار

و بپرهیزید از ناجوانمردی‌ها، ناراستی‌ها، نامردمی‌ها…

چنین کنید تا ببینید چگونه

بر سفره شما با کاسه‌ای خوراک و تکه‌ای نان می‌نشیند

در دکان شما کفه‌های ترازویتان را میزان می‌کند

و در کوچه‌های خلوت شب با شما آواز می‌خواند

مگر از زندگی چه می‌خواهید که در خدایی خدا یافت نمی‌شود

نادر ابراهیمی

***

و خدایی که در این نزدیکی است،

لای این شب بوها

پای آن کاج بلند

روی آگاهی آب

روی قانون گیاه…

سهراب سپهری

به نام خداوند رنگین کمان

خداوند بخشنده مهربان

خداوند سنجاقک رنگ رنگ

خداوند پروانه‌های قشنگ

خدایی که آب و هوا آفرید

درخت و گل و سبزه را آفرید

خدایی که از بوی گل بهتر است

صمیمی‌تر از خنده مادر است

خدایا به ما مهربانی بده

دلی ساده و آسمانی بده

دلی صاف و بی‌کینه مانند آب

دلی روشن و گرم چون آفتاب

محمود پور وهاب

***

تک بیتی یاد خدا

خدا مرهم نه دل‌های خسته است

تسلی بخش دل‌های شكسته است

ملک الشعرا بهار

***

خدا باشد به نزد اهل بینش

نگهدار نظام آفرینش

***

جز خدا كس خالق تقدیر نیست

چاره تقدیر از تدبیر نیست

اقبال لاهوری

***

یا رب دل پاک و جان آگاهم ده

آه شب و گریه سحرگاهم ده

خواجه عبدالله انصاری

***

خداوندا بدان ذات خداوندی‌ که‌ گر خواهد

به قدرت چرخ را در دیده موری بگنجاند

به قهاری‌که قهرش پشه‌ای راگر دهد فرمان

به زخم نیش او خرطوم پیلان را بپیچاند

قاآنی

***

خداوندا حضوری بخش ما را

اجابت کن به فضلت این دعا را

شیخ محمود شبستری

***

که اویست جاوید برتر خدای

خداوند نیکی ده و رهنمای

فردوسی

***

خداوندا توئی دانای عالم

ز عالم برتری و از جان عالم

عطار

***

خداوندا تو می‌دانی که جانم از تو نشکیبد

ازیرا هیچ ماهی را دمی از آب نگزیرد

مولانا

***

ای خدا ای فضل تو حاجت روا

باتو یاد هیچ کس نبود روا

***

ای نام تو بهترین سرآغاز

بی نام تو نامه کی کنم باز

نظامی

***

بر در شاهم گدایی نکته‌ای در کار کرد

گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود

حافظ

***

برگ درختان سبز پیش خداوند هوش

هر ورقش دفتری است معرفت كردگار

سعدی

***

یار بی پرده از در و دیوار

در تجلی است یا اولی الابصار

***

چون بنده خدای خویش خواند

باید كه به جز خدا نداند

***

هر گل و برگی كه هست یاد خدا می كند

بلبل و قمری چه خواند یاد خداوندگار

***

اشعار زیبا در مورد یاد خدا

خداوندا در توفیق بگشای

نظامی را ره تحقیق بنمای

دلی ده کو یقینت را بشاید

زبانی کافرینت را سراید

مده ناخوب را بر خاطرم راه

بدار از ناپسندم دست کوتاه

درونم را به نور خود برافروز

زبانم را ثنای خود در آموز…

نظامی

***

باد گلبوی سحر خوش می‌وزد خیز ای ندیم

بس که خواهد رفت بر بالای خاک ما نسیم…

گر بسوزانی خداوندا جزای فعل ماست

ور ببخشی رحمتت عامست و احسانت قدیم

گرچه شیطان رجیم از راه انصافم ببرد

همچنان امید می‌دارم به رحمن رحیم

آن که جان بخشید و روزی داد و چندین لطف کرد

هم ببخشاید چو مشتی استخوان باشم رمیم

سعدیا بسیار گفتن عمر ضایع کردن است

وقت عذر آوردنست استغفرالله العظیم

سعدی

***

خداوندا گنهکاریم جمله

ز کار خود در آزاریم جمله

نیاید جز خطاکاری ز ما هیچ

ز ما صادر نگردد جز خطا هیچ

ز ما غیر از گنهکاری نیاید

گناه آید ز ما چندانکه باید…

به ذکر خود بلند آوازه‌ام کن

رفیق لطف بی‌اندازه‌ام کن

که از من رم کند مرغ معاصی

روم تا بر در شهر خلاصی

سرشکم دانه تسبیح گردان

مرا زان دانه کن تسبیح‌گردان

بود کاین سبحه گردانیدن من

برد آلودگی از دامن من

بیفشان از وضو بر رویم آن آب

که از غفلت نماند در سرم خواب…

الهی جانب من کن نگاهی

مرا بنما به سوی خویش راهی

چو وحشی جز گنه کاری ندارم

تو می‌دانی که من خود در چه کارم…

به چشم مرحمت سویم نظر کن

شفیع جرم من خیرالبشر کن

وحشی بافقی

***

گر گناهی کردم و دارم، خداوندا، ببخش

چون گنه را عذر می‌آرم، خداوندا، ببخش

پای خجلت را روایی نیست بر درگاه تو

دست حاجت پیش می‌دارم، خداوندا، ببخش

گر گناهم سخت بسیارست رحمت نیز هست

بر گناه سخت بسیارم، خداوندا، ببخش

چون پذیرفتار بدرفتار نادانان تویی

بر من نادان و رفتارم، خداوندا، ببخش

مایه‌داران نقد روز رفته بازآرند و من

بی زر این شهر و بازارم، خداوندا، ببخش

پیشت از روز الست آوردم اقرار «بلی»

هم بر آن پیشینه اقرارم، خداوندا: ببخش

بخششت عامست و می‌بخشی سزای هر کسی

گر به بخشایش سزاوارم، خداوندا، ببخش

ناامیدی بردم از یاران، که می‌اندوختم

روز نومیدی تویی یارم، خداوندا، ببخش

آبرویم نیست اندر جمع خاصان را، ولی

آب چشمم هست و می‌بارم، خداوندا، ببخش

عالمی بر عیب و تقصیرم تو، یارب دست گیر

واقفی بر غیب و اسرارم، خداوندا، ببخش

گفته‌ای: بر زاری افتادگان بخشش کنم

اینک آن افتاده زارم، خداوندا، ببخش…

اوحدی‌وار از گناه خود فغانی می‌کنم

بر فغان اوحدی‌وارم، خداوندا، ببخش

اوحدی مراغه‌ای

***

خداوندا دلم را چشم بگشای

به معراج یقینم راه بنمای

به رحمت باز کن گنجینه جود

درونم خوان به شادروان مقصود

دلی بخش از ثنای خویش معمور

زبانی ز آفرین دیگران دور

دراسانیم شکر اندیش گردان

به دشواری سپاسم بیش گردان

امیدم را به جائی کش عماری

که باشد پیشگاه رستگاری

چو خود برداشتی اول ز خاکم

مده آخر به طوفان هلاکم

امیرخسرو دهلوی

***

منم که نیست شب و روز جز گنه کارم

گناهکارم و امید عفو می‌دارم

امیدوار به فضل خدا و هر روزی

هزار بار خدا را ز خود بیازارم…

مهیمنا ملکا قادرا خداوندا

تویی رئوف و رحیم و عفو و غفارم

ز کرده توبه و استغفر الله از گفته

اگر چه خوب و پسندیده است گفتارم

در آن زمان که امید از حیات قطع کنم

ز لطف و رحمت خود ناامید مگذارم

اگر چه من به رضایت نکرده‌ام کاری

تو رحمتی کن و ناکرده کرده انگارم

سلمان ساوجی

***

من بغیر از تو نه‌بینم درجهان

قادرا پروردگارا جاودان

من ترا دانم ترا دانم ترا

حق ترا کی غیر باشد ای خدا

چون به جز تو نیست در هر دو جهان

لاجرم غیری نباشد در میان

اولین و آخرین و ای احد

ظاهرین و باطنین و بی عدد

این جهان و آن جهان و در نهان

آشکارا در نهان و در عیان

هم عیان و هم نهان پیدا توئی

هم درون گنبد خضرا توئی

در ازل بودی و باشی همچنان

تا ابد هستی و باشی جاودان…

عالمان در علم او درمانده‌اند

عارفان از عرف او وامانده‌اند

عاشقان از عشق او حیران شدند

هر دم از نوعی دگر بی‌جان شدند

عطار

***

این همه گفتیم لیک اندر بسیچ

بی‌عنایات خدا هیچیم هیچ

بی‌عنایات حق و خاصان حق

گر ملک باشد سیاهستش ورق

ای خدا ای فضل تو حاجت روا

با تو یاد هیچ کس نبود روا…

قطره‌ای کو در هوا شد یا که ریخت

از خزینه قدرت تو کی گریخت

گر در آید در عدم یا صد عدم

چون بخوانیش او کند از سر قدم

صد هزاران ضد ضد را می‌کشد

بازشان حکم تو بیرون می‌کشد

از عدم‌ها سوی هستی هر زمان

هست یا رب کاروان در کاروان

خاصه هر شب جمله افکار و عقول

نیست گردد غرق در بحر نغول

مولانا

***

گر خدا داری ز غم آزاد شواز خیال بیش و کم آزاد شو

اقبال لاهوری

***

با خدا باش و نصرت از وی خواهکــه مــددهــا ز آســمــان آمــد

مولوی

***

هزار مرتبه کردم فرار و دیدم بازتو از کرم به من آغوش خویش کردی بازبه لطف و رحمت و عفو و کرامتت نازمکه می‌ کشی تو ز عبد فراری خود ناز

***

الله تویی و ز دلم آگاه توییدرمانده منم دلیل هر راه توییگر مورچه ای دم زند اندر ته چاهآگه زِ دَمِ مورچه و چاه تویی

***

ای در درون جانم و جان از تو بی‌ خبروز تو جهان پرست و جهان از تو بی‌ خبر

ای عقل پیر و بخت جوان کرده راه توپیر از تو بی‌نشان و جوان از تو بی‌ خبر

چون پی برد به تو دل و جانم که جاوداندر جان و در دلی، دل و جان از تو بی‌ خبر

عطار

***

گر سینه شود تنگ خدا با ما هستگر پای شود لنگ، خدا با ما هستدل را به حریم عشق بسپار و برو ..فرسنگ به فرسنگ خدا با ما هست

***

از تنگنای محبس تاریکیاز منجلاب تیره این دنیابانگ پر از نیاز مرا بشنوآه ای خدای قادر بی همتا

فروغ فرخزاد

***

همه درگاه تو جویم، همه از فضل تو پویمهمه توحید تو گویم که به توحید سزایی

تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمیتو نماینده ی فضلی تو سزاوار ثنایی

سنایی

***

یا رب نظری بر من سرگردان کنلطفی به من دلشده حیران کن

با من مکن آنچه من سزای آنمآنچ از کرم و لطف تو زیبد آن کن

ابوسعید ابوالخیر

***

راهی به خدا دارد خلوتـگه تنـهاییآنجا که روی از خود آنجا که به خود آییهر جا که سری بردم در پــرده تو را دیدمتو پرده نشینی و من هـرزه ی هر جایی

***

ای چشم و چراغ اهل بینشمقصود وجود آفرینش

صاحبدل لاینام قلبیمهمان ابیت عند ربی

در وصف تو لا نبیّ بعدیخود وصف تو و زبان سعدی؟

سعدی

***

ای آن که طلب کار خدایی، به خود آاز خود بطلب، کز تو خدا نیست جدا

اول به خود آ چون به خود آیی به خدااقرار بیاری به خدایی خدا

شاه نعمت الله ولی

***

از خداى گم شده‏ ایم او به جستجوست‏چون ما نیازمند و گرفتار آرزوست‏

گاهى به‏ برگ لاله نویسد پیام خویش‏گاهى درون سینه مرغان به‏ هاى و هوست‏

در نرگس آرمید که ببیند جمال ماچندان کرشمه دان که نگاهش به ‏گفتگوست‏

آهى سحرگهى که زند در فراق مابیرون و اندرون، زبر و زیر و چارسوست‏

هنگامه بست از پى دیدار خاکئى‏نظاره را بهانه تماشاى رنگ و بوست‏

پنهان به‏ ذره ذره و ناآشنا هنوزپیدا چو ماهتاب و به ‏آغوش کاخ و کوست‏

در خاکدان ما گهر زندگى گم است‏این گوهرى که گم شده مائیم یا که اوست؟

***

خوشا آنان که الله یارشان بیبحمد و قل هو الله کارشان بی

خوشا آنان که دایم در نمازندبهشت جاودان بازارشان بی

بابا طاهر

***

بندگان در بند خویش اند از کسی یاری مخواهاز خدا باید بخواهی تا من اویت کند

علیرضا بدیع

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا